عشار ملابی ٔ، شتر مادۀ باردار که هنگام زادن آن نزدیک باشد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). ماده شترانی که هنگام زادن آنها نزدیک باشد. جمع واژۀ ملبی ٔ. (ناظم الاطباء)
عشار ملابی ٔ، شتر مادۀ باردار که هنگام زادن آن نزدیک باشد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). ماده شترانی که هنگام زادن آنها نزدیک باشد. جَمعِ واژۀ مُلبی ٔ. (ناظم الاطباء)
توانگر. (مهذب الاسماء) (غیاث). توانگر و مالدار یا مالدار نیکومعامله. ج، ملاء، ملآء، املئاء. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). توانگر مالدار مقتدر یا خوش معامله. و ملی ّ نیز گویندو در اکثر روایات همین صورت مسموع شده است. (از اقرب الموارد). رجوع به ملی و ملی ّ (معنی آخر) شود
توانگر. (مهذب الاسماء) (غیاث). توانگر و مالدار یا مالدار نیکومعامله. ج، مِلاء، مُلَآء، اَملِئاء. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). توانگر مالدار مقتدر یا خوش معامله. و مَلی ّ نیز گویندو در اکثر روایات همین صورت مسموع شده است. (از اقرب الموارد). رجوع به مَلی و مَلی ّ (معنی آخر) شود