جدول جو
جدول جو

معنی ملتم - جستجوی لغت در جدول جو

ملتم
(مَ تَ)
مأخوذ از ترکی، بادهای موسمی شمال شرقی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملتئم
تصویر ملتئم
التیام یافته، زخمی که به هم آمده و بهبود یافته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملتمس
تصویر ملتمس
التماس کننده، خواهش کننده، درخواست کننده، جستجو کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملزم
تصویر ملزم
کسی که کاری یا امری بر او واجب گردیده، الزام شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملحم
تصویر ملحم
نوعی جامۀ ابریشمی، جامۀ سفید ابریشمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملتحم
تصویر ملتحم
لحیم شده، جوش خورده، به هم پیوسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملجم
تصویر ملجم
لجام شده، کنایه از مطیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملتف
تصویر ملتف
پیچیده، درهم پیچیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملتمس
تصویر ملتمس
طلب شده، خواسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملتزم
تصویر ملتزم
همراه، کسی که امری را بر عهده بگیرد، بر خود لازم گیرنده، بر عهده گیرنده
ملتزم رکاب: کسانی که پیاده یا سواره همراه پادشاه حرکت کنند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ مِ)
جویندۀ چیزی. (آنندراج). کسی که طلب می کند و می خواهد و درخواست کننده و آنکه درخواست می کند و استدعا می نماید و تمنا می کند. (ناظم الاطباء). خواستار. طالب. خواهشمند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بهر این بعضی صحابه از رسول
ملتمس بودند مکر نفس غول.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
کسی که می رباید حق کسی را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التماط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
آنکه به زودی در دهان خود می اندازد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التماظ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
درخشیده و روشن. (آنندراج) (از منتهی الارب). درخشان و روشن و تابان و دارای لمعان. (ناظم الاطباء).
- ملتمع شدن، تغییر کردن رنگ و ناپدید شدن آن.
، درخشیدن. (ناظم الاطباء).
، رباینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه می گیرد و می رباید. و رجوع به التماع شود، آنکه خود را به کناری می کشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
زیارت کننده و دیدن کننده، آنکه فرومی آید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به التمام شود، سنگ گرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ما)
گونه برگردیده. (آنندراج). برگشته رنگ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به التماء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملتزم
تصویر ملتزم
بر خود لازم گیرنده، بر عهده گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتص
تصویر ملتص
بر چسبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغتم
تصویر مغتم
غمگین، اندوهگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختم
تصویر مختم
مهر کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتدم
تصویر ملتدم
پریشان، سینه زننده: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتد
تصویر ملتد
چاره گزیر
فرهنگ لغت هوشیار
لحیم شده، چسبیده به هم پیوسته، زخمی که سر آن به هم آمده و التیام یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتذ
تصویر ملتذ
خوشمزه دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلتم
تصویر سلتم
بلا، سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماتم
تصویر ماتم
اندوه، غم، مصیبت، عزا، سوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلتم
تصویر بلتم
گران زبان کند زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتمس
تصویر ملتمس
جوینده چیزی، خواهشمند، طالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتج
تصویر ملتج
توفانی کوهه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتمس
تصویر ملتمس
((مُ تَ مَ))
درخواست شده، طلب کرده، تقاضا، حاجت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملتمس
تصویر ملتمس
((مُ تَ مِ))
التماس کننده، خواهش کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملتزم
تصویر ملتزم
پایبند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ملجم
تصویر ملجم
لگام گیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ملزم
تصویر ملزم
بایسته
فرهنگ واژه فارسی سره
التماس کننده، خواهشگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد