آن بنده ای که خویشتن را بخرد. (دهار). آنکه خود را از خواجه بازخرد. (مهذب الاسماء). بندۀ بها بر خود بریده. (منتهی الارب). غلامی که به رضای مالک خود قیمت خود رامتکفل شود که از مزدوری خود به مالک خویش ادانماید و آزاد گردد. (غیاث) (آنندراج). بنده ای که با صاحب خود بهای خود را قطع کرده تا کم کم بپردازد. (ناظم الاطباء). بنده ای که مالک او با وی قرارداد بسته که اگر بهای خود را بپردازد آزاد گردد. (از اقرب الموارد). عبدی که قرارداد کتابت با مولای خود منعقد کرده باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : جنید گفت بندۀ مکاتب هنوز بنده بود مادام که در می بر وی باقی بود. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 343 و 344). اگر... بندۀ مکاتب ما خواهی که باشی تا پس از کتابت رقم تحریر ما بر رقبۀ خودکشی هر چه زودتر ربقۀ طاعت را گردن بنه. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 202). مکاتب را اگر یک جو بمانده ست بدان جو جاودان در گو بمانده ست. عطار (اسرارنامه چ گوهرین ص 59). گرچه بر من رقم تحریر است چون مکاتب ز تو خود را بخرم. کمال الدین اسماعیل (چ حسین بحرالعلومی ص 253). روز دیگر بهر ابناءالسبیل روز دیگر مر مکاتب را کفیل. مولوی. ورجوع به کتابت و مکاتبه و ترکیب عبد مکاتب ذیل عبد شود. - مکاتب مشروط، بنده ای است که با مولای خود عقدی بسته که در فلان مدت فلان مبلغ را بپردازد تا آزادشود، و شرط کرده است که اگر به پرداخت مبلغ قادر نبود به رقیت او بازگردد. و رجوع به ترکیب بعد شود. - مکاتب مطلق، بنده ای است که با مولای خود عقد بسته و در آن عقد مدت و عوض را معین ساخته است که پس از پرداخت آن عوض در آن مدت آزاد باشد. و رجوع به ترکیب قبل شود. ، حدیثی است که حاکی از کتابت معصوم باشد اعم از آنکه به خط خود او باشد یا املاء او و خط دیگری. (فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی)
آن بنده ای که خویشتن را بخرد. (دهار). آنکه خود را از خواجه بازخرد. (مهذب الاسماء). بندۀ بها بر خود بریده. (منتهی الارب). غلامی که به رضای مالک خود قیمت خود رامتکفل شود که از مزدوری خود به مالک خویش ادانماید و آزاد گردد. (غیاث) (آنندراج). بنده ای که با صاحب خود بهای خود را قطع کرده تا کم کم بپردازد. (ناظم الاطباء). بنده ای که مالک او با وی قرارداد بسته که اگر بهای خود را بپردازد آزاد گردد. (از اقرب الموارد). عبدی که قرارداد کتابت با مولای خود منعقد کرده باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : جنید گفت بندۀ مکاتب هنوز بنده بود مادام که در می بر وی باقی بود. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 343 و 344). اگر... بندۀ مکاتب ما خواهی که باشی تا پس از کتابت رقم تحریر ما بر رقبۀ خودکشی هر چه زودتر ربقۀ طاعت را گردن بنه. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 202). مکاتب را اگر یک جو بمانده ست بدان جو جاودان در گو بمانده ست. عطار (اسرارنامه چ گوهرین ص 59). گرچه بر من رقم تحریر است چون مکاتب ز تو خود را بخرم. کمال الدین اسماعیل (چ حسین بحرالعلومی ص 253). روز دیگر بهر ابناءالسبیل روز دیگر مر مکاتب را کفیل. مولوی. ورجوع به کتابت و مکاتبه و ترکیب عبد مکاتب ذیل عبد شود. - مکاتب مشروط، بنده ای است که با مولای خود عقدی بسته که در فلان مدت فلان مبلغ را بپردازد تا آزادشود، و شرط کرده است که اگر به پرداخت مبلغ قادر نبود به رقیت او بازگردد. و رجوع به ترکیب بعد شود. - مکاتب مطلق، بنده ای است که با مولای خود عقد بسته و در آن عقد مدت و عوض را معین ساخته است که پس از پرداخت آن عوض در آن مدت آزاد باشد. و رجوع به ترکیب قبل شود. ، حدیثی است که حاکی از کتابت معصوم باشد اعم از آنکه به خط خود او باشد یا املاء او و خط دیگری. (فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی)
