جدول جو
جدول جو

معنی ملازگرد - جستجوی لغت در جدول جو

ملازگرد
(مَ گِ)
ثغری است (به ارمینیه) بر روی رومیان و مردمانی جنگی و جایی با نعمت. (حدود العالم). ملاذجرد. ملازگرد. نام شهری در ارمنستان که بنای آن از سنگ سیاه می باشد و در آن درخت نیست. (ناظم الاطباء). منازجرد. شهری است نزدیک نشوی (نخجوان) و خلاط و بدلیس (بتلیس) و ارزن. (ترجمه صوره الارض ابن حوقل ص 91). ملازجرد از اقلیم چهارم است طولش از جزایر خالدات ’عو’ و عرض از خط استوا ’لح مه’ واکنون قلعه ای دارد محکم، عظیم جای خوب است و هوای خوش، حقوق دیوانیش چهارده هزار دینار است. (نزهه القلوب چ گای لسترنج صص 101- 102). ازو تا بندماهی سه فرسنگ ازو تا ارحبش هشت فرسنگ ازو تا ملازجرد هشت فرسنگ ازو تا خنوس ده فرسنگ. (نزههالقلوب ایضاً ص 183). از شهرهای ساحل رود ارسناس (مرادسو) است که به زبانهای مختلف آن سرزمین منازجرد و منازگرت و ملاسگرد نیز گفته می شد. در قرن چهارم مقدسی درباره ملازگرد گوید: شهری است دارای قلعه ای مستحکم با مسجدی در کنار بازار و اطراف شهر باغهای بسیار است. در سال 463 ملازگرد میدان نبرد قطعی رومیان وسلجوقیان واقع گردید و در آن جنگ رمانوس چهارم به دست سلجوقیان اسیر شد و این واقعه موجب استقرار سلجوقیان در آسیای صغیر گردید. (ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج ص 124). ناحیه ای است در شمال شرقی ولایت بتلیس. از شمال به ارزروم و از مشرق به ولایت وان محدود و مشتمل بر 50 قریه است و در حدود 21000 تن سکنه دارد. (از قاموس الاعلام ترکی). ملازجرد. ملاذگرد. ملاذجرد. ملاسگرد. منازگرد. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازگرد
تصویر بازگرد
بازگشت، مراجعت، بازگردنده، رجوع کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
دهی از بخش شهریار است که در شهرستان تهران واقع است و 970 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی از دهستان میشه پاره است که در بخش کلیبر شهرستان اهر واقع است و 304 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا وَ)
دهی از دهستان پایروند است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه واقع است و 115 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(زْ / رَ وَ)
لاجورد. لاژورد. رجوع به لاجورد شود:
زمین جزع و دیوارها لازورد
درش زر و بیجاده بر زر زرد.
اسدی (گرشاسب نامه ص 286 نسخۀ کتاب خانه مؤلف).
چو بنهاد گردون ز یاقوت زرد
روان مهره بر طارم لازورد.
اسدی (گرشاسب نامه).
بنزدیک تابوت زرین مگرد
که دیدی در آن خانه لازورد.
اسدی (گرشاسب نامه).
