جدول جو
جدول جو

معنی ملقطان - جستجوی لغت در جدول جو

ملقطان
(مَ قَ)
مرد گول. ملقطانه مؤنث آن. (منتهی الارب) (آنندراج). ملقطانه. گول و احمق و به مرد خطاب کرده می گویند: یا ملقطان و به زن یا ملقطانه، یعنی ای مرد گول و ای زن گول. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لقمان
تصویر لقمان
(پسرانه)
نام مردی حکیم که بنا به روایت اسلامی حبشی بوده و در زمان داوود (ع) زندگی می کرده است، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سلطان
تصویر سلطان
(پسرانه)
پادشاه، به صورت پیشوند و پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند سلطان مراد، سلطانعلی، سکینه سلطان
فرهنگ نامهای ایرانی
(مَ قَ نَ)
رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
به صیغۀ تثنیه، دو رگ پنهان در استخوان گرداگرد دبر که چون متشنج شوند انسان قادر بر ایستادن نیست و هرگاه آن راقطع کنند می میرد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
بیمارستان. مریضخانه. مارستان. (از دزی ج 2 ص 612)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
مرکّب از: ’مل’ (شراب) + ’ستان’ پساوند مکان و جای، میکده. میخانه. شرابخانه
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
به صیغۀ تثنیه، دو رخسار. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مِ مَ)
به صیغۀ تثنیه، دو بال مرغ. (ناظم الاطباء). و رجوع به ملمع شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بنت است که در بخش نیکشهر شهرستان چاه بهار واقع است و 450 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمع واژۀ ملوک. ملوک که جمع مکسر ملک است مجدداً ’ان’ (نشانۀ جمع فارسی) در آخرش افزوده شده است و این نوع جمعها در نظم و نثر قدیم معمول بوده است: اینجا بدین ناحیت زبان پارسی است و ملوکان این جانب ملوک عجم اند. (ترجمه تفسیر طبری). از روزگار آدم تا روزگار اسماعیل پیغامبر (ع) همه پیغامبران و ملوکان زمین به پارسی سخن گفتندی و اول کس که سخن گفت به زبان تازی اسماعیل پیغامبر بود. (ترجمه تفسیر طبری).
به بوستان ملوکان هزار گشتم من
گل شکفته به رخسارکان تو ماند.
دقیقی.
همه ملوکان آن شب زبان بسته گشتند. (تاریخ سیستان ص 60).
آن کس که ملوکان به غلامیش نیرزند
در خدمت کمتر حشم بارگه ماست.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 47).
به زیر سنگ و گل بینی همه شاهان عالم را
کجا آن روز در گیتی ملوکان عجم بینی.
سنائی (ایضاً ص 358)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
دهی از دهستان حسن آباد است که در بخش حومه شهرستان سنندج واقع است و 110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ)
ناکس بندۀ نفس. ملکعانه مؤنث. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ناکس و لئیم خودپرست. و در ندای به مرد یا ملکعان و در ندای به زن یا ملکعانه گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
به صیغۀ تثنیه، یک جفت کفش کهنه. (ناظم الاطباء). رجوع به منقل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
شهری است از زنگ بر کرانۀ دریای و جای بازرگانان است که آنجا روند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 196)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی از دهستان بافت در بخش هوراند است که در شهرستان اهر واقع است و120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دو رگ است در بدن. واحد آن مریط. (از اقرب الموارد). رجوع به مریط شود
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
قلقل یا گیاه دیگری است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قلقل شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دو پهلو، دو کنارۀ کوهان شتر که به قسمت پیشین آن پیوسته است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ قُ)
تذرو نر. (منتهی الارب) (آنندراج). درّاج نر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(خَ قَ)
گیاهی مانند کشوث و از جنس پیک که بر درخت زیتون و بادام و امرود پیچد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). بنتومه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَقْقی)
دو فرشته است بر راست و چپ مردم. (مهذب الاسماء). فرشتگان چپ و راست. (ترجمان القرآن)
لغت نامه دهخدا
(زَ عَ)
خرچنگ. خرچنگ دریا. (از دزی ج 1 ص 599)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
صمغی است از اساکفه مثل قلقنت، قلقند و ازآن است زاج. (اقرب الموارد). رجوع به قلقنت شود. زاج شتر دندان. (آنندراج). قلقطار به فتح دو قاف و در ماهیت آن اختلاف است اکثر زاج اصفر و بعضی زاج سفید شتر دندان و بعضی زاج اصفر مایل به سرخی دانسته اند و بهترین آن خالص بسیار ریزه و براق مانند زرنیخ زودشکن است. (مخزن الادویه). نوعی از زاگ به رنگ زرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). زاج زرد باشد و آن را زاج شتر دندان هم میگویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
نام یکی از دهستانهای بخش مانۀ شهرستان بجنورد می باشد که در باختر بجنورد و کسبایر واقع و موقعیت دهستان و جلگه و در اطراف آن تپه های مرتفعی است که آنرا از سایر دهستان ها جدا مینماید به ترتیب موسومند در شمال و شمال باختری به کوه دوچنگ که جلگه مانه را از سملقان جدا می سازد - در جنوب ارتفاعات پلنگ جنوب خاوری رشته ارتفاع آلاداغ خاور ارتفاعات کانی سالان و کشانک - که سملقان را از کسبایرجدا مینماید. هوای دهستان سملقان معتدل و دارای چشمه های زیادی است مخصوصاً هزار و چشمۀ سالیان تشکیل رودخانه ای را داده، به رود اترک متصل میشود و بواسطۀازدیاد آب محصول فراوانی دارد. این دهستان از 39 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل و مجموع نفوس آن در حدود 7771تن است. مرکز دهستان آشخانه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). رجوع به جغرافیای طبیعی کیهان شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
دو صفحۀ گردن. (قطرالمحیط) (اقرب الموارد) ، طوق سیاه هر دو صفحۀ گردن کبوتر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
تثنیۀ مرقی. رجوع به مرقی شود.
- مرقیاالانف، دو طرف بینی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
مرد گول و احمق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رقیع
لغت نامه دهخدا
(مُ رَقْ قِ)
تثنیۀ مرقش در حالت رفعی. رجوع به مرقش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قلقطار
تصویر قلقطار
یونانی تازی گشته زاگ زرد زاگ شتردندان زاج زرد زاج شتر دندان
فرهنگ لغت هوشیار
اناردشتی از گیاهان گیاهی است از تیره پروانه واران که بالغ بر 200 گونه دارد و همه متعلق به نواحی حاره زمینند قلقل قلاقل قلاقلا انار دانه دشتی رمان البری انار صحرایی. توضیح دانه این گیاه راحب البلسان و بشام نامند که در تداوی مورد استعمال دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلطان
تصویر بلطان
خرفه یمنی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از القان
تصویر القان
زود یاد گیری فراگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلقان
تصویر حلقان
خرمای نیمرس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلطان
تصویر سلطان
پادشاه، شهریار
فرهنگ واژه فارسی سره