جمع واژۀ ملعب. (دهار) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بازیگاهها: لاچین که چو او لعب نماید به ملاعب گوید اجل اندر دل اعدای ملاعین. عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 436). در ملاعب صبیان پشت ما نردبان هوا نبوده است وساق و ساعد ما را به عادت نسوان مسور و مخلخل نیافته اند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 210). - ترکته فی ملاعب الجن، او را ترک کردم در جایی که دانسته نشود که کجاست. (از اقرب الموارد). - ملاعب الریح، نوردهای باد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مدارج باد یعنی مدخلها و مخرجهای آن. (از اقرب الموارد). ، بازیها. (غیاث)
جَمعِ واژۀ مَلعَب. (دهار) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بازیگاهها: لاچین که چو او لعب نماید به ملاعب گوید اجل اندر دل اعدای ملاعین. عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 436). در ملاعب صبیان پشت ما نردبان هوا نبوده است وساق و ساعد ما را به عادت نسوان مسور و مخلخل نیافته اند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 210). - ترکته فی ملاعب الجن، او را ترک کردم در جایی که دانسته نشود که کجاست. (از اقرب الموارد). - ملاعب الریح، نوردهای باد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مدارج باد یعنی مدخلها و مخرجهای آن. (از اقرب الموارد). ، بازیها. (غیاث)
آن که با بندۀ خود قرارداد بندد که اگر بهای خود را بپردازد آزاد گردد. و اگر هر یک از آن دو را (یعنی مالک و بنده را) مکاتب یا مکاتب بگوئیم رواست زیرا هر یک از آن دو در معنی فاعل و مفعولند. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و رجوع به مادۀ قبل شود
آن که با بندۀ خود قرارداد بندد که اگر بهای خود را بپردازد آزاد گردد. و اگر هر یک از آن دو را (یعنی مالک و بنده را) مُکاتِب یا مُکاتَب بگوئیم رواست زیرا هر یک از آن دو در معنی فاعل و مفعولند. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و رجوع به مادۀ قبل شود
ملامت کرده شده و سرزنش شده. (ناظم الاطباء). عتاب کرده شده. (غیاث) : بزرگوارا من خود معاتبم ز خرد چه باشد ارتو نباشی بر این خطا عاتب. عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 31). و ما را به کرد خویش مأخوذ و متهم و معاتب و معاقب گرداند. (سندبادنامه ص 79). و رجوع به معاتبه و معاتبت شود
ملامت کرده شده و سرزنش شده. (ناظم الاطباء). عتاب کرده شده. (غیاث) : بزرگوارا من خود معاتبم ز خرد چه باشد ارتو نباشی بر این خطا عاتب. عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 31). و ما را به کرد خویش مأخوذ و متهم و معاتب و معاقب گرداند. (سندبادنامه ص 79). و رجوع به معاتبه و معاتبت شود
ملامت کننده و سرزنش کننده. (ناظم الاطباء). عتاب کننده. (غیاث) : با روح دو بسدش معاشر با عقل دو نرگسش معاتب. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 1 ص 34). و رجوع به معاتبه و معاتبت شود
ملامت کننده و سرزنش کننده. (ناظم الاطباء). عتاب کننده. (غیاث) : با روح دو بسدش معاشر با عقل دو نرگسش معاتب. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 1 ص 34). و رجوع به معاتبه و معاتبت شود
نوعی است از بوی خوش. (مهذب الاسماء). فارسی معرب است و آن نوعی از بوی خوش است. (المعرب جوالیقی ص 316). نوعی از بوی خوش یا آن زعفران است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). عطری شبیه خلوق یا زعفران. (از اقرب الموارد ذیل ’ل وب’). هر عطر مایع، فارسی است. (از اقرب الموارد ذیل ’م ل ب’). فارسی آن ملاب است و آن هر عطر مایع را گویند. (از الفاظ الفارسیه المعربه تألیف ادی شیر)
