جدول جو
جدول جو

معنی مقعوطه - جستجوی لغت در جدول جو

مقعوطه
(مُ طَ)
از ’م ق ع ط’، گوهک خبزدوک. (منتهی الارب) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). سرگینی که جعل می غلتاند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقتوله
تصویر مقتوله
زن مقتول، کشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقاوله
تصویر مقاوله
عهد، پیمان، گفتگو
فرهنگ فارسی عمید
مملکتی که دارای پارلمان باشد و نمایندگان ملت در کارهای دولت نظارت داشته باشند، در علم منطق قضیه ای که در آن شرط به کار رفته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(قُ طَ)
گویک خبزدوک. (منتهی الارب). دحروجه الجعل. قعموطه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
مؤنث محطوط.
- الیه محطوطه، سرین پست.
- جاریه محطوطه، دختر پست شکم که پشت وی دراز و هموار باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ لَ)
شکوفۀ گیاه. (اقرب الموارد). غلاف گیاه یا غنچه یا شکفتۀ آن، گره و شکن و نورد. (منتهی الارب) ، یقال فی رأسه قماعیل، ای عجر. (منتهی الارب). العجره فی الرأس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ طَ)
در تکمله به معنی قعموط آمده. (اقرب الموارد). رجوع به قعموط شود، گویک گوی گردان. (منتهی الارب). گویک گوه گردان. (آنندراج). دحروجه الجعل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ طَ)
گلولۀ سرگین گردانک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
تأنیث مسقوط. به معنی ساقطهاست. (منتهی الارب). و رجوع به مسقوط و ساقطه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ)
گوسفند قعاص زده که بیماریی است. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مقعوص شود
لغت نامه دهخدا
(رَ ذَ)
ویران ساختن و در هم شکستن: قعوط القوم بیوتهم قعوطه، قوّضوها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ عَ طَ)
دستار بزرگ یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج). دستار و دستار بزرگ. (ناظم الاطباء). عمامه، و زمخشری گوید مقعطه و مقعط چیزی که بدان سر را پیچند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مجعوله
تصویر مجعوله
مجعوله در فارسی: بر ساخته مونث مجعول جمع مجعولات
فرهنگ لغت هوشیار
مخروطه در فارسی مونث مخروط، ریش بزی، رود باریک مونث مخروط جمع مخروطات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمعوله
تصویر قمعوله
جوانه، برآمدگی روی سر
فرهنگ لغت هوشیار
مبعوثه در فارسی مونث مبعوث و بر گزیده نماینده بر گزیده مونث مبعوث: وکلای مبعوثه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتوله
تصویر مقتوله
مونث مقتول کشته: مادینه مونث مقتول، جمع مقتولات
فرهنگ لغت هوشیار
مقدوره در فارسی مونث مقدور توانکرد، اندازه گرفته، شدنی مونث مقدور، جمع مقدورات
فرهنگ لغت هوشیار
مقاوله و مقاولت در فارسی گفت و شنود، پیوند نامه گفت و شنید کردن با کسی، قول و قرار گذاشتن، گفت و شنید، قرار داد قول نامه: (ختم مقاوله چاه آرتزین (بزمان ناصر الدین شاه)،) (الماثر و الاثار. 114)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاومه
تصویر مقاومه
مقاومت در فارسی پتوکی پترانی ایستادگی پایداری ایستایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقبوله
تصویر مقبوله
مقبوله در فارسی مونث مقبول بنگرید به مقبول مونث مقبول
فرهنگ لغت هوشیار
مفعوله در فارسی مونث مفعول بنگرید به مفعول مونث مفعول، جمع مفعولات
فرهنگ لغت هوشیار
