جدول جو
جدول جو

معنی ملتمس - جستجوی لغت در جدول جو

ملتمس
طلب شده، خواسته شده
تصویری از ملتمس
تصویر ملتمس
فرهنگ فارسی عمید
ملتمس
التماس کننده، خواهش کننده، درخواست کننده، جستجو کننده
تصویری از ملتمس
تصویر ملتمس
فرهنگ فارسی عمید
ملتمس
(مُ تَ مِ)
جویندۀ چیزی. (آنندراج). کسی که طلب می کند و می خواهد و درخواست کننده و آنکه درخواست می کند و استدعا می نماید و تمنا می کند. (ناظم الاطباء). خواستار. طالب. خواهشمند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بهر این بعضی صحابه از رسول
ملتمس بودند مکر نفس غول.
مولوی
لغت نامه دهخدا
ملتمس
جوینده چیزی، خواهشمند، طالب
تصویری از ملتمس
تصویر ملتمس
فرهنگ لغت هوشیار
ملتمس
((مُ تَ مَ))
درخواست شده، طلب کرده، تقاضا، حاجت
تصویری از ملتمس
تصویر ملتمس
فرهنگ فارسی معین
ملتمس
((مُ تَ مِ))
التماس کننده، خواهش کننده
تصویری از ملتمس
تصویر ملتمس
فرهنگ فارسی معین
ملتمس
التماس کننده، خواهشگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملتبس
تصویر ملتبس
مشتبه و پوشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ مِ)
فرورونده به آب. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه در آب فرو می رود و در ته آب قرار می گیرد. (ناظم الاطباء) ، آنکه دستها را بدون تصویر خضاب می کند. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَ)
مأخوذ از تازی، درخواستها و استدعاها و مستدعیات. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ ملتمسه، مؤنث ملتمس: امضای عزیمت به تقدیم ملتمسات ایشان بر اذن و فرمان شاه موقوف گردانید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 13). دیگر هرچه از ملتمسات داری بیار. (مرزبان نامه ایضاً ص 149). در ملتمسات و مطالب که از آن طرف رفتی دقایق ایجاب و انجاز محفوظ داشتی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 47). تذکره ای که شیخ ابوالحسن فرا من داده بود مشتمل بر ملتمساتی معین، به وی دادم. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 48). تا دست رد بر سر آن ملتمسات بازنهاد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 228). اصحاب حاجات و ارباب ملتمسات و متقلدان اعمال و منسوبات اشغال متوجه حضرت او گشتند. (جهانگشای جوینی). و جمعی را بفرستد تا... ملتمسات مبذول افتد. (تاریخ غازان ص 39). ملتمسات او را بحسب دلخواه تقضی نماید. (تاریخ غازان ص 89). غازان خان ملتمسات او مبذول فرموده... (تاریخ غازان ص 96)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
لمس. (اقرب الموارد) (المنجد). بساوش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قال الشیخ الرباطات هی کالاوتار، عصبانیه المرئی و الملمس ای شبیه بالعصب فی البیاض و هوالمرئی و لدونه القوام و هوالملمس. (بحرالجواهر).
- لطیف الملمس، هموار. لغزان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- لین الملمس، لغزنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و هو (ای حجرالارمنی) لین الملمس. (قانون شیخ الرئیس ابوعلی سینا، یادداشت ایضاً).
- ناعم (ناعمه) الملمس، نرم به بساوش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ذکیهالرائحه ناعمه المشم و الملمس. (ابن البیطار، یادداشت ایضاً).
،
{{اسم}} جای بسودن. (منتهی الارب). جای سودن دست و تن و پوست. (ناظم الاطباء). موضع لمس. (اقرب الموارد)، تن و پوست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
مأخوذ از ترکی، بادهای موسمی شمال شرقی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَ / بِ)
پوشیده شده و اشتباه کرده شده. (غیاث) (آنندراج). درهم و پوشیده و مشکل و مشکوک و مشوش. (ناظم الاطباء). مشتبه. مختلط. درآمیخته. مبهم. پوشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چه شاید که بسبب بقیۀ غشاوت و غباوت صورت حقیقت حال شخص بر وی ملتبس و مشتبه گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 251). و کبرو عزت بر دیدۀ قاصرنظران ملتبس نماید و لکن میان ایشان فرقی تمام است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 353)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ)
حق خود گیرنده از کسی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه دریافت می کندحق خود را. (ناظم الاطباء). و رجوع به التحاس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
کسی که می رباید حق کسی را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التماط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
آنکه به زودی در دهان خود می اندازد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التماظ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
درخشیده و روشن. (آنندراج) (از منتهی الارب). درخشان و روشن و تابان و دارای لمعان. (ناظم الاطباء).
- ملتمع شدن، تغییر کردن رنگ و ناپدید شدن آن.
، درخشیدن. (ناظم الاطباء).
، رباینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه می گیرد و می رباید. و رجوع به التماع شود، آنکه خود را به کناری می کشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
زیارت کننده و دیدن کننده، آنکه فرومی آید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به التمام شود، سنگ گرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ما)
گونه برگردیده. (آنندراج). برگشته رنگ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به التماء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ)
جمع واژۀ ملمس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ملمس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
به آب فروشونده. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ارتماس. رجوع به ارتماس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَمْ مِ)
لقب جریر بن عبدالمسیح شاعر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). صحیفهالمتلمس، مثل است در عرب و اصل آن ’أشأم من صحیفهالمتلمس’ است. رجوع به ’جریر بن عبدالعزیز’ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَمْ مِ)
باربار جوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که باربار و از پی هم می جوید چیزی را. (ناظم الاطباء). رجوع به تلمس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
نعت فاعلی از احتماس. دو خروس با هم جنگ کننده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). محتمش. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملتبس
تصویر ملتبس
پوشیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتمسه
تصویر ملتمسه
ملتمسه درفارسی مونث ملتمس لابه دار خواست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملمس
تصویر ملمس
لمس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتمسین
تصویر ملتمسین
جمع ملتمس، خواهندگان، لابه گران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتمسانه
تصویر ملتمسانه
لابه گرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتمسات
تصویر ملتمسات
جمع ملتمسه، در خواست ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتبس
تصویر ملتبس
((مُ تَ بِ))
خلط کننده، مشتبه سازنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملتبس
تصویر ملتبس
((مُ تَ بَ))
خلط شده، مشتبه
فرهنگ فارسی معین
پوشیده، مکتوم، نهفته، مبهم، مشتبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
التماس آمیز، عاجزانه، عجزآمیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد