به ستم به کاری داشته. مجبور. مضطر. درمانده. ناچار. ناگزیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هم به خدمت و مراعات تو ملجاء تواند بود و هم به حکم و فرمان تو ملجم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 150). و رجوع به الجاء شود. - ملجاء شدن، ناگزیر شدن. مضطر شدن. ناچار شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - ملجاء کردن، ناگزیر کردن. مجبور کردن. (یادداشت ایضاً)
به ستم به کاری داشته. مجبور. مضطر. درمانده. ناچار. ناگزیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هم به خدمت و مراعات تو ملجاء تواند بود و هم به حکم و فرمان تو ملجم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 150). و رجوع به الجاء شود. - ملجاء شدن، ناگزیر شدن. مضطر شدن. ناچار شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - ملجاء کردن، ناگزیر کردن. مجبور کردن. (یادداشت ایضاً)
پناگاه. ج، ملاجی ٔ. (مهذب الاسماء). اندخسواره. (دهار). پناهگاه. (ترجمان القرآن). پناه جای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به معنی جای پناه مأخوذ از لجاء که به معنی پناه گرفتن است. (غیاث) (آنندراج). معقل. ملاذ. حصن. ج، ملاجی ٔ. (از اقرب الموارد). پناه. معاذ. مأوی. کهف. موئل. محجاء. مناص. محکد. ملتحد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : لو یجدون ملجاء او مغارات او مدخلاً لوّلوا الیه و هم یجمحون. (قرآن 57/9).... وظنوا ان لا ملجاء من اﷲ الا الیه ثم تاب علیهم لیتوبوا ان اﷲ هو التواب الرحیم. (قرآن 118/9). استجیبوا لربکم من قبل ان یأتی یوم لا مردّ له من اﷲ ما لکم من ملجاء یومئذ و ما لکم من نکیر. (قرآن 47/42). تویی ز محنت ایام کهف ملجاء او ازآن دعای تو او را چو ورد یاسین است. ابوالفرج رونی. سایه دار است و اهل دانش را زیر آن سایه ملجاء و مأواست. مسعودسعد. ملجاء سروران سرای تو باد مسند سروری مکان تو باد. مسعودسعد. صدرش ز عطا مقصد سخنور دستش ز سخا ملجاء ثناخوان. عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 402). در تو کعبۀ فخر است و قبلۀ اقبال دل تو مرکز دین است و ملجاء اسلام. عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 353). فقیه امت و صدر هدی و ملجاء دین نظام شرع و بر اطلاق امام روی زمین. عثمان مختاری (ایضاً ص 385). پس شود ملجاء هزیمت او در جفامنشاء غنیمت او. سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 33). تا ندارد به غیر یار نظر ملجأش او بود به خیر و به شر. سنائی (ایضاً ص 33). حجهالحق عالم مطلق وحیدالدین که هست ملجاء جان من و صدر من و استاد من. خاقانی. پسر در قلعه که در عهد سیمجوریان ملجاء ایشان بود و ذکر آن در سابقه ایراد کرده آمده است متحصن شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 343). به حکم آنکه ملاذی منیع از قلۀ کوهی به دست آورده بودند و ملجاء و مأوای خود کرده. (گلستان). بعد از تو ملاذ و ملجأم نیست هم درتو گریزم ار گریزم. (گلستان). افضل و اکمل جهان، ملجاء و مرجع ایران محب الاولیاء صاحب السعید محمد بن الجوینی... (اوصاف الاشراف). همیشه ملجاء و پناه اهل دین و دولت باد. (تاریخ قم ص 4). و رجوع به ملجا شود. - ملجاء الامه، پناهگاه امت. پناهگاه مردمان: ملجاء الامه جلال الملک. (سندبادنامه ص 8)
پناگاه. ج، ملاجی ٔ. (مهذب الاسماء). اندخسواره. (دهار). پناهگاه. (ترجمان القرآن). پناه جای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به معنی جای پناه مأخوذ از لجاء که به معنی پناه گرفتن است. (غیاث) (آنندراج). مَعقِل. مَلاذ. حصن. ج، ملاجی ٔ. (از اقرب الموارد). پناه. معاذ. مأوی. کهف. مَوئَل. مَحجَاء. مَناص. مَحکِد. مُلتَحَد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : لو یجدون ملجاء او مغارات او مدخلاً لوّلوا الیه و هم یجمحون. (قرآن 57/9).... وظنوا ان لا ملجاء من اﷲ الا الیه ثم تاب علیهم