نوعی است از بوی خوش. (مهذب الاسماء). فارسی معرب است و آن نوعی از بوی خوش است. (المعرب جوالیقی ص 316). نوعی از بوی خوش یا آن زعفران است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). عطری شبیه خَلوق یا زعفران. (از اقرب الموارد ذیل ’ل وب’). هر عطر مایع، فارسی است. (از اقرب الموارد ذیل ’م ل ب’). فارسی آن مُلاب است و آن هر عطر مایع را گویند. (از الفاظ الفارسیه المعربه تألیف ادی شیر)
درجات. طبقات. رتبه ها. جمع واژۀ مرتبه. رجوع به مرتبه شود: تا طبعها مراتب دارند مختلف آب است بر زمین و اثیر است بر هوا. مسعود سعد. اصحاب سلطان همیشه این مراتب را منظورنداشته اند بلکه به تدریج... آن درجات یافته اند. (کلیله و دمنه). رفتن بر درجات شرف بسیارمؤنت است و فرودآمدن از مراتب عز اندک عوارض. (کلیله و دمنه). مراتب میان اصحاب مروت... مشترک و متنازع فیه است. چه عالمیان در منازل و معارج و مراتب و مدارج متفاوت قدراند. (سندبادنامه ص 4). و چنانکه انبیا را مراتب است. (سندبادنامه ص 6). در خدمت حضرت سلطانی در مراتب و مناصب ترقی می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 363). مهتران آمدنداز پس و پیش صف کشیدند بر مراتب خویش. نظامی. ، بارها. دفعات. - به مراتب، به دفعات. مکرراً. (فرهنگ فارسی معین). - مراتب اعداد، آحاد و عشرات و مآت و الوف است. (از ناظم الاطباء). رجوع به مرتبه شود. - مراتب چهارگانه، شریعت و طریقت و معرفت و حقیقت است. (غیاث اللغات). - مراتب سته، به اصطلاح صوفیان، اول احدیت است که اعتبار ذات فقط است و به عالم غیب نیز مسمی می گردد و به قول بعضی وحدت که مسمی به یقین اول و برزخ کبری و قابلیت محض میشود و ثانی و احدیت که اعتبار ذات به اسماء و صفات تفصیلاً ثالث ارواح مجرده که از عبارت عقول عالیه و ارواح بشریه است رابع ملکوت که حاوی نفوس سماوی و بشریه است و آن را عالم مثال هم گویند، خامس عالم ملک که کنایه از اجسام و اعراض باشد و به عالم شهادت نیز مسمی میگردد، و سادس عالم انسان کامل که محل جمیع مراتب است. (غیاث اللغات)
درجات. طبقات. رتبه ها. جَمعِ واژۀ مرتبه. رجوع به مرتبه شود: تا طبعها مراتب دارند مختلف آب است بر زمین و اثیر است بر هوا. مسعود سعد. اصحاب سلطان همیشه این مراتب را منظورنداشته اند بلکه به تدریج... آن درجات یافته اند. (کلیله و دمنه). رفتن بر درجات شرف بسیارمؤنت است و فرودآمدن از مراتب عز اندک عوارض. (کلیله و دمنه). مراتب میان اصحاب مروت... مشترک و متنازع فیه است. چه عالمیان در منازل و معارج و مراتب و مدارج متفاوت قدراند. (سندبادنامه ص 4). و چنانکه انبیا را مراتب است. (سندبادنامه ص 6). در خدمت حضرت سلطانی در مراتب و مناصب ترقی می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 363). مهتران آمدنداز پس و پیش صف کشیدند بر مراتب خویش. نظامی. ، بارها. دفعات. - به مراتب، به دفعات. مکرراً. (فرهنگ فارسی معین). - مراتب اعداد، آحاد و عشرات و مآت و الوف است. (از ناظم الاطباء). رجوع به مرتبه شود. - مراتب چهارگانه، شریعت و طریقت و معرفت و حقیقت است. (غیاث اللغات). - مراتب سته، به اصطلاح صوفیان، اول احدیت است که اعتبار ذات فقط است و به عالم غیب نیز مسمی می گردد و به قول بعضی وحدت که مسمی به یقین اول و برزخ کبری و قابلیت محض میشود و ثانی و احدیت که اعتبار ذات به اسماء و صفات تفصیلاً ثالث ارواح مجرده که از عبارت عقول عالیه و ارواح بشریه است رابع ملکوت که حاوی نفوس سماوی و بشریه است و آن را عالم مثال هم گویند، خامس عالم ملک که کنایه از اجسام و اعراض باشد و به عالم شهادت نیز مسمی میگردد، و سادس عالم انسان کامل که محل جمیع مراتب است. (غیاث اللغات)
