جدول جو
جدول جو

معنی مقلیه - جستجوی لغت در جدول جو

مقلیه
(طَ)
دشمن داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دشمن داشتن و بسیار ناپسند و زشت دانستن و ترک کردن کسی یا چیزی را. قلاء. قلی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلیه
تصویر قلیه
غذایی که از گوشت، میگو و ماهی یا چیزهای دیگر تهیه می شود، پاره و تکه گوشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقله
تصویر مقله
درون چشم، سفیدی و سیاهی چشم، تمام چشم، میانۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالیه
تصویر مالیه
مربوط به مال، دارایی، امور مالی، کالا، مالیات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقلیه
تصویر نقلیه
ویژگی آنچه مربوط به حمل و نقل باشد، وسایل بارکشی
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
تاوه. روغن گداز. (دهار). تاوه. ج، مقالی. (مهذب الاسماء). که قلیه بریان کنند در وی. مقلی ̍. (منتهی الارب) (آنندراج). تابه. ج، مقالی. (ناظم الاطباء). ظرفی از مس و گویند ازسفال که طعام در آن تفت دهند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ مَ)
قلمدان. مقلم. ج، مقالم. (مهذب الاسماء). قلمدان. (دهار) (صراح) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود، غلاف قضیب شتر. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مقلم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَلْ لَ مَ)
مقلمه ایم، زن دیر بیوه مانده. (منتهی الارب). امرأه مقلمه، زن دیر بیوه مانده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، الف مقلمه، لشکر با ساز و سلاح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ عَ)
سفینه مقلعه، کشتی بابادبان. ج، مقلعات. (ناظم الاطباء). کشتی که برای آن بادبان ساخته باشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ تَ)
جای هلاک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مهلکه. ج، مقالت. (اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، هلاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بیابان زیرا که جای هلاک است. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و در لسان گوید مکان مخوف. (از اقرب الموارد) ، هلاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ ذی یَ)
چشم خاشاک افتاده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). قذیّه. قذیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لی یَ)
مطلی. رجوع به مطلی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لی یَ)
دختر که بر او ولی گمارده شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
کلید. (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن). کلید. فارسی معرب و لغتی است در ’اقلید’. ج، مقالید. (المعرب جوالیقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَءْ / مَ رَءْ)
دهی. (منتهی الارب) (آنندراج). نام قریه ای به شام از عمل اردن و شراب مقدی منسوب بدانجاست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ قبل و مقد و مقدی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
رجوع به مفلی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ری یَ)
صحیفه مقریه، نامۀ خوانده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مقری ّ و مقروءه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ مَ / مِ)
مقلمه. قلمدان. جای قلم: قلمی به عاریت خواست از دانشمندی و به آن حدیث نبشت پس در مقلمه نهاد و فراموش کرد. از آنجا به عراق رحلت کرد. چون به عراق رسید قلم عاریتی در مقلمه یافت و دلتنگ شد... (کشف الاسرار ج 3 ص 682).
گه گهی در مقلمه محبوس ماند کلک تو
زانکه او کرده ست روزی خلایق را ضمان.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 310).
ضمان روزی ما کرده است کلکت از آن
به حبس مقلمه گه گه رود به حکم ضمان.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 304).
و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فی یَ)
شاه مقفیه، گوسفند از پس گردن ذبح کرده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مقفی ّ شود
لغت نامه دهخدا
(عَ لی یَ)
مؤنث عقلی. منسوب به عقل. رجوع به عقل و عقلی شود، علوم عقلیه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ لی یَ)
زن سخت کوتاه بالا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لی یَ)
ماده شتر بسته شده سر گور صاحبش. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(صِ قِلْ لی یَ)
جزیره سیسیل واقع در بحرالروم میان شبه جزیره ایتالیا و تونس. مؤلف حدود العالم آرد: نام جزیره ای است به دریای روم بنزدیکی رومیه، کوهی بزرگ از گرد این جزیره آید و خزینۀ رومیان اندر این جزیره بودی اندر قدیم از استواری این جزیره. درازی او هفت منزل است اندر پهنای پنج منزل. (حدود العالم). رجوع به سیسیل شود. در اقرب الموارد آمده: ابن خلکان ضبط آن را صقلیه بفتح صاد و قاف دانسته
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
از ’ت ل و’، متلی. ماده شتر با بچه که پس از وی رود. ج، متالی. یقال ناقه متل و ناقه متلیه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اشتر با بچه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بقلیه
تصویر بقلیه
سبزه زار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقلاه
تصویر مقلاه
الک دو لک چفته، ماهی تابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقویه
تصویر مقویه
مقویه در فارسی مونث مقوی: نیروبخش توانده مونث مقوی، جمع مقویات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطلیه
تصویر مطلیه
چکش خورده کوفته: آهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالیه
تصویر مالیه
پول و وجه نقد، دولت و ثروت
فرهنگ لغت هوشیار
مونث عقلی خردیک مونث عقلی علوم عقلیه. همبستگی خردیک زبانرد فرزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلیه
تصویر اقلیه
کمیستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقلیه
تصویر نقلیه
بارکشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقلیه
تصویر نقلیه
((نَ یُِ))
از عربی، آنچه مربوط به حمل و نقل باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مالیه
تصویر مالیه
((یِّ))
مؤنث مالی، وجه نقد و املاک و مستغلات
فرهنگ فارسی معین
دارایی، پول نقد، ثروت، سرمایه، مستغلات، ملک
فرهنگ واژه مترادف متضاد