لیتوبوا ان اﷲ هو التواب الرحیم. (قرآن 118/9). استجیبوا لربکم من قبل ان یأتی یوم لا مردّ له من اﷲ ما لکم من ملجاء یومئذ و ما لکم من نکیر. (قرآن 47/42). تویی ز محنت ایام کهف ملجاء او ازآن دعای تو او را چو ورد یاسین است. ابوالفرج رونی. سایه دار است و اهل دانش را زیر آن سایه ملجاء و مأواست. مسعودسعد. ملجاء سروران سرای تو باد مسند سروری مکان تو باد. مسعودسعد. صدرش ز عطا مقصد سخنور دستش ز سخا ملجاء ثناخوان. عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 402). در تو کعبۀ فخر است و قبلۀ اقبال دل تو مرکز دین است و ملجاء اسلام. عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 353). فقیه امت و صدر هدی و ملجاء دین نظام شرع و بر اطلاق امام روی زمین. عثمان مختاری (ایضاً ص 385). پس شود ملجاء هزیمت او در جفامنشاء غنیمت او. سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 33). تا ندارد به غیر یار نظر ملجأش او بود به خیر و به شر. سنائی (ایضاً ص 33). حجهالحق عالم مطلق وحیدالدین که هست ملجاء جان من و صدر من و استاد من. خاقانی. پسر در قلعه که در عهد سیمجوریان ملجاء ایشان بود و ذکر آن در سابقه ایراد کرده آمده است متحصن شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 343). به حکم آنکه ملاذی منیع از قلۀ کوهی به دست آورده بودند و ملجاء و مأوای خود کرده. (گلستان). بعد از تو ملاذ و ملجأم نیست هم درتو گریزم ار گریزم. (گلستان). افضل و اکمل جهان، ملجاء و مرجع ایران محب الاولیاء صاحب السعید محمد بن الجوینی... (اوصاف الاشراف). همیشه ملجاء و پناه اهل دین و دولت باد. (تاریخ قم ص 4). و رجوع به مَلجا شود. - ملجاء الامه، پناهگاه امت. پناهگاه مردمان: ملجاء الامه جلال الملک. (سندبادنامه ص 8)
در ابیات ملحقۀ نصاب به معنی قلم آورده، و دردیگر کتب یافته نشد. (غیاث) (آنندراج) : الماس قلمتراش و ملماس قلم انقاس مداد و نام جنسش حبر است. (نصاب الصبیان چ برلین، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
در ابیات ملحقۀ نصاب به معنی قلم آورده، و دردیگر کتب یافته نشد. (غیاث) (آنندراج) : الماس قلمتراش و ملماس قلم انقاس مداد و نام جنسش حبر است. (نصاب الصبیان چ برلین، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
شب ماه تمام. (منتهی الارب). شب بدر، بجهت بزرگی قمر در آن. (از ذیل اقرب الموارد از تاج) ، کنایه از ستودن به مبالغه و تعریف بسیار نمودن. (آنندراج). بی نهایت ستایش کردن. (ناظم الاطباء) : هیچ گه در عشق کوتاهی نکردم از وفا هرکه پرسید از قد جانان بلند انداختم. اشرف (از آنندراج)
شب ماه تمام. (منتهی الارب). شب بدر، بجهت بزرگی قمر در آن. (از ذیل اقرب الموارد از تاج) ، کنایه از ستودن به مبالغه و تعریف بسیار نمودن. (آنندراج). بی نهایت ستایش کردن. (ناظم الاطباء) : هیچ گه در عشق کوتاهی نکردم از وفا هرکه پرسید از قد جانان بلند انداختم. اشرف (از آنندراج)
گونۀ رنگرزان بود که جامه بدان رنگ کنند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 188). گونۀ رنگرزان بود که جامه بدان زرد کنند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). رنگی و گونه ای باشد که رنگرزان جامه بدان رنگ کنند و آن را ملمیز نیز گویند. (برهان) (آنندراج) : دلبرا زوکی مجال حاسد غماز تو رنگ من با تو نبندد بیش از این ملماز تو. رودکی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 188)
گونۀ رنگرزان بود که جامه بدان رنگ کنند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 188). گونۀ رنگرزان بود که جامه بدان زرد کنند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). رنگی و گونه ای باشد که رنگرزان جامه بدان رنگ کنند و آن را مَلمیز نیز گویند. (برهان) (آنندراج) : دلبرا زوکی مجال حاسد غماز تو رنگ من با تو نبندد بیش از این ملماز تو. رودکی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 188)