جدول جو
جدول جو

معنی ملایی - جستجوی لغت در جدول جو

ملایی
(مُلْ لا)
منسوب به ملا و شغل و پیشۀ ملا. (ناظم الاطباء). و رجوع به ملا شود، تدریس و تعلیم و مکتب داری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ملایی
فر هیختگی ملا بودن با سواد بودن: (نیست ممکن که تو ملا ز پی ملایی سر انبانی دانش همه جانگشایی) (گل کشتی. توبا. 412)، آخوندی
تصویری از ملایی
تصویر ملایی
فرهنگ لغت هوشیار
ملایی
آخوندی، تحصیل کردگی، سواد، سوادداری
متضاد: بی سوادی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملاحی
تصویر ملاحی
شغل و عمل ملاح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاهی
تصویر ملاهی
آلات لهو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرایی
تصویر مرایی
ریاکار، آنکه ریا می کند، آنکه تظاهر به نیکوکاری و پاک دامنی می کند، دورو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاقی
تصویر ملاقی
دیدار کننده، روبارو شونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملایم
تصویر ملایم
موافق و مناسب طبع، سازگار، آرام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاحی
تصویر ملاحی
نوعی انگور سفید
نوعی انجیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملایک
تصویر ملایک
جمع ملک و ملاک و ملائک فرشتگان: (دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند) (حافظ. 124) فرشتگان، ملائک
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به مولا (مولی)، قسمی از بهترین اقسام برنج که در گیلان بعمل آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاقی
تصویر ملاقی
همپرساک دیدار کننده روبرو شونده دیدارکننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاهی
تصویر ملاهی
جمع ملهی، شاد افزار ها، شادیچه ها، بازی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملایس
تصویر ملایس
آهسته رو درنگ کار آهسته رو و درنگ کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملامی
تصویر ملامی
نکوهشی سرزنشدوست منسوب به ملامت ملامتی، پیرو ملامتیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملایم
تصویر ملایم
نرم خلاو (گویش خراسانی) آرام ساز گار آهسته موافق مناسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاجی
تصویر ملاجی
جمع ملجا، پناهگاه ها پناه بردنها
فرهنگ لغت هوشیار
ملاحی در فارسی: انگور ریش بابا، انجیر هلویی ملاحی در فارسی: در تازی نیامده جا شویی ملوانی عمل و شغل ملاح: ملوانی. قسمی انگور نیکوی سفید: (تا در رسد این می تو ای عطار، حالی ز پی می ملاحی ایم) (عطار. چا. تفضلی. 448)، نوعی از انجیر، اراک سفید سرخ یا سیاه سفید
فرهنگ لغت هوشیار
گله رمه، شتر یا اسبی که برای مدتی در مرتع رها شده باشد، یا گلایی صحرایی. آنکه راه و رسم زندگی را نداند بی تربیت. یا گلایی صحرایی بار آمدن، (بزرگ شدن) بدون تربیت و تعلیم مربی و معلم بزرگ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است تلایی زرین و رنگ زر رنگ زرد زر گون منسوب به طلا زرین: انگشتر طلایی، برنگ طلا زرد براق: گیسوان طلایی، یکی از انواع رنگهای زرد و براق نوعی اکلیلی. برنگ طلا، زرد براق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملایمی
تصویر ملایمی
نرمی و آهستگی و آرامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاهی
تصویر ملاهی
((مَ))
جمع ملهی، آلات و ادوات لهو و لعب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملاقی
تصویر ملاقی
((مُ))
دیدار کننده، روبرو شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملایک
تصویر ملایک
((مَ یِ))
جمع ملک، فرشتگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملایم
تصویر ملایم
((مُ یِ))
سازگار، آرام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلایی
تصویر طلایی
((طَ))
منسوب به طلا، ساخته شده از طلا، دارای رنگ زرد، بسیار باشکوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلایی
تصویر طلایی
زرین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طلایی
تصویر طلایی
Gilded, Gold, Golden
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ملایم
تصویر ملایم
Mellow, Gentle, Mild, Suave, Tamely
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ملایم
تصویر ملایم
suave, mansamente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از طلایی
تصویر طلایی
позолоченный , золотой
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از طلایی
تصویر طلایی
vergoldet, golden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ملایم
تصویر ملایم
delikatny, łagodny, miękki, łagodnie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از طلایی
تصویر طلایی
позолочений , золотий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ملایم
تصویر ملایم
нежный , мягкий , послушно
دیکشنری فارسی به روسی