جدول جو
جدول جو

معنی ملبنه - جستجوی لغت در جدول جو

ملبنه
(مِ بَ نَ)
چمچه و آنچه به وی لیسند. (منتهی الارب) (آنندراج). چمچه و آنچه بدان چیزی را لیسند و قاشق. (ناظم الاطباء). ملعقه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ملبنه
(مُ بِ نَ)
گوسفند باشیر. (آنندراج) : شاه ملبنه، گوسپند شیرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ملبنه
(مَ بَ نَ)
عشب ملبنه، علف شیرناک کننده ستور. (منتهی الارب) (آنندراج). علفی که شیر ستوررا فراوان کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ لَبْ بَ)
فراته. (مهذب الاسماء). فلاته که حلوایی است با شیر ترتیب داده. (منتهی الارب). نام حلوایی. (ناظم الاطباء). فلاتج، و جوهری گوید که گمان می کنم مولد باشد. (از اقرب الموارد). فراته. فلاته. باسدق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَبْ بَ)
ساخته شده از خشت پخته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَبْ بِ)
خشت زن. (مهذب الاسماء) (دهار) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ بَ)
آنچه شیر را بدان صاف نمایند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جای شیر. ج، ملابن. (مهذب الاسماء). گاودوشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کالبد خشت. (مهذب الاسماء) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قالب آجر. (از اقرب الموارد). قالب خشت، آنچه در آن خشت بار کرده از جایی به جایی برند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شبه محملی که در آن خشت نقل کنند و بنایان آن را نقیر نامند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ بَ)
رشته ای از رشته های زعفران. (المعرب جوالیقی ص 316)
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ / نِ)
شپشه و آن کرمی باشد که غله را ضایع و تباه کند، اسم پرنده ای است که از جنس ملخ است قبل از ظهور پرهای او. (قاموس کتاب مقدس). رجوع به لبنگ شود
لغت نامه دهخدا
(لُ نَ)
نواله یا نوالۀ بزرگ. (منتهی الارب) ، نام آلتی از اصطرلاب. (برهان). رجوع به اصطرلاب و شطبه شود. اندکی برآمدگی مربع که به هر دو طرف عضادۀ اصطرلاب باشد و سوراخی در آن میانه. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(لُ نا)
دیهی است به افریقیه. (منتهی الارب). از قرای مهدیه است با فریقیه (تونس). (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لِ نَ)
لبنه القمیص، خشتک پیراهن. لبن القمیص. لبنه القمیص. (منتهی الارب)
خشت خام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَسْ سَ نَ)
ملسن. (منتهی الارب). نعل باریک و لطیف همچون زبان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). از نعال چنان است که از طول و لطافت همانند زبان باشد. (از محیط المحیط). و رجوع به ملسن معنی دوم شود، امراءه ملسنهالقدمین، زن باریک درازپای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، گیاهی است. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَیْ یِ نَ)
تأنیث ملین. رجوع به ملین شود.
- ادویۀ ملینه، داروهایی که دفع فضول معده و امعاءرا سهل کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). داروهایی که موجب سهولت عمل دفع روده ها گردد. داروهای نرم کننده مزاج. رجوع به ملین شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ نَ)
راه کوفته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). راه کوفته و راه آمد و شد. (ناظم الاطباء) ، منزل مردم. (منتهی الارب) (آنندراج). مسکن و منزل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سبب لعنت. (منتهی الارب) (آنندراج). هر چیز که سبب لعنت گردد. (ناظم الاطباء) ، پلیدی و حدث. (منتهی الارب) (آنندراج). پلیدی و جای قضای حاجت. ج، ملاعن. و فی الحدیث: اتقوا الملاعن الثلاث، بپرهیزید از سه چیز که موجب لعنت است یعنی از تغوط کردن در راه عبور و آمدوشد و در سایۀ درخت و در کنار جوی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَوْ وَ نَ)
تأنیث ملون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ملون شود
لغت نامه دهخدا
(مِلْ)
دهی از دهستان گورگ سردشت است که در بخش سردشت شهرستان مهاباد واقع است و 126 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَبْ بَ قَ)
رجوع به ملبق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَبْ بَ کَ)
ثریده ملبکه، اشکنۀ بسیار آمیخته و نرم. ملبقه. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به ملبق و ملبقه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ نَ)
سبب بددلی. (منتهی الارب) (آنندراج). مایۀ ترس. (از اقرب الموارد). هر شکل و کالبدی که سبب ترس و بددلی می گردد. (ناظم الاطباء) ، جایی که در آن پنیر فراوان باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ نَ)
کیسۀ زنان که در آن آیینه و دیگر ادوات گذارند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). ج، مثابن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ نَ)
کاه خانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). کاه دان و انبار کاه. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
بسیارشیر. (مهذب الاسماء) : شاه ملبن، گوسپند باشیر. (منتهی الارب) (آنندراج). گوسپند شیرده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ناقه ملبن، ماده شتری که پستان وی به شیر آمده باشد. (ناظم الاطباء).
- ابن ملبن، بچۀ ماده شتری که پستان وی به شیر آمده باشد. (از ناظم الاطباء).
، شیر فرودآورنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لبنه
تصویر لبنه
گراس (لقمه) لپ (لقمه کلان) خشتک شپشه شپشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملعنه
تصویر ملعنه
ملعنت در فارسی ریستگاه، فریه انگیز (فریه لعنت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملونه
تصویر ملونه
مونث ملون، جمع ملونات
فرهنگ لغت هوشیار
ملینه در فارسی مونث ملین: نرماک مونث ملین، جمع ملینات. یا ادویه ملینه. داروهایی که موجب لینت و نرمی مواد دفعی داخل روده ها شوند و بسهولت عمل دفع را موجب گردند داروهای نرم کننده مزاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبنه
تصویر متبنه
کاهدان
فرهنگ لغت هوشیار