خبازی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : جانوری هست که با وی همی جنبد، چون حربا که با آفتاب همی گردد هر چگونه که گردد، و نیز برگ کشت و گیا با او همی گردند و آن بر برگ ماش و بر برگ ملخج و سوس پیداتر است. (التفهیم چ همایی ص 60). و رجوع به خبازی و مادۀ بعد شود
خبازی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : جانوری هست که با وی همی جنبد، چون حربا که با آفتاب همی گردد هر چگونه که گردد، و نیز برگ کشت و گیا با او همی گردند و آن بر برگ ماش و بر برگ ملخج و سوس پیداتر است. (التفهیم چ همایی ص 60). و رجوع به خبازی و مادۀ بعد شود
چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون میآید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پژ، کورس، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلنج، برای مثال دست و کف چون پای پیران پر کلخج / ریش پیران زرد از بس دود کخج (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۲)
چِرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون میآید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رِم، ریم، سیم، سَخ، شُخ، وَسَخ، پَژ، کورَس، هُو، هُبَر، بَخجَد، بَهرَک، خاز، دَرَن، قَیح، کَلچ، کِلَنج، برای مِثال دست و کف چون پای پیران پر کلخج / ریش پیران زرد از بس دود کخج (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۲)
گیاهی باشد که چون چهارپایان خورند مست گردند. (برهان). گیاهی است که چون حیوانات بخورند مست شوند. (آنندراج) (انجمن آرا). گیاهی است که چون حیوان بخورد مست شود. (الفاظ الادویه). و رجوع به مادۀ قبل شود
گیاهی باشد که چون چهارپایان خورند مست گردند. (برهان). گیاهی است که چون حیوانات بخورند مست شوند. (آنندراج) (انجمن آرا). گیاهی است که چون حیوان بخورد مست شود. (الفاظ الادویه). و رجوع به مادۀ قبل شود
بیان کرده شده و پیدا و روشن کرده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب). مبیّن. مشروح. پیداکرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تلخیص شود، پاک کرده شده و خالص. (غیاث) : آن ذات مقدس، که علم مشخص و نور ملخص است. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 179). چه آن حضرت... لطف مشخص و رحمت ملخص و سایۀ اخص کردگار است تعالی و تعظم. (منشآت خاقانی ایضاً ص 280). چون عقل ملخص و روح مشخص در نظرها آمد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 287) ، خلاصه کرده شده. (غیاث). مختصراً بیان شده و خلاصه شده. (ناظم الاطباء). مختصر. موجز. وجیز. مجمل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : طلسم ترکیب آن از هم فروگشادم و از حاصل همه ملخصی ساختم، باقی انداختم. (مرزبان نامه ایضاً ص 7). ملخص سخن آنکه به یمن عنایت نواب کامیاب شاهی... (حبیب السیر چ خیام ص 6). - ملخص شدن، خلاصه شدن. مختصر شدن. - ملخص کردن، خلاصه کردن. کوتاه کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
بیان کرده شده و پیدا و روشن کرده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب). مُبَیَّن. مشروح. پیداکرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تلخیص شود، پاک کرده شده و خالص. (غیاث) : آن ذات مقدس، که علم مشخص و نور ملخص است. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 179). چه آن حضرت... لطف مشخص و رحمت ملخص و سایۀ اخص کردگار است تعالی و تعظم. (منشآت خاقانی ایضاً ص 280). چون عقل ملخص و روح مشخص در نظرها آمد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 287) ، خلاصه کرده شده. (غیاث). مختصراً بیان شده و خلاصه شده. (ناظم الاطباء). مختصر. موجز. وجیز. مجمل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : طلسم ترکیب آن از هم فروگشادم و از حاصل همه ملخصی ساختم، باقی انداختم. (مرزبان نامه ایضاً ص 7). ملخص سخن آنکه به یمن عنایت نواب کامیاب شاهی... (حبیب السیر چ خیام ص 6). - ملخص شدن، خلاصه شدن. مختصر شدن. - ملخص کردن، خلاصه کردن. کوتاه کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
شوخی و چرکی که بر دست و اندام بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 60). چرک. وسخ. کلخچ. (فرهنگ فارسی معین). پینه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گنده و بی قیمت و دون و پلید ریش پر از گوه و تن همه کلخج. عمارۀ مروزی (ازلغت فرس). گنده و قلتبان و دون و پلید ریش خردم ّ و جمله تنش کلخج. عمارۀ مروزی. دست و کف پای پیران پر کلخج ریش پیران زرد از بس دود نخج. طیان (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرخج کوری، بد طلعتی چنانکه به است کلخج کیر خر از ریش او بروی و برای. سوزنی. و رجوع به کلخچ شود
شوخی و چرکی که بر دست و اندام بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 60). چرک. وسخ. کلخچ. (فرهنگ فارسی معین). پینه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گنده و بی قیمت و دون و پلید ریش پر از گوه و تن همه کلخج. عمارۀ مروزی (ازلغت فرس). گنده و قلتبان و دون و پلید ریش خردم ّ و جمله تنش کلخج. عمارۀ مروزی. دست و کف پای پیران پر کلخج ریش پیران زرد از بس دود نخج. طیان (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرخج کوری، بد طلعتی چنانکه به است کلخج کیر خر از ریش او بروی و برای. سوزنی. و رجوع به کلخچ شود
نقطه ای است روی جمجمۀ کودک که نرم است و به زودی سفت و منعقد نمی شود... (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). و رجوع به ملاز شود، ملاز. سق. سغّ. کام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
نقطه ای است روی جمجمۀ کودک که نرم است و به زودی سفت و منعقد نمی شود... (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). و رجوع به ملاز شود، ملاز. سق. سَغّ. کام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)