- ملاکمه
- مشت زنی آورد مشت زنی
معنی ملاکمه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
با کسی به دادگاه رفتن و بر هم اقامه دعوی کردن، دادرسی
محاکمه در فارسی داد رسی، داد خواهی با کسی نزد حاکم برای رفع خصومت رفتن بدادگاه رفتن و اقامه دعوی کردن، عمل حاکم یا قاضی در طی یک مرافعه دادرسی جمع محاکمات. توضیح محاکمه دادرسی و رسیدگی دادگاه است بدعوی و ادله طرفین بمنظور اتخاذ تصمیم قضائی درباره مورد نزاع. شروع دادرسی از زمانیست که تشریفات اداری پرونده در دفتر دادگاه تکمیل شده باشد، دادرسی یا محاکمه طبق قوانین آیین دادرسی دو قسم است: دادرسی اختصاری و دادرسی عادی. دادرسی در دادگاههای بخش اختصاری و دادرسی در دادگاههای شهرستان عادی است بجز در مواردی که قانون استثنا کرده
ملازمت در فارسی: کارپاسی همراهی پیشیاری همبستگی پیوستن بکسی یا چیزی، همیشه در خدمت کسی بودن، هم بستگی میان دو امری که بیکدیگر بستگی داشته باشند اقتضای چیزی است چیز دیگر را اول را ملزوم و دوم را لازم خوانند (غزالی نامه. 23) یا ملازمه عقلی (عقلیه) عبارت از عدم امکان تصور ملزوم است بدون تصور لازم برای عقل. یا ملازمه عادی. (عادیه) عبارت از تلازمی است که عقل را رسد که ملزوم را تصور کند بدون تصور لازم او، قاعده ملازمه . مبنی بر این است که عقل حکم به نیکی عملی کند آن عمل بمنزله تکلیف قانونی افراد محسوب خواهد شد هر چند که قانون تصریحی بدان نداشته باشد و اگر بعکس عقل ببدی و زشتی عملی حکم کند آن عمل بمنزله جرم محسوب خواهد شد هر چند که قانون آنرا در ردیف جرایم نام نبرده باشد
بر چفسانیدن به هم چسباندن
ملایمت در فارسی: نرمی ساز گاری آهستگی به عقل ار نه آهستگی کردمی به گفتار خصمش بیا زردمی (سعدی)
نا کسی فرومایگی زفتی ملامت در فارسی: آوینش سرزنش نکوهش
رزم، دشمنی
پر آرزو بسیار کام
گفت و گذار، گفتگو
علتی است که بین بینی و گلو بسبب تخمه بهم رسد. ورم و زخم گلو
آرزومند، پرآرزو، پرحسرت
با کسی در امری گفتگو کردن
با هم شوخی و مزاح کردن و خندیدن
ملحد، پیروان حسن صباح، اسماعیلیه
پیکار کردن با یکدیگر، دشمنی کردن
به یکدیگر سیلی زدن، به هم تپانچه زدن
با نرمی رفتار کردن، سازگاری و خوش رویی
نگاه کردن، توجه و خوش خویی با کسی، بررسی
چیزی را به کسی پیوستن، همیشه در خدمت کسی بودن، در جایی ماندن و اقامت کردن
به یکدیگر خوردن و همدیگر را کوفتن، به هم صدمه زدن
در بدیع تبدیل کلمه به واسطۀ مجاورت لفظی یا تقدیری، برای مثال دنیا که در او مرد خدا گل نسرشته ست / نامرد که ماییم چرا دل بسرشتیم؟ (سعدی۲ - ۵۲۱) . که در آخر مصراع دوم به جای دل دادن، دل بسرشتن آورده مانند و مشابه شدن، با یکدیگر موافقت کردن
چیزی را با هم قسمت کردن و هر کدام بهرۀ خود را بردن، سوگند یاد کردن برای کسی، کسی را سوگند دادن
آمدن بامداد
با هم گریستن
متالمه در فارسی مونث متالم: دردمند درد کشیده مونث متالم جمع متالمات
مونث متاکد
متراکمه در فارسی مونث متراکم: گرد آینده انباشته بر هم نشسته مونث متراکم
مونث متلازم جمع متلازمات. یا قضیه متلازمه
محاکا و محاکات در فارسی: همداستانی، باز گفت، همانندی همسانی
مخاصمت و مخاصمه در فارسی کینه ورزی دشمنی، پیکار پیکار کردن خصومت کردن با کسی دشمنی ورزیدن: و احیانا میان ایشان اختلاف واقع می گشت و از سر تکبر و ترفع منازعه و مخاصمه ظاهر میشد، پیکار کردن جمع مخاصمات
مداومت در فارسی پتاییدن برزیدن، پی گیری دنباله دادن 3 پایداری پا بر جایی
مذاکره و مذاکرت در فارسی: گفت و گو خویسه گفتگو کردن با کسی در موضوعی، گفتگو: مااین روایت بمذاکره شنیدیم، جمع مذاکرات