جدول جو
جدول جو

معنی ملد - جستجوی لغت در جدول جو

ملد(عَ دَ)
کشیدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ملد(مُ)
جمع واژۀ املد و ملداء. (ناظم الاطباء). و رجوع به املد و ملداء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجد
تصویر مجد
(پسرانه)
بزرگی، شرف، برتری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از متد
تصویر متد
قاعده، روش، رویه، اسلوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معد
تصویر معد
آماده کننده، مهیا کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملح
تصویر ملح
اصرار و الحاح کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معد
تصویر معد
آماده شده، شمرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملدوغ
تصویر ملدوغ
گزیده شده، مارگزیده، عقرب گزیده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لَدْ دَ مَ)
خف ملدمه، موزۀ هم لخت کرده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مؤنث املد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دختر نرم و نازک. (آنندراج). مؤنث املد. ج، ملد. جاریه ملداء، دختر نرم و نازک. (ناظم الاطباء). و رجوع به املد شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سنگ که بدان خستۀ خرما کوبند جهت علف ستور. ملدم. (منتهی الارب) (از آنندراج). سنگی که بدان، جهت خوراک ستور، هستۀ خرما کوبند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملدم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ)
جنبیدن و شادمانی نمودن. ملد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جنبیدن شاخه و میوۀ آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
از شاهزاده نشین های ساحل دانوب که در شمال شرقی رومانی قرار دارد. در سال 1504 میلادی به دست ترکها افتاد و در قرن هیجدهم میلادی به وسیلۀ سلاطین یونانی که دست نشاندۀ دولت عثمانی بودند و جزء امپراتوری عثمانی به شمار می آمد اداره می شد. در قرن نوزدهم چندین بار در معرض هجوم و تصرف روسها درآمد و در سال 1856 مستقل شد و سپس مکمل کشور رومانی گردید. (از لاروس). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمهوری سوسیالیستی سویتیک... یکی از جمهوریهای فدرال اتحاد جماهیر شوروی است که در سال 1940 میلادی (جنگ جهانی دوم) به وجود آمد. این جمهوری میان دنیستر و پرو واقع است و 34هزار کیلومتر مربع وسعت و 3425000 تن سکنه دارد و پایتخت آن کیشینف است. سرزمینی تپه ماهوری و برای کشاورزی بسیار مستعد است. (از لاروس). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دارو در دهن ریخته شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَدْ دَ)
خف ملدس، موزۀ پاره زده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پی زده و پاره زده ووصله کرده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَدْ دَ)
ثوب ملدم، جامۀ پیوندی است. (مهذب الاسماء). جامۀ درپی زده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). جامۀ کهنه. (از ذیل اقرب الموارد). مرقع. درپی کرده. وصله زده. پینه کرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مارگزیده و نیش خوردۀ عقرب. (منتهی الارب) (آنندراج). مارگزیده و کژدم گزیده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). که گزیده شده باشد. لدیغ. ملسوع. سلیم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
اصبع ملدوغ بر در دفع شر
در تعدی و هلاک تن نگر.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 415)
لغت نامه دهخدا
(مِ دَ)
طعنه زننده مردم را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). آنکه با سخن خود دیگران را نیش زند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ نی یَ)
زن نرم ونازک. املودانیّه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جاریه ملدانیه، دختر نرم و نازک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ / اُ لُ)
نرم و نازک از شاخ و مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نرم و نازک از مردم و از شاخۀ درخت و از نیزه. (ناظم الاطباء). ج، ملد. مؤنث آن ملداء. (از اقرب الموارد). املدان و املدانی ّ و املود و املید نیز به معنی املد است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از املد
تصویر املد
نرم و نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملدوغ
تصویر ملدوغ
گزیده مار گزیده گزدم گزیده آنکه او را مار یا جز آن گزیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلد
تصویر جلد
نیرومند، چابک پوست بدن انسان و حیوان پوست بدن انسان و حیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الد
تصویر الد
ستیزه گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلد
تصویر خلد
دوام، بقا، همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملدم
تصویر ملدم
احمق، پر گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
نوا و آهنگ خوش آیند را گویند و آن مایه اصلی موسیقی است. بتعبیر دیگر اصوات موزون و متوالی است که بگوش خوش آیند باشد، ملودی ممکن است با ساز یا آواز تنها اجرا شود. در این صورت آنرا یک صدایی گویند. وقتی که چند صدایی باشد با چند ساز یا آواز اجرا میشود توضیح ملودی همان نغمه است (نظری بموسیقی ج 1 ص 148)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلد
تصویر بلد
شهر، و به معنی راهنما و راهبر هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملدوغ
تصویر ملدوغ
((مَ))
آنکه او را مار یا جز آن گزیده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلد
تصویر جلد
پوشینه، پوست، پوشش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مزد
تصویر مزد
اجرت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ملت
تصویر ملت
توده، مردم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مدل
تصویر مدل
الگو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مدد
تصویر مدد
یاری
فرهنگ واژه فارسی سره