اصلاً اصطلاح بنایی است و ملات گلی است نرم که با آن جرزهای تمیز و نماهای آجری و روی کار را می چینند و طبیعی است که هرگاه ملات را نازک بگیرند روی کار زیباتر می شود و در مقابل آجر بیشتر می برد و اگر ملات را کلفت بگیرند آجر کمتر مصرف می شود. به همین مناسبت اصطلاح کم ملات و پرملات در زندگی اجتماعی وارد شده است و هرگاه بخواهند بگویند در فلان کار سنگ تمام ترازو بگذار و جنس خوب بده و تقلب در کار مکن گویند کم ملات بگیر و بالعکس. اما بعضی مردم چون معنی اصلی این ترکیب را نمی دانند پرملات را به معنی خوب و صادقانه و جنس مرغوب و بی تقلب و کم ملات را به معنی عکس آن می گویند و مثلاً هرگاه بخواهند به چلوکبابی بگویند از کره و کباب مضایقه نکند و قدری بیشتر بگذاردمی گویند: این غذای ما را یک خرده پرملات بگیر. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). ملاط. رجوع به ملاط شود. - گل ملات، آدم وارفته و بی بو و خاصیت را به گل ملات مانند کنند. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
اصلاً اصطلاح بنایی است و ملات گلی است نرم که با آن جرزهای تمیز و نماهای آجری و روی کار را می چینند و طبیعی است که هرگاه ملات را نازک بگیرند روی کار زیباتر می شود و در مقابل آجر بیشتر می برد و اگر ملات را کلفت بگیرند آجر کمتر مصرف می شود. به همین مناسبت اصطلاح کم ملات و پرملات در زندگی اجتماعی وارد شده است و هرگاه بخواهند بگویند در فلان کار سنگ تمام ترازو بگذار و جنس خوب بده و تقلب در کار مکن گویند کم ملات بگیر و بالعکس. اما بعضی مردم چون معنی اصلی این ترکیب را نمی دانند پرملات را به معنی خوب و صادقانه و جنس مرغوب و بی تقلب و کم ملات را به معنی عکس آن می گویند و مثلاً هرگاه بخواهند به چلوکبابی بگویند از کره و کباب مضایقه نکند و قدری بیشتر بگذاردمی گویند: این غذای ما را یک خرده پرملات بگیر. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). ملاط. رجوع به ملاط شود. - گِل ِ ملات، آدم وارفته و بی بو و خاصیت را به گل ملات مانند کنند. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
جمع ملعب، بازیچه ها بازیگو ش لاس زننده جمع ملعب: (و در ملاعب صبیان پشت ما نردبان هوا نبودست و ساعد ما را بعادت نسوان مسور و مخلخل نیافته اند) (مرزبان نامه 1317 ص 21- 220) بازی کننده، مرد شوخی کننده با زن. بازیگر و بازی کننده
جمع ملعب، بازیچه ها بازیگو ش لاس زننده جمع ملعب: (و در ملاعب صبیان پشت ما نردبان هوا نبودست و ساعد ما را بعادت نسوان مسور و مخلخل نیافته اند) (مرزبان نامه 1317 ص 21- 220) بازی کننده، مرد شوخی کننده با زن. بازیگر و بازی کننده
بنگرید به ملاط گلی که برای مالیدن روی دیوار سازند، مخلوطی از شن و ماسه و آهک که در ساختمان بکار برند، ماده ای که فواصل خشتها و آجرهای بنایی را بوسیله آن پر کنند: (همه از خشتهاء آهنین و ملاط روی گداخته کرده) (مجمل التواریخ القصص 491) اصطلاح بنایی، ملات گلی است نرم که با آن جزرهای تمیز و نماهای آجری و روی کار را می چینند
بنگرید به ملاط گلی که برای مالیدن روی دیوار سازند، مخلوطی از شن و ماسه و آهک که در ساختمان بکار برند، ماده ای که فواصل خشتها و آجرهای بنایی را بوسیله آن پر کنند: (همه از خشتهاء آهنین و ملاط روی گداخته کرده) (مجمل التواریخ القصص 491) اصطلاح بنایی، ملات گلی است نرم که با آن جزرهای تمیز و نماهای آجری و روی کار را می چینند
سرزنش شده سرزنشگر عتاب شده سرزنش شده: بزرگوارا، من خود معاتبم ز خرد چه باشد ار تو نباشی بر این خطا عاتب. (عثمان مختاری) ملامت کننده سرزنش کننده: با روح دو بسدش معاشر با عقل دو نرگسش معاتب. (انوری)
سرزنش شده سرزنشگر عتاب شده سرزنش شده: بزرگوارا، من خود معاتبم ز خرد چه باشد ار تو نباشی بر این خطا عاتب. (عثمان مختاری) ملامت کننده سرزنش کننده: با روح دو بسدش معاشر با عقل دو نرگسش معاتب. (انوری)