جدول جو
جدول جو

معنی ملخج - جستجوی لغت در جدول جو

ملخج
(مَ لَ)
خبازی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : جانوری هست که با وی همی جنبد، چون حربا که با آفتاب همی گردد هر چگونه که گردد، و نیز برگ کشت و گیا با او همی گردند و آن بر برگ ماش و بر برگ ملخج و سوس پیداتر است. (التفهیم چ همایی ص 60). و رجوع به خبازی و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
ملخج
گیاهی که چون شتران خورند مست شوند توضیح هویت این گیاه را نشناختیم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملخص
تصویر ملخص
به اختصاربیان شده، خلاصه شده، مختصر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلخج
تصویر کلخج
چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون میآید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پژ، کورس، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلنج، برای مثال دست و کف چون پای پیران پر کلخج / ریش پیران زرد از بس دود کخج (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاج
تصویر ملاج
قسمت جلو و عقب جمجمه که در نوزادان استخوان های آن نرم است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملخچ
تصویر ملخچ
گیاهی که خوردن آن در چهارپایان حالت مستی ایجاد می کند، ریوند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ لَ)
نام گیاهی است که چون چاروا خورد مست شود. (برهان) (آنندراج). یک نوع گیاهی است که چون چارپایان خورند مست شوند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَج ج)
بحر مواج. (آنندراج). دریای مواج که امواج آن درهم و آمیخته شده باشند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التجاج شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
گیاهی باشد که چون چهارپایان خورند مست گردند. (برهان). گیاهی است که چون حیوانات بخورند مست شوند. (آنندراج) (انجمن آرا). گیاهی است که چون حیوان بخورد مست شود. (الفاظ الادویه). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ)
شتری که به نگریستن پیه در چشم وی آشکار باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به الخاص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَخْ خَ)
بیان کرده شده و پیدا و روشن کرده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب). مبیّن. مشروح. پیداکرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تلخیص شود، پاک کرده شده و خالص. (غیاث) : آن ذات مقدس، که علم مشخص و نور ملخص است. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 179). چه آن حضرت... لطف مشخص و رحمت ملخص و سایۀ اخص کردگار است تعالی و تعظم. (منشآت خاقانی ایضاً ص 280). چون عقل ملخص و روح مشخص در نظرها آمد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 287) ، خلاصه کرده شده. (غیاث). مختصراً بیان شده و خلاصه شده. (ناظم الاطباء). مختصر. موجز. وجیز. مجمل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : طلسم ترکیب آن از هم فروگشادم و از حاصل همه ملخصی ساختم، باقی انداختم. (مرزبان نامه ایضاً ص 7). ملخص سخن آنکه به یمن عنایت نواب کامیاب شاهی... (حبیب السیر چ خیام ص 6).
- ملخص شدن، خلاصه شدن. مختصر شدن.
- ملخص کردن، خلاصه کردن. کوتاه کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
شوخی و چرکی که بر دست و اندام بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 60). چرک. وسخ. کلخچ. (فرهنگ فارسی معین). پینه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گنده و بی قیمت و دون و پلید
ریش پر از گوه و تن همه کلخج.
عمارۀ مروزی (ازلغت فرس).
گنده و قلتبان و دون و پلید
ریش خردم ّ و جمله تنش کلخج.
عمارۀ مروزی.
دست و کف پای پیران پر کلخج
ریش پیران زرد از بس دود نخج.
طیان (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
فرخج کوری، بد طلعتی چنانکه به است
کلخج کیر خر از ریش او بروی و برای.
سوزنی.
و رجوع به کلخچ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نقطه ای است روی جمجمۀ کودک که نرم است و به زودی سفت و منعقد نمی شود... (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). و رجوع به ملاز شود، ملاز. سق. سغّ. کام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ م مَ)
رمح ملمج، نیزۀ نرم لغزان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَهَْ هََ)
آنچه از کار درماند و بخسبد. (منتهی الارب). آنکه بخسبد و از کار بازماند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
پناه جای. (منتهی الارب) (آنندراج). پناهگاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ)
مفلس. (مهذب الاسماء). مفلس بی چیز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شیرخواره. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) شیرخوار. ج، ملج. (ناظم الاطباء) ، مرد بزرگ قدر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ملج . یکی از انواع نارون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نامی است که در کتول و رامیان به درخت نارون نهند. و رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 210 شود
لغت نامه دهخدا
(مِ خا)
دارودان که بدان دارو در بینی ریزند یا نوعی از پوست ستور دریایی که بدان دارو در بینی ریزند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نام کتابی از تورات. (ابن الندیم از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ملاکی. (یادداشت ایضاً). و رجوع به ملاکی و ملخیم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ خَ)
مصغر ملخ. ملخ کوچک، ملخ هواپیماها و کشتی ها. پروانه در هواپیما و کشتی. و رجوع به ملخ (معنی آخر) شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَخْ خَ)
طپانچه خورده و سختی دیده در جنگ و پیکار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملحج
تصویر ملحج
پناهگاه
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی که چون شتران خورند مست شوند توضیح هویت این گیاه را نشناختیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملخص
تصویر ملخص
بیان کرده شده و پیدا و روشن کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتج
تصویر ملتج
توفانی کوهه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاج
تصویر ملاج
قسمت جلو سر بچه: (رویم را بر گردانیدم و سنجاق را تا بیخ توی ملاج بچه فرو کردم) (ص. هدایت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلخج
تصویر گلخج
گلوله چنگال، گلوله خمیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلخج
تصویر کلخج
چرک و سخ: (گنده و بی قیمت و دون و پلید ریش پر از گوه و تن و همه کلخج)، (عماره مروزی)
فرهنگ لغت هوشیار
زاج سیاه که رنگرزان بکار برند اشخار: بینی آن زلفینکان چون چنبری بالابخم (بالای خم. دهخدا) کش بلخج اندر زنی ایدون شود چون آبنوس. (طیان لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملخص
تصویر ملخص
((مُ لَ خِّ))
بیان کننده، خلاصه کننده، جمع ملخصین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملخص
تصویر ملخص
((مُ لَ خَّ))
خلاصه شده، مختصر شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملاج
تصویر ملاج
((مَ))
قسمت بالای جمجمه که در دوران نوزادی نرم است
فرهنگ فارسی معین
چکیده، خلاصه، فشرده، کوتاه، مجمل، مختصر
متضاد: مطول، پاک، خالص، ناب، سره
متضاد: ناخالص، ناسره
فرهنگ واژه مترادف متضاد