معقوده در فارسی مونث معقود و پا بر جا همیشگی زن همیشگی مونث معقود: بسته شده، محکم گردیده، زوجه کسی بنکاح دایمی جمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معقوله
تصویر معقوله
معقوله در فارسی مونث معقول: خردیک مونث معقول، جمع معقولات
فرهنگ لغت هوشیار
مبسوطه در فارسی مونث مبسوط گشاده گسترده فراخ پهن، فراخگفته مبسوط جمع مبسوطات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطعومه
تصویر مطعومه
مونث مطعوم، جمع مطعومات
فرهنگ لغت هوشیار
مشروطه در فارسی مونث مشروط سامه دار، دستوری تازیان به آنچه فارسی گویان (حکومت مشروطه) نام داده اند با بهره گیری از واژه پارسی دستور النظام الدستوری می گویند فراز مانی مونث مشروط، قضیه ای که درآن شرط بکار رفته باشد و آن انواع دارد. یا مشروطه خاصه. عبارت از قضیه مشروطه عامه مقید بلادوام ذاتی است و قضیه ایست که حکم در آن بضرورت ثبوت محمول برای موضوع و یاسلب آن از موضوع بشرط اتصاف ذات موضوع بوصف عنوانی باشد اعم از آنکه وصف جزو موضوع بود یا ظرف ضرورت باشد مانند: کل کاتب متحرک الاصابع مادام کاتبا لادائما (هر نویسنده ای انگشتانش جنبانست در زمانی که مشغول نوشتن است نه همیشه) یا مشروطه دائمه (دایمه)، قضیه ایست که بحسب وصف ضروری و بحسب ذات دایمی باشد که متحمل ضرورت و لاضرورت بود. یا مشروطه دائمه لاضروریه. قضیه ایست که بحسب وصف ضروری بود و بحسب ذات دایم لاضروری. یا مشروطه ضروریه. قضیه ایست که هم بحسب وصف و هم بحسب ذات ضروری بود. یا مشروطه عامه. عبارت از قضیه ایست که حکم در آن بضرورت ثبوت محمول برای موضوع یا سلب آن از او بود بشرط آنکه موضوع متصف بوصف موضوع بود یعنی وصف موضوع را دخالتی در تحق آن ضرورت باشد مثال: کل کاتب متحرک الاصابع بالضروره مادام کاتبا. (هر نویسنده انگشتانش جنبانست ضروره در هنگامی که مشغول نوشتن است) یامشروطه دائمه. قضیه ایست که بحسب وصف ضروری بود و بحسب ذات الادائم. یا مشروطه لاضروریه. قضیه ایست که بحسب وصف ضروری بود و بحسب ذات لاضروری، نوعی حکومت که درآن وضع قوانین بعهده مجلس یا مجلسین (شوری و سنا) باشد و دولت مجری آن قوانین محسوب میگردد مقابل استبداد: از پس مشروطه نوشد فکرها سبکهایی تازه آوردیم مالله (بهار) توضیح بعضی معنی اخیر را ملاخوذ از کاراکتر انگلیسی دانند و شاید در ساختن این صیغه بسیاق اسم مفعول عربی نطری بمفهوم کلمه انگلیسی مذکور هم داشته اند. یا مشروطه مشروعه. حکومت مبتنی بر مشروطه و منطبق با احکام اسلام. توضیح این اصطلاح را شیخ فضل الله نوری و طرفداران او بکار برده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسعوده
تصویر مسعوده
مونث مسعود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرعوبه
تصویر مرعوبه
مونث مرعوب جمع مرعوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلوطه
تصویر مخلوطه
مخلوطه در فارسی مونث مخلوط بنگرید به مخلوط مونث مخلوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضبوطه
تصویر مضبوطه
مونث مضبوط: نگاهداشته، بایگانی شده مونث مضبوط، جمع مضبوطات
فرهنگ لغت هوشیار
((مَ طِ))
حکومت دارای پارلمان که نمایندگان ملت در کارهای دولت نظارت داشته باشند، دارای نظام مشروطیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقاوله
تصویر مقاوله
((مُ وَ لَ یا وِ لِ))
گفت و شنید کردن با کسی، قول و قرار گذاشتن، گفت و شنید، قرارداد، قول نامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مربوطه
تصویر مربوطه
وابسته
فرهنگ واژه فارسی سره