جدول جو
جدول جو

معنی مقنی - جستجوی لغت در جدول جو

مقنی
کسی که کاریز حفر می کند، چاه کن، کسی که قنات را لای روبی می کند
تصویری از مقنی
تصویر مقنی
فرهنگ فارسی عمید
مقنی
(مُ)
صاحب نیزه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مقنی
(مُ قَنْنی)
کاریزگر. (دهار). کاریزکننده. (غیاث). این کلمه اشتغال به ساختن قنات را می رساند. (ازانساب سمعانی). دانای مواضع آب در زمین و کننده کاریز. (ناظم الاطباء). کاریزکنه. کاریزکن. کان کن. کن کن. چاه کن. چاه جو. ابّار. کموش. کومش. کمانه. چاه گر. آنکه قنات یا چاه کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مقنی الارض، هدهد. یعنی دانای مواضع آب از زمین. (منتهی الارب). هدهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مقنی
کاریز کننده، آنگه قنات یا چاه کند
تصویری از مقنی
تصویر مقنی
فرهنگ لغت هوشیار
مقنی
((مُ قَ نّ))
چاه کن
تصویری از مقنی
تصویر مقنی
فرهنگ فارسی معین
مقنی
چاه کن
تصویری از مقنی
تصویر مقنی
فرهنگ واژه فارسی سره
مقنی
چاه کن، کاریزکار، قناعت ساز، کاریزگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مانی
تصویر مانی
(پسرانه)
پیامبر ایرانی در زمان شاپور ساسانی، نام بنیانگذار آیین مانوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معنی
تصویر معنی
مقصود، مفهوم و مضمون کلام، مطلب، موضوع، باطن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقنع
تصویر مقنع
اقناع کننده، قانع کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدنی
تصویر مدنی
مربوط به جامعۀ متمدن، مربوط به تمدن، مربوط به مدینه، شهری در عربستان، از مردم مدینه، مقابل مکی، ویژگی سوره هایی از قران که در مدینه نازل شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقتنی
تصویر مقتنی
در تصرف و مالکیت کسی درآمده، کسب شده، به دست آمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقوی
تصویر مقوی
تقویت کننده، نیرو دهنده، توانایی دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقنع
تصویر مقنع
کسی که سر و صورت خود را پوشانیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغنی
تصویر مغنی
آوازه خوان، مطرب، سرود گوینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقضی
تصویر مقضی
تمام شده، تمام کرده، رواشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقنن
تصویر مقنن
قانون گذار، قانون شناس
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را معادل ’شاردونره’ فرانسوی آورده که از انواع مرغهای مهاجر و خوش آواز است و رنگ پرهای آن سرخ و سیاه و زرد و سپید و طول آن دوازده سانتیمتر است. ج، مقانین. و رجوع به دزی ج 2 ص 606 شود
لغت نامه دهخدا
بر ساخته از تازی دامی شکارگر (اسم ب صفت) صید کننده صیاد (مرغ آهو) : (آینه خالص نگشت او مخلص است مرغ را نگرفته است او مقنص است) (مثنوی. نیک. 318: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معنی
تصویر معنی
قصد کرده شده، مقصود از سخن، مراد، منظور، تفسیر، تاویل، مفاد
فرهنگ لغت هوشیار
توبره شکار، پیرا سپاه جماعتی سوار که بطمع غارت همراه لشکر شوند، جمع مقانب
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به مقله، منسوب به ابن مقله، نوعی قلم تحریر منسوب به ابو الحسن علی بن هلال مشهور به ابن مقله: (و بزمین عراق دوانزده قلم است هر یکی را قد و اندام و تراشی دیگر و هر یکی را ببزرگی از خطاطان باز خوانند یکی مقلی به ابن مقله باز خوانند) (نوروز نامه. 49)
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته مغنا مکنا روسری خرسند کننده پارچه ای که زنان سر خود را بدان پوشانند روسری مقنعه
فرهنگ لغت هوشیار
سپری کننده نیست گرداننده سپری نیست گردانیده فانی کننده تباه سازنده نابود کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقنن
تصویر مقنن
قانون شناس، قانون گذار، آیین گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقوی
تصویر مقوی
توانائی دهنده، نیرو دهنده، قوت دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغنی
تصویر مغنی
سرود گوی، مطرب
فرهنگ لغت هوشیار
سرمایه دار، سرمایه دهنده بدست آمده کسب شده. گرد آورنده (مال) فراهم آورنده ذخیره کننده، لازم گیرنده ملازم (حیا و جز آن)، دارنده مالک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدنی
تصویر مدنی
شهری، قراری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثنی
تصویر مثنی
دوتایی، دوتا دوتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجنی
تصویر مجنی
مجنی در فارسی ریفتکین (از ریشه پهلوی) آنکه مورد جنایت واقع شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبنی
تصویر مبنی
بنا کرده شده، بنا نهاده، ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانی
تصویر مانی
بنگرید به مانیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معنی
تصویر معنی
چم، آرش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مقوی
تصویر مقوی
نیروبخش، نیروزا
فرهنگ واژه فارسی سره