زمان ولادت، (غیاث)، وقت زادن، (منتهی الارب، مادۀ ول د) (السامی) (ناظم الاطباء)، ج، موالید، (مهذب الاسماء)، زمان ولادت و روز ولادت، (ناظم الاطباء)، زمان ولادت و وقت زادن، (آنندراج)، گاه زادن، وقت ولادت، (یادداشت مؤلف) : در برجهاش بوده میقات پور عمران میلاد پور مریم میعاد پورهاجر، خاقانی، چه بود آن نطق عیسی وقت میلاد چه بود آن صوم مریم وقت اصغا، خاقانی، - میلاد مسیح، ولادت حضرت عیسی بن مریم، روز زادن حضرت مسیح، و آن برابر است با بیست و پنجم دسامبر ماه فرانسوی و یازدهم دی ماه جلالی و پنجم دی ماه شمسی، (از یادداشت مؤلف)
زمان ولادت، (غیاث)، وقت زادن، (منتهی الارب، مادۀ ول د) (السامی) (ناظم الاطباء)، ج، موالید، (مهذب الاسماء)، زمان ولادت و روز ولادت، (ناظم الاطباء)، زمان ولادت و وقت زادن، (آنندراج)، گاه زادن، وقت ولادت، (یادداشت مؤلف) : در برجهاش بوده میقات پور عمران میلاد پور مریم میعاد پورهاجر، خاقانی، چه بود آن نطق عیسی وقت میلاد چه بود آن صوم مریم وقت اصغا، خاقانی، - میلاد مسیح، ولادت حضرت عیسی بن مریم، روز زادن حضرت مسیح، و آن برابر است با بیست و پنجم دسامبر ماه فرانسوی و یازدهم دی ماه جلالی و پنجم دی ماه شمسی، (از یادداشت مؤلف)
نام پهلوان ایران. (غیاث). نام یکی از پهلوانان ایران که پدر گرگین بود. (ناظم الاطباء). نام پدر گرگین بوده. (انجمن آرا). نام یکی از پهلوانان ایران که چون کیکاووس به مازندران رفت ایران رابه او سپرد و گرگین پسر اوست. (برهان) : ترا ایزد این فر و برزت نداد نداری زگرگین میلاد یاد. فردوسی. بدانسو که گرگین میلاد بود که با گرز و با تیغ فولاد بود. فردوسی. به میلاد بسپرد ایران زمین کلید در گنج و تاج و نگین. فردوسی. چو آمد بر آن شارسان بزرگ که میلاد خواندیش کید سترگ. فردوسی. ز نزدیک ایشان سواری برفت به نزد سکندر به میلاد تفت. فردوسی. نسب ایشان [امراء آل سامان به گرگین میلاد رسد. (مجمل التواریخ و القصص ص 386). اندر عهد کیکاوس پیغمبر سلیمان بود... و جهان پهلوانی رستم و مبارزان و معروفان چون... میلاد و گودرز و کشواد... (مجمل التواریخ و القصص ص 91). میلادبن جرجین میلادجردبنا کرده است. (ترجمه تاریخ قم ص 79)
نام پهلوان ایران. (غیاث). نام یکی از پهلوانان ایران که پدر گرگین بود. (ناظم الاطباء). نام پدر گرگین بوده. (انجمن آرا). نام یکی از پهلوانان ایران که چون کیکاووس به مازندران رفت ایران رابه او سپرد و گرگین پسر اوست. (برهان) : ترا ایزد این فر و برزت نداد نداری زگرگین میلاد یاد. فردوسی. بدانسو که گرگین میلاد بود که با گرز و با تیغ فولاد بود. فردوسی. به میلاد بسپرد ایران زمین کلید در گنج و تاج و نگین. فردوسی. چو آمد بر آن شارسان بزرگ که میلاد خواندیش کید سترگ. فردوسی. ز نزدیک ایشان سواری برفت به نزد سکندر به میلاد تفت. فردوسی. نسب ایشان [امراء آل سامان به گرگین میلاد رسد. (مجمل التواریخ و القصص ص 386). اندر عهد کیکاوس پیغمبر سلیمان بود... و جهان پهلوانی رستم و مبارزان و معروفان چون... میلاد و گودرز و کشواد... (مجمل التواریخ و القصص ص 91). میلادبن جرجین میلادجردبنا کرده است. (ترجمه تاریخ قم ص 79)