و لوح از لازورد بر بالین مرد نهاده. (مجمل التواریخ). صاحب الجماهر گوید: اللازورد، یسمی بالرومیه ارمیناقون کأنّه نسبه الی ارمینیه فان الحجر الارمنی المسهل للسوداء یشبهه و اللازورد یحمل الی ارض العرب من ارمینیه و الی خراسان و العراق من بدخشان و قیل العوهق هو اللازورد و هو فی شعر زهیر بخلافه:
تراخی به حب الضحاء و قد رأی
سماوه قشراء الوظیفین عوهق
قیل الضحاء للابل مثل الغذاء للناس و السماوه اشخص. و قشراء الوظیفین النعامه. و العوهق الطویله و وزنه بالقیاس الی القطب سبعه و ستون و ثلثان و ربع و الجید منه یجلب من جبال کران وراء شعب بنجهیر و قال نصر معدنه قرب جبل البیحاذی ببدخشان و اعظم مایوجد من قطاعه عشر رطل و یبرد و یجلی و یطحن و یستعمل فی الاصباغ و مادام صحیحاً فانه یضرب الی لون النیل و ربما مال الی السواد وفی اکثر الحال یکون علی وجه المحکوک المجلو کواکب ذهبیه کالحباب و اذا سحق وهو برخاوته مؤاتی للطحن اشرق لونه و جاء منه صبغ مؤنق لایدانیه شی من اشباهه. و قد یوجد منه فی معادن تعرف بتوث بنگ لعده من شجر الفرصاد بها و هی قریبه من زروبان فی الندره مالا یتخلف عن کراثی رخاوه و حسن مکسره و سائره مختلط بجوهر آخر مشبعالخضرهالفستقیه و نظن به انه دهنج الا ان وقره یعطی فی الاذابه عشره دراهم فضه فیبطل به ذلک الظن لانهم قالوا فی استنزال الدهنج ان النازل منه نحاس و لا فضه والله الموفق الجماهر فی معرفه الجواهر صص 195- 196. و رجوع به لاژورد شود
لغت نامه دهخدا
(گِ)
لاس جرد
لغت نامه دهخدا
جایگاهی است به کرمان به یک فرسنگی جیرفت. و بدانجا جنگی بوده است مهلب ابن ابی صفره و قطری بن الفجاءه الخارجی را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
از قرای مرو شاهجهان. (انجمن آرا از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
مراجعت. (ناظم الاطباء). عود:
او گر ز کرده بازنگردد مگرد گوی
اندی که بازگرد بعدل شهنشه است.
سیدحسن غزنوی.
آن کس که به نفس خود نبردی دارد
با خویش همیشه سوز و دردی دارد
گر خاک شود عدوی و بر باد رود
غافل نشوی که بازگردی دارد.
استاد علی اکبر معمارباشی اصفهان (از آنندراج).
، مرد تجربه کار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). مرد مجرب. کامل در تجربه. مردآزموده و پخته: فاضلی جزل و بازلی فحل. (ترجمه تاریخ یمینی ص 430)
لغت نامه دهخدا
(مَ گِ)
مأخوذ از سنسکریت، نام کوهی که در آن چوب صندل فراوان است. ملاگیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
ملازگرد. ملاذجرد. ملاذگرد. منازجرد. ملاسگرد: سلطان از اخلاط به جانب ملازجرد آمد. (جهانگشای جوینی). و رجوع به ملازگرد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
شهر معروفی است در میان خلاط و بلاد الروم از ارمنستان. (از معجم البلدان). منازجرد یا ملازگرد و ملازجرد هر سه یکی است. (از حاشیۀ ص 180 تاریخ جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 2). رجوع به ملازگرد و ملازجرد شود
لغت نامه دهخدا
یا میلاذجرد. همان ساوه است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی است از دهستان گرجی بخش داران شهرستان فریدن، واقع در 16هزارگزی باختر داران با 1051 تن سکنه آب آن از رود و قنات و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
دهی از دهستان نقاب است که در بخش جغتای شهرستان سبزوار واقع است و 796 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است جزء دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین واقع در 21 هزارگزی جادۀ عمومی، دارای 308 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
شهری بوده است در میانۀ همدان و کرمانشاه و بانی آن بلاش از پادشاهان ساسانی بوده است و بدین نام ساسانیان متعدد بوده اند و بدین نام قصبات قدیمه باقی است در نواحی اخلاط و کرمان و غیره. ولاشگرددر اصل بلاشکرد بوده. (از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ گِ)
شهری بوده به جزیره که موصل باشد و نسبت به او منازی، و منازجرد معرب آن است. (انجمن آرا) (آنندراج). نسبت بدان منازی و منازگردی است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به منازجرد و ملازگرد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لازورد
تصویر لازورد
پارسی تازی گشته لاژورد لاجورد لاجورد لاژورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازگرد
تصویر بازگرد
((گَ))
مراجعت، بازگشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میزگرد
تصویر میزگرد
جلسه مذاکره ای که در آن هر یک از شرکت کنندگان اجازه دارد در بحث شرکت کند و نظر خود را بیان دارد، مقام، مسند
فرهنگ فارسی معین
ولگرد
فرهنگ گویش مازندرانی