- مقلی
- منسوب به مقله، منسوب به ابن مقله، نوعی قلم تحریر منسوب به ابو الحسن علی بن هلال مشهور به ابن مقله: (و بزمین عراق دوانزده قلم است هر یکی را قد و اندام و تراشی دیگر و هر یکی را ببزرگی از خطاطان باز خوانند یکی مقلی به ابن مقله باز خوانند) (نوروز نامه. 49)
معنی مقلی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
برزنی، بومی
منسوب به بقل فروشنده بقل، گروهی بدین نام شهرت دارند
نیروبخش، نیروزا
چاه کن
نمازخانه، نمازگاه
عمل چغل. سعایت تضریب سخن چینی نمامی، غیبت، شکایت از عمل کسی
ترکی پسر بچه پسرک ریتک
دشمنی نمودن
منسوب به صقلیه از مردم صقلیه
نمازگزار، نمازخوان
جلادهنده، آشکار کننده
اسبی که در مسابقه از اسب های دیگر پیش بیفتد
اسبی که در مسابقه از اسب های دیگر پیش بیفتد
کسی که از دیگری تقلید کند، کسی که قول و عمل کس دیگر را تقلید و پیروی کند
دگرگون کننده، برگرداننده
تمام شده، تمام کرده، رواشده
زیور کرده شده، به زیور آراسته شده
معلا، برافراشته، بلند شده، بلندمرتبه
تقویت کننده، نیرو دهنده، توانایی دهنده
مولا، مالک، سرور، مهتر
دوست، دوستدار
بنده، بندۀ آزاد شده
دوست، دوستدار
بنده، بندۀ آزاد شده
مربوط به مال مثلاً کمک مالی
پر، لبریز
پر، لبریز
جای نماز خواندن، جای نماز و دعا، نمازگاه، محل مخصوص در خارج شهر که مردم در روزهای مخصوص برای نماز گزاردن به آنجا بروند
درون چشم، سفیدی و سیاهی چشم، تمام چشم، میانۀ چیزی
عالم و پیشوای مذهبی که مردم از او تقلید و پیروی کنند
در خوشنویسی، نوعی خط که عرب های عصر جاهلیت می نوشتند
مربوط به یک محل خاص مثلاً ترانۀ محلی، از مردم محل، بومی
مبتنی بر عقل، ویژگی آنچه ادراک آن با قوۀ عقل صورت می گیرد
خردیک خردی منسوب به عقل. یا دلیل عقلی. برهانی که مبنای آن بر استدلال عقلی باشد مقابل دلیل نقلی
پر کننده، پر شونده یونانی تازی گشته انگبین در تازی نیامده فرجامین ظینده ای
روشن کننده، آشکار و هویدا
جلا داده شده، آراسته شده و زینت داده شده، وصف کرده شده
خالی شده
آرامش دهنده، سیمین اسب: در اسپدوانی تسلی دهنده: سبب اعتبار و وسیلت تجربت و سرمایه معیشت ومسلی هموم و مفرح هر مغموم است، سومین اسب مسابقه
نمازگزار، نماز کننده
سخت بیمار، بسیار بیمار، زندانی همیشگی: زندانی که امید رهایی اش نباشد ماله، لور کند تنگ (لور کند مسیل) روغن مالی شده، مذهب
بلند، رفیع، برافراشته