ابن عمرو بن اسود (37 سال پیش از هجرت - 33 هجری قمری). صحابی است بدری (منسوب به بدر) قدیم الاسلام و او ابوسعید مقدادبن عمرو بن ثعلبه بن مالک بن ربیعه حلیف عبدیغوث زهری بود. بدان جهت او را زهری هم گویند. پدرش عمروحلیف کنده بود لهذا او را کندی هم نامند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ابن الاسودالکندی البهرانی الحضرمی از اصحاب رسول اکرم و یکی از هفت نفری است که نخستین بار اظهار اسلام کردند. و در حدیث است: ’ان الله عز و جل امرنی بحب اربعه واخبرنی انه یحبهم: علی و المقداد و ابوذر و سلمان’. مقداد در ایام جاهلیت در حضرموت بود. میان مقداد و ابن شمربن حجرالکندی جنگی روی داد و مقداد با شمشیر بر پای وی زخم وارد آورد و به مکه گریخت و اسودبن عبدیغوث الزهری او را به پسری پذیرفت و بدین جهت او را مقدادبن اسود گفتند. مقداد در غزوۀ بدر و جز آن شرکت داشت. در نزدیکی مدینه وفات یافت و جسدش به مدینه حمل شد و در همانجا مدفون گردید. در صحیحین 48 حدیث از وی نقل شده است. (ازاعلام زرکلی ج 3 ص 1065). مقدادبن اسود و سلمان فارسی و ابوذر غفاری و عماربن یاسر از اولین کسانی هستند که به شیعۀ علی (ع) معروف شده اند واینان کسانی بودند که با وجود خلافت ابوبکر، در مودت و ولایت آن حضرت ثابت ماندند. و رجوع به الاصابه طبع مصر ج 6 ص 133 و قاموس الاعلام ترکی و تاریخ گزیده ص 130 و 277 و رجوع به خاندان نوبختی ص 49 شود: آن قوم که در زیر شجر بیعت کردند چون جعفر و مقداد و چو سلمان و چو بوذر. ناصرخسرو ابن عبدالله بن محمد بن حسین سیوری حلی اسدی از علما و متکلمین قرن هشتم هجری است. او راست: نهج المسترشدین فی اصول الدین و کنزالعرفان فی فقه القرآن و کتب دیگر. رجوع به روضات الجنات ص 666 شود
ابن عمرو بن اسود (37 سال پیش از هجرت - 33 هجری قمری). صحابی است بدری (منسوب به بدر) قدیم الاسلام و او ابوسعید مقدادبن عمرو بن ثعلبه بن مالک بن ربیعه حلیف عبدیغوث زهری بود. بدان جهت او را زهری هم گویند. پدرش عمروحلیف کنده بود لهذا او را کندی هم نامند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ابن الاسودالکندی البهرانی الحضرمی از اصحاب رسول اکرم و یکی از هفت نفری است که نخستین بار اظهار اسلام کردند. و در حدیث است: ’ان الله عز و جل امرنی بحب اربعه واخبرنی انه یحبهم: علی و المقداد و ابوذر و سلمان’. مقداد در ایام جاهلیت در حضرموت بود. میان مقداد و ابن شمربن حجرالکندی جنگی روی داد و مقداد با شمشیر بر پای وی زخم وارد آورد و به مکه گریخت و اسودبن عبدیغوث الزهری او را به پسری پذیرفت و بدین جهت او را مقدادبن اسود گفتند. مقداد در غزوۀ بدر و جز آن شرکت داشت. در نزدیکی مدینه وفات یافت و جسدش به مدینه حمل شد و در همانجا مدفون گردید. در صحیحین 48 حدیث از وی نقل شده است. (ازاعلام زرکلی ج 3 ص 1065). مقدادبن اسود و سلمان فارسی و ابوذر غفاری و عماربن یاسر از اولین کسانی هستند که به شیعۀ علی (ع) معروف شده اند واینان کسانی بودند که با وجود خلافت ابوبکر، در مودت و ولایت آن حضرت ثابت ماندند. و رجوع به الاصابه طبع مصر ج 6 ص 133 و قاموس الاعلام ترکی و تاریخ گزیده ص 130 و 277 و رجوع به خاندان نوبختی ص 49 شود: آن قوم که در زیر شجر بیعت کردند چون جعفر و مقداد و چو سلمان و چو بوذر. ناصرخسرو ابن عبدالله بن محمد بن حسین سیوری حلی اسدی از علما و متکلمین قرن هشتم هجری است. او راست: نهج المسترشدین فی اصول الدین و کنزالعرفان فی فقه القرآن و کتب دیگر. رجوع به روضات الجنات ص 666 شود
غوک چوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دو چوب که کودکان با آنها بازی کنند. مقلی (م لا) . (از اقرب الموارد). الک دولک. قله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
غوک چوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دو چوب که کودکان با آنها بازی کنند. مقلی (م َ لا) . (از اقرب الموارد). الک دولک. قَله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لقبی که دایۀ منصور خلیفه در کودکی بدو داده بود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : طبیب گفت من در کتابهای ما خوانده ام که ملکی باشد نام او مقلاص برکنار دجله شهری بکند که تا قیامت بماند این حکایت با منصور بگفتند. منصور گفت مرا در کودکی مقلاص گفتندی... (مجمل التواریخ والقصص ص 513). سبب تسمیۀ من به مقلاص آن بود... که ریسمانهای دایۀ خود را دزدیده و فروخته دعوتی مهیا ساختم... و بالاخره سررشتۀ آن کار به دست دایه افتاده مرا مدتی مقلاص می خواند زیرا در آن زمان مقلاص نامی به دزدی اشتهار داشت و از هرکس که این کار سرمی زد به اونسبت می کردند. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 213 و 214) نام رئیس و پیشوای فرقه ای از مانویه که به نام او به مقلاصیه معروف شدند و او جانشین زادهرمز رئیس فرقۀ دین آوریه بود، به مداین در زمان حجاج بن یوسف ثقفی. (از ابن الندیم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) نام مردی و او والد جد عبدالعزیز بن عمران بن ایوب امام از اصحاب شافعی است و او از بزرگان مالکیه بود و چون شافعی را دید مذهب او را پذیرفت. (از منتهی الارب)
لقبی که دایۀ منصور خلیفه در کودکی بدو داده بود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : طبیب گفت من در کتابهای ما خوانده ام که ملکی باشد نام او مقلاص برکنار دجله شهری بکند که تا قیامت بماند این حکایت با منصور بگفتند. منصور گفت مرا در کودکی مقلاص گفتندی... (مجمل التواریخ والقصص ص 513). سبب تسمیۀ من به مقلاص آن بود... که ریسمانهای دایۀ خود را دزدیده و فروخته دعوتی مهیا ساختم... و بالاخره سررشتۀ آن کار به دست دایه افتاده مرا مدتی مقلاص می خواند زیرا در آن زمان مقلاص نامی به دزدی اشتهار داشت و از هرکس که این کار سرمی زد به اونسبت می کردند. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 213 و 214) نام رئیس و پیشوای فرقه ای از مانویه که به نام او به مقلاصیه معروف شدند و او جانشین زادهرمز رئیس فرقۀ دین آوریه بود، به مداین در زمان حجاج بن یوسف ثقفی. (از ابن الندیم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) نام مردی و او والد جد عبدالعزیز بن عمران بن ایوب امام از اصحاب شافعی است و او از بزرگان مالکیه بود و چون شافعی را دید مذهب او را پذیرفت. (از منتهی الارب)
شتر ماده که یکبار زاید و سپس آن بارنگیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، امراءه مقلات، زنی که کودکش فرانیاید. (مهذب الاسماء). زن که فرزند او را نزید. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که وی را فرزند نزید. ج، مقالیت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
شتر ماده که یکبار زاید و سپس آن بارنگیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، امراءه مقلات، زنی که کودکش فرانیاید. (مهذب الاسماء). زن که فرزند او را نزید. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که وی را فرزند نزید. ج، مقالیت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
کلاسنگ. (تفلیسی). فلاخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آلتی که بدان سنگ بیندازند و آن را چوپانان بکاردارند. ج، مقالیع. (از اقرب الموارد). قلماسنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، بیل و ابزاری که بدان زمین را انباشته می کنند. (ناظم الاطباء)
کلاسنگ. (تفلیسی). فلاخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آلتی که بدان سنگ بیندازند و آن را چوپانان بکاردارند. ج، مقالیع. (از اقرب الموارد). قلماسنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، بیل و ابزاری که بدان زمین را انباشته می کنند. (ناظم الاطباء)