جدول جو
جدول جو

معنی ملطاء - جستجوی لغت در جدول جو

ملطاء
(مَ)
مؤنث املط. یعنی زنی که اندامش بی موی باشد. ج، ملط. (ناظم الاطباء). و رجوع به املط شود
لغت نامه دهخدا
ملطاء
(مَ)
آن جراحت که بدان پوست تنک رسد که زبر استخوان سر بود. (مهذب الاسماء). سرشکستگی که تا پوست تنک رسد. ملطاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : اگر جراحت (شکستگی سر) بدان پوست رسد که بر استخوان پوشیده است آن را السمحاق گویند و الملطاء نیز گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، پوست تنک میان گوشت و استخوان سر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، شکستگی که تا دماغ رسد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

دیناقوس است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
زمین پست در میان زمینهای بلندو مرتفع، (منتهی الارب، مادۀ وطء) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بسیار دهش بخشنده و مذکر و مؤنث در آن یکسان است. ج، معاطی، معاطی ّ. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
جمع واژۀ ملیک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ ملیک، به معنی پادشاه و خداوند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
به جای ’من الماء’ نویسند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مشطالغول و آن به کوهستان های بلند روید و شاخهای باریک دارد و گل و میوه نیارد و برگش به برگ گشنیز ماند و گویند سه اوقیه آشامیدن آن در گزیدگی سگ هار سودمند بود. (ابن البیطار از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گیاه مشطالغول. (از دزی ج 2 ص 613)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
رجوع به ملطاط (معنی آخر) شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دستاس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آسیای دیگ افزارسای. (منتهی الارب) (آنندراج). آسیایی که در آن روغن بزرها را می گیرند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کنجدآس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دستۀ دستاس. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کرانۀ رودبار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و قول ابن مسعود: ’هذا الملطاط طریق بقیه المؤمنین هرابا من الدجال’، یعنی به شاطی ٔ الفرات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، کنارۀ دریا. (مهذب الاسماء). کرانۀ دریا و ساحل آن، کرانۀ سر کوه بلند برآمده و جانب آن، راه پیدا و پاسپرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چوبۀ نان پز. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). تیرک نانوا. (ناظم الاطباء) ، مالۀ گلکاران. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مالۀ گلکاری. (ناظم الاطباء) ، تندی دراز میانۀ سر شتر که به کرانۀ چیزی ماند، کرانۀ سر یا همه سر یا پوست آن یا هر پاره از سر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آن جراحت که بر آن پوست تنک رسد که زیر استخوان سر بود. (مهذب الاسماء). شکستگی سر تا پوست تنک سر رسیده یا شکستگی که تا دماغ رسد. ملطاه. ملطاء. ملطی ̍. (منتهی الارب). شکستگی سر که تا پوست تنک آن رسیده و شکستگی که تا دماغ رسد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شاه ملجاء، گوسفندی که پاره ای از او سفید بود و پاره ای سیاه. (مهذب الاسماء). چیزی که سفیدی و سیاهی داشته باشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
میتین سطبر و بزرگ که بدان سنگ شکنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملطس شود، سنگ بزرگ. ج، ملاطس. ملاطیس. (مهذب الاسماء) ، سنگ که به وی خستۀ خرما کوبند. (منتهی الارب) (آنندراج). سنگی که بدان هستۀ خرما کوبند. ج، ملاطیس. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، صخرۀ پهن. و گویند: ضربه بالملطاس. (از اقرب الموارد) ، تبر دراز سرتیز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مؤنث املس، یعنی تابان و نرم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، می آسان در خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج). می که به نرمی و آسانی در گلو فرورود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شیر ترش که در شیر خالص آمیزند تا دفزک شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سنه ملساء، سال بدون گیاه. ج، امالس. امالیس. (از اقرب الموارد) ، قوس ملساء، کمانی که در آن شکافی نباشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مؤنث املد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دختر نرم و نازک. (آنندراج). مؤنث املد. ج، ملد. جاریه ملداء، دختر نرم و نازک. (ناظم الاطباء). و رجوع به املد شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مطلی ̍، زمین نرم که عضاه رویاند. ج، مطالی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زمین نرم. ج، مطالی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَطْ طَءْ)
پایمال شده و پاسپرده. (ناظم الاطباء). زیر پا سپرده شده. (آنندراج). نرم و برابر ساخته. (ناظم الاطباء).
- موطاءالاکناف، مرد نرم خوی.
- ، جوانمرد وبسیارمهمانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مردی که در ناحیۀ خود یاران و همسایگان را جای دهد و اذیت به آنها نرساند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : خیارکم احاسنکم اخلاقاً الموطؤون اکنافاً الذین یألفون و یؤلفون. (حدیث نبوی از کلیله و دمنه چ مینوی ص 182).
- موطاءالعقب، پادشاه با فر و شوکت که خلایق پیرو وی باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ طَءْ)
جای قدم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای پای. (ناظم الاطباء). و رجوع به موطی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ)
پناه گرفتن به کسی. (تاج المصادربیهقی). پناه گرفتن. (صراح). لجاء. پناه گرفتن. (ناظم الاطباء). التجاء. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَءْ)
پناگاه. ج، ملاجی ٔ. (مهذب الاسماء). اندخسواره. (دهار). پناهگاه. (ترجمان القرآن). پناه جای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به معنی جای پناه مأخوذ از لجاء که به معنی پناه گرفتن است. (غیاث) (آنندراج). معقل. ملاذ. حصن. ج، ملاجی ٔ. (از اقرب الموارد). پناه. معاذ. مأوی. کهف. موئل. محجاء. مناص. محکد. ملتحد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : لو یجدون ملجاء او مغارات او مدخلاً لوّلوا الیه و هم یجمحون. (قرآن 57/9).... وظنوا ان لا ملجاء من اﷲ الا الیه ثم تاب علیهم لیتوبوا ان اﷲ هو التواب الرحیم. (قرآن 118/9). استجیبوا لربکم من قبل ان یأتی یوم لا مردّ له من اﷲ ما لکم من ملجاء یومئذ و ما لکم من نکیر. (قرآن 47/42).
تویی ز محنت ایام کهف ملجاء او
ازآن دعای تو او را چو ورد یاسین است.
ابوالفرج رونی.
سایه دار است و اهل دانش را
زیر آن سایه ملجاء و مأواست.
مسعودسعد.
ملجاء سروران سرای تو باد
مسند سروری مکان تو باد.
مسعودسعد.
صدرش ز عطا مقصد سخنور
دستش ز سخا ملجاء ثناخوان.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 402).
در تو کعبۀ فخر است و قبلۀ اقبال
دل تو مرکز دین است و ملجاء اسلام.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 353).
فقیه امت و صدر هدی و ملجاء دین
نظام شرع و بر اطلاق امام روی زمین.
عثمان مختاری (ایضاً ص 385).
پس شود ملجاء هزیمت او
در جفامنشاء غنیمت او.
سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 33).
تا ندارد به غیر یار نظر
ملجأش او بود به خیر و به شر.
سنائی (ایضاً ص 33).
حجهالحق عالم مطلق وحیدالدین که هست
ملجاء جان من و صدر من و استاد من.
خاقانی.
پسر در قلعه که در عهد سیمجوریان ملجاء ایشان بود و ذکر آن در سابقه ایراد کرده آمده است متحصن شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 343). به حکم آنکه ملاذی منیع از قلۀ کوهی به دست آورده بودند و ملجاء و مأوای خود کرده. (گلستان).
بعد از تو ملاذ و ملجأم نیست
هم درتو گریزم ار گریزم.
(گلستان).
افضل و اکمل جهان، ملجاء و مرجع ایران محب الاولیاء صاحب السعید محمد بن الجوینی... (اوصاف الاشراف). همیشه ملجاء و پناه اهل دین و دولت باد. (تاریخ قم ص 4). و رجوع به ملجا شود.
- ملجاء الامه، پناهگاه امت. پناهگاه مردمان: ملجاء الامه جلال الملک. (سندبادنامه ص 8)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
میش و از قبیل آن، که در پهنای گردنش طوقی سیاه باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَءْ)
به ستم به کاری داشته. مجبور. مضطر. درمانده. ناچار. ناگزیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هم به خدمت و مراعات تو ملجاء تواند بود و هم به حکم و فرمان تو ملجم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 150). و رجوع به الجاء شود.
- ملجاء شدن، ناگزیر شدن. مضطر شدن. ناچار شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملجاء کردن، ناگزیر کردن. مجبور کردن. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
کارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به شلط شود
لغت نامه دهخدا
(خُ لَ)
جمع واژۀ خلیط. رجوع به خلیط در این لغت نامه شود. انبازان، بهم آمیختگان. (یادداشت بخط مؤلف) :قال لقد ظلمک بسؤال نعجتک الی نعاجه و اًن ّ کثیراً من الخلطاء لیبغی بعضهم علی بعض. (قرآن 24/38)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تأنیث أمرط. رجوع به امرط شود، شجرهمرطاء، درختی که برگ بر آن نباشد. (از اقرب الموارد) ، امراءه مرطاء، زنی که از زانو به بعدموی نداشته باشد. (از ذیل اقرب الموارد). ج، مرط
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آلتی که بدان پوست درخت برکنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
درخت برگ ریخته، گوشت پشت از دوش تا سرین، لشکر گران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مؤنث املح. گویند: نعجه ملحاء،میش سپید سیاهی آمیخته، لیله ملحاء، شبی که از ژاله و یا شبنم سپید باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام لشکری که آل منذر را بود. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جمع واژۀ ملی ٔ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). رجوع به ملی ٔ شود، جمع واژۀ ملاّن و ملاّنه و ملأی (م آ) . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملاّن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملجاء
تصویر ملجاء
پناهگاه و جای پناه و مامن و امن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملحاء
تصویر ملحاء
برگ ریخته، لشکر گران، گوشت پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملطاس
تصویر ملطاس
غلتک: پتک سنگ کوب سنگ شکن کلنگ تیشه
فرهنگ لغت هوشیار
پرتگاه، دریا کنار، دلیر، پیشسرای، ور دنه، دسته دستاس، ماله ماله گلکاران، لبه دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلطاء
تصویر شلطاء
کارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلطاء
تصویر خلطاء
جمع خلیط آمیزگاران آمیزشکاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملجاء
تصویر ملجاء
((مَ جَ))
پناهگاه
فرهنگ فارسی معین