دستار بزرگ یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج). دستار و دستار بزرگ. (ناظم الاطباء). عمامه، و زمخشری گوید مقعطه و مقعط چیزی که بدان سر را پیچند. (از اقرب الموارد)
دستار بزرگ یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج). دستار و دستار بزرگ. (ناظم الاطباء). عمامه، و زمخشری گوید مقعطه و مقعط چیزی که بدان سر را پیچند. (از اقرب الموارد)
سره مقعبه، ناف مانندقعب. (منتهی الارب). ناف مانند کاسه. (ناظم الاطباء). ناف مقعر و آن چنان است که ناف، تورفته و اطراف آن برآمده و همچون کاسه شده باشد. (از اقرب الموارد)
سره مقعبه، ناف مانندقعب. (منتهی الارب). ناف مانند کاسه. (ناظم الاطباء). ناف مقعر و آن چنان است که ناف، تورفته و اطراف آن برآمده و همچون کاسه شده باشد. (از اقرب الموارد)
به بهر. به قسط. به اقساط: مقسطه علی الایام، علی الاسابیع، علی الشهور، علی الاعوم، به اقساط روزانه، هفتگی، ماهیانه، سالیانه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
به بهر. به قسط. به اقساط: مقسطه علی الایام، علی الاسابیع، علی الشهور، علی الاعوم، به اقساط روزانه، هفتگی، ماهیانه، سالیانه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
دبر و کون. (ناظم الاطباء) : کسی را که مقعده بیرون آمده باشد سود دارد. (الابنیه چ دانشگاه ص 24). تراک مقعده را به هم فراز آرد. (الابنیه ایضاً، ص 32). بلیلج... معده را قوی گرداند و رودگانی را خاصه معای مستقیم راو مقعده را. (الابنیه ایضاً ص 64). آبله ها را که از اندرون دهان برآید ببرد و آماس مقعده را همچنین. (الابنیه ایضاً ص 112). و رجوع به مقعده و مقعد شود سافلۀ شخص. (از اقرب الموارد). دبر. نشیمن. نشین. سفل. پیزی. ج، مقاعد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نشستنگاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مکان نشستن. مقعد. (از اقرب الموارد) ، قدحی که در آن تغوط کنند. (از اقرب الموارد) ، ادبخانه. بیت التخلیه: عن ابی عبداﷲ (ع) ، السواک علی المقعده یورث البخر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
دبر و کون. (ناظم الاطباء) : کسی را که مقعده بیرون آمده باشد سود دارد. (الابنیه چ دانشگاه ص 24). تراک مقعده را به هم فراز آرد. (الابنیه ایضاً، ص 32). بلیلج... معده را قوی گرداند و رودگانی را خاصه معای مستقیم راو مقعده را. (الابنیه ایضاً ص 64). آبله ها را که از اندرون دهان برآید ببرد و آماس مقعده را همچنین. (الابنیه ایضاً ص 112). و رجوع به مَقعَدَه و مقعد شود سافلۀ شخص. (از اقرب الموارد). دبر. نشیمن. نشین. سِفل. پیزی. ج، مقاعد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نشستنگاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مکان نشستن. مَقْعَد. (از اقرب الموارد) ، قدحی که در آن تغوط کنند. (از اقرب الموارد) ، ادبخانه. بیت التخلیه: عن ابی عبداﷲ (ع) ، السواک علی المقعده یورث البخر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
زنبیل از برگ خرما. (منتهی الارب) (آنندراج). زنبیل از برگ خرما بافته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چاهی که بی آب برآمده گذاشته باشند آن را. ج، مقعدات. (منتهی الارب) (آنندراج). چاهی که هرچه بکنند به آب نرسد و آن را واگذارند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مؤنث مقعد. (اقرب الموارد). رجوع به مقعد شود
زنبیل از برگ خرما. (منتهی الارب) (آنندراج). زنبیل از برگ خرما بافته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چاهی که بی آب برآمده گذاشته باشند آن را. ج، مقعدات. (منتهی الارب) (آنندراج). چاهی که هرچه بکنند به آب نرسد و آن را واگذارند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مؤنث مُقعَد. (اقرب الموارد). رجوع به مقعد شود
الصوم مقطعه للنکاح، یعنی روزه مانع آرامش با زن و سبب قطع آن است. (منتهی الارب) ، روزه مانع جماع است و سبب قطع آن. (ناظم الاطباء). گویند: الهجر مقطعه للود، یعنی هجران موجب قطع دوستی است. (از اقرب الموارد) ، محل قطع. (از اقرب الموارد)
الصوم مقطعه للنکاح، یعنی روزه مانع آرامش با زن و سبب قطع آن است. (منتهی الارب) ، روزه مانع جماع است و سبب قطع آن. (ناظم الاطباء). گویند: الهجر مقطعه للود، یعنی هجران موجب قطع دوستی است. (از اقرب الموارد) ، محل قطع. (از اقرب الموارد)
پاره های جامۀ نیکو و جامه های کوتاه و چادرهای نگارین. (ناظم الاطباء). پاره های جامۀ نیکو و جامه های کوتاه. مقطعات کذلک. (منتهی الارب). مقطعات. (اقرب الموارد) (محیط المحیط). و رجوع به مقطعات شود، مقطعهالاسحار و مقطعهالسحور، خرگوش. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فصحای عرب بر سکه ای اطلاق کردند که بعد از عصر عباسی مضروب گردید و آن را به ترکی آقجه می گفتند. (از النقودالعربیه ص 165). و رجوع به همین مأخذ و آقجه شود. - خمر مقطعه، می آمیخته با آب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
پاره های جامۀ نیکو و جامه های کوتاه و چادرهای نگارین. (ناظم الاطباء). پاره های جامۀ نیکو و جامه های کوتاه. مقطعات کذلک. (منتهی الارب). مقطعات. (اقرب الموارد) (محیط المحیط). و رجوع به مقطعات شود، مقطعهالاسحار و مقطعهالسحور، خرگوش. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فصحای عرب بر سکه ای اطلاق کردند که بعد از عصر عباسی مضروب گردید و آن را به ترکی آقجه