جویندۀ چیزی. (آنندراج). کسی که طلب می کند و می خواهد و درخواست کننده و آنکه درخواست می کند و استدعا می نماید و تمنا می کند. (ناظم الاطباء). خواستار. طالب. خواهشمند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بهر این بعضی صحابه از رسول ملتمس بودند مکر نفس غول. مولوی
جویندۀ چیزی. (آنندراج). کسی که طلب می کند و می خواهد و درخواست کننده و آنکه درخواست می کند و استدعا می نماید و تمنا می کند. (ناظم الاطباء). خواستار. طالب. خواهشمند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بهر این بعضی صحابه از رسول ملتمس بودند مکر نفس غول. مولوی
فرورونده به آب. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه در آب فرو می رود و در ته آب قرار می گیرد. (ناظم الاطباء) ، آنکه دستها را بدون تصویر خضاب می کند. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
فرورونده به آب. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه در آب فرو می رود و در ته آب قرار می گیرد. (ناظم الاطباء) ، آنکه دستها را بدون تصویر خضاب می کند. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
مأخوذ از تازی، درخواستها و استدعاها و مستدعیات. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ ملتمسه، مؤنث ملتمس: امضای عزیمت به تقدیم ملتمسات ایشان بر اذن و فرمان شاه موقوف گردانید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 13). دیگر هرچه از ملتمسات داری بیار. (مرزبان نامه ایضاً ص 149). در ملتمسات و مطالب که از آن طرف رفتی دقایق ایجاب و انجاز محفوظ داشتی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 47). تذکره ای که شیخ ابوالحسن فرا من داده بود مشتمل بر ملتمساتی معین، به وی دادم. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 48). تا دست رد بر سر آن ملتمسات بازنهاد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 228). اصحاب حاجات و ارباب ملتمسات و متقلدان اعمال و منسوبات اشغال متوجه حضرت او گشتند. (جهانگشای جوینی). و جمعی را بفرستد تا... ملتمسات مبذول افتد. (تاریخ غازان ص 39). ملتمسات او را بحسب دلخواه تقضی نماید. (تاریخ غازان ص 89). غازان خان ملتمسات او مبذول فرموده... (تاریخ غازان ص 96)
مأخوذ از تازی، درخواستها و استدعاها و مستدعیات. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ ملتمسه، مؤنث ملتمس: امضای عزیمت به تقدیم ملتمسات ایشان بر اذن و فرمان شاه موقوف گردانید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 13). دیگر هرچه از ملتمسات داری بیار. (مرزبان نامه ایضاً ص 149). در ملتمسات و مطالب که از آن طرف رفتی دقایق ایجاب و انجاز محفوظ داشتی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 47). تذکره ای که شیخ ابوالحسن فرا من داده بود مشتمل بر ملتمساتی معین، به وی دادم. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 48). تا دست رد بر سر آن ملتمسات بازنهاد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 228). اصحاب حاجات و ارباب ملتمسات و متقلدان اعمال و منسوبات اشغال متوجه حضرت او گشتند. (جهانگشای جوینی). و جمعی را بفرستد تا... ملتمسات مبذول افتد. (تاریخ غازان ص 39). ملتمسات او را بحسب دلخواه تقضی نماید. (تاریخ غازان ص 89). غازان خان ملتمسات او مبذول فرموده... (تاریخ غازان ص 96)
لمس. (اقرب الموارد) (المنجد). بساوش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قال الشیخ الرباطات هی کالاوتار، عصبانیه المرئی و الملمس ای شبیه بالعصب فی البیاض و هوالمرئی و لدونه القوام و هوالملمس. (بحرالجواهر). - لطیف الملمس، هموار. لغزان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - لین الملمس، لغزنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و هو (ای حجرالارمنی) لین الملمس. (قانون شیخ الرئیس ابوعلی سینا، یادداشت ایضاً). - ناعم (ناعمه) الملمس، نرم به بساوش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ذکیهالرائحه ناعمه المشم و الملمس. (ابن البیطار، یادداشت ایضاً). ، {{اسم}} جای بسودن. (منتهی الارب). جای سودن دست و تن و پوست. (ناظم الاطباء). موضع لمس. (اقرب الموارد)، تن و پوست. (منتهی الارب)
لمس. (اقرب الموارد) (المنجد). بساوش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قال الشیخ الرباطات هی کالاوتار، عصبانیه المرئی و الملمس ای شبیه بالعصب فی البیاض و هوالمرئی و لدونه القوام و هوالملمس. (بحرالجواهر). - لطیف الملمس، هموار. لغزان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - لین الملمس، لغزنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و هو (ای حجرالارمنی) لین الملمس. (قانون شیخ الرئیس ابوعلی سینا، یادداشت ایضاً). - ناعم (ناعمه) الملمس، نرم به بساوش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ذکیهالرائحه ناعمه المشم و الملمس. (ابن البیطار، یادداشت ایضاً). ، {{اِسم}} جای بسودن. (منتهی الارب). جای سودن دست و تن و پوست. (ناظم الاطباء). موضع لمس. (اقرب الموارد)، تن و پوست. (منتهی الارب)
پوشیده شده و اشتباه کرده شده. (غیاث) (آنندراج). درهم و پوشیده و مشکل و مشکوک و مشوش. (ناظم الاطباء). مشتبه. مختلط. درآمیخته. مبهم. پوشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چه شاید که بسبب بقیۀ غشاوت و غباوت صورت حقیقت حال شخص بر وی ملتبس و مشتبه گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 251). و کبرو عزت بر دیدۀ قاصرنظران ملتبس نماید و لکن میان ایشان فرقی تمام است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 353)
پوشیده شده و اشتباه کرده شده. (غیاث) (آنندراج). درهم و پوشیده و مشکل و مشکوک و مشوش. (ناظم الاطباء). مشتبه. مختلط. درآمیخته. مبهم. پوشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چه شاید که بسبب بقیۀ غشاوت و غباوت صورت حقیقت حال شخص بر وی ملتبس و مشتبه گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 251). و کبرو عزت بر دیدۀ قاصرنظران ملتبس نماید و لکن میان ایشان فرقی تمام است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 353)
درخشیده و روشن. (آنندراج) (از منتهی الارب). درخشان و روشن و تابان و دارای لمعان. (ناظم الاطباء). - ملتمع شدن، تغییر کردن رنگ و ناپدید شدن آن. ، درخشیدن. (ناظم الاطباء). ، رباینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه می گیرد و می رباید. و رجوع به التماع شود، آنکه خود را به کناری می کشد. (ناظم الاطباء)
درخشیده و روشن. (آنندراج) (از منتهی الارب). درخشان و روشن و تابان و دارای لمعان. (ناظم الاطباء). - ملتمع شدن، تغییر کردن رنگ و ناپدید شدن آن. ، درخشیدن. (ناظم الاطباء). ، رباینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه می گیرد و می رباید. و رجوع به التماع شود، آنکه خود را به کناری می کشد. (ناظم الاطباء)
لقب جریر بن عبدالمسیح شاعر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). صحیفهالمتلمس، مثل است در عرب و اصل آن ’أشأم من صحیفهالمتلمس’ است. رجوع به ’جریر بن عبدالعزیز’ شود
لقب جریر بن عبدالمسیح شاعر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). صحیفهالمتلمس، مثل است در عرب و اصل آن ’أشأم من صحیفهالمتلمس’ است. رجوع به ’جریر بن عبدالعزیز’ شود