جدول جو
جدول جو

معنی ملتزمین - جستجوی لغت در جدول جو

ملتزمین(مُ تَ زِ)
مأخوذ از تازی، ملازمان و همراهان و پیروان و خدمتگاران. (ناظم الاطباء). و رجوع به ملتزم شود
لغت نامه دهخدا
ملتزمین
جمع ملتزم، همراهان
تصویری از ملتزمین
تصویر ملتزمین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متزین
تصویر متزین
زینت یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملتزم
تصویر ملتزم
همراه، کسی که امری را بر عهده بگیرد، بر خود لازم گیرنده، بر عهده گیرنده
ملتزم رکاب: کسانی که پیاده یا سواره همراه پادشاه حرکت کنند
فرهنگ فارسی عمید
(گُ لِ زَ)
قطعه زمین خوب. (غیاث). مکان مشخصی است در محلات و قراء و قصبات که مردم محل در آن جمع میشوند و در تسویۀ امر خود مشاوره میکنند. (شعوری ج 2 ورق 323). در تداول محلی خراسان قطعه کوچکی از زمین. و در تداول برخی از نواحی دیگر گله گویند:
با این غرور حسن که در هر گل زمین
خلقی در آرزوی سلام تو میکشد.
بابافغانی (از شعوری).
یک دل هزار زخم نمایان نداشت راست
یک گل زمین هزار خیابان نداشت راست.
صائب (از آنندراج).
باشد نشان پای تو آرامگاه ما
یک گل زمین ز سایۀ گلبن مرا بس است.
سالک یزدی (از آنندراج).
و رجوع به گله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِءْ)
برای خود گزینندۀچیزی که در کاسه بود. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که برای خود برمی گزیند آنچه در کاسه باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به التماء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَثْ ثَ)
قومی از مغاربه که بر اندلس فرمانروایی یافتند. (از ذیل اقرب الموارد). خاندانی که به مرابطین نیز مشهورند. (عیون الانباء ج 2 ص 64). سلسله ای از سلاطین مغاربه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از بزرگترین سلسله های اسلامی مغرب که به مرابطین نیز شهرت دارند. این سلسله از حدود 440 تا 541 هجری قمری در مغرب اقصی و اندلس حکومت کردند. مؤسس این سلسله عبدالله بن تاشفین نام داشت که خود را مطیع خلیفۀ عباسی بغداد اعلام کرد و پس از وی ابوبکر و برادر عبدالله یوسف بن تاشفین ابتدا سجلماسه و بعد شهر اغلمات را تصرف کردند و شهر مراکش را ساختند و سپس در مدت پنجاه سال بلاد فاس و مکناسه و سبته و طنجه و... را تحت فرمان خود درآوردند. یوسف بن تاشفین بنا به درخواست پادشاه مسلمان اشبیلیه به اندلس نیز لشکر کشید و عیسویان را از بلاد مسلمان نشین اندلس بیرون راند. مدت حکومت این سلسله قریب به یک قرن طول کشید و سرانجام به دست امرای ’الموحدین’ از میان رفتند: و آخر ما اجتمع رایهم علیه ان یکتبوا الی یعقوب یوسف بن تاشفین ملک الملثمین صاحب مراکش یستنجدونه. (ابن خلکان ج 2 ص 136). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و طبقات سلاطین اسلام صص 34- 37 شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جسمی است آلی که با الدئید فرمیک تشکیل رزینی می دهد که در گرما قالب گیری می شود. فرمول آن C3H6N6 (تری آمینوتری آزین) است. (از فرهنگ اصطلاحات علمی)
لغت نامه دهخدا
(مُ زِ)
مأخوذ از تازی، خدمت و نوکری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ رِ)
دهی است جزء دهستان وزوای بخش دستجرد خلجستان شهرستان قم. با 358 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات، بنشن، گردو، زردآلو و بادام است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
ضمانت ملکی جهت بدهی. (ناظم الاطباء) (از جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
جمع واژۀ محترم (در حالت نصبی و جری). رجوع به محترم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لا)
از توابع طهران و دارای معدن زعال سنگ است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا)
دهی از دهستان باوندبور است که در بخش مرکزی شهرستان شاه آباد واقع است و 410 تن سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(ظِلْ لِ زَ)
کنایه از شب است. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملتمسین
تصویر ملتمسین
جمع ملتمس، خواهندگان، لابه گران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتزم
تصویر ملتزم
بر خود لازم گیرنده، بر عهده گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزین
تصویر متزین
زیور یافته آراسته زینت یابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملازمین
تصویر ملازمین
جمع ملازم، کارپاسان، همراهان، پیشیاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظل زمین
تصویر ظل زمین
سایه زمین، شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلازمین
تصویر متلازمین
جمع متلازم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتلمین
تصویر محتلمین
جمع محتلم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع محتشم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)، جمع محتشم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ملهم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) جمع ملهم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معزمین
تصویر معزمین
جمع معزم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متهم، پسماران چفته مندان داغیان جمع متهم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)، جمع متهم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع محترم، گرامیان جمع محترم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)، جمع محترم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتسمین
تصویر مرتسمین
جمع مرتسم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتصمین
تصویر معتصمین
جمع معتصم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتقمین
تصویر منتقمین
جمع منتقم، کینه کشان
فرهنگ لغت هوشیار
((مِ))
جسمی است آلی که با الدئیدفرمیک تشکیل رزینی می دهد که در گرما قالب گیری می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متزین
تصویر متزین
((مُ تَ زَ یِّ))
زینت یابنده، آراسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملتزم
تصویر ملتزم
((مُ تَ زِ))
ملازم، همراه، متعهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملتزم
تصویر ملتزم
پایبند
فرهنگ واژه فارسی سره
زمین نمناک، زمین سست
فرهنگ گویش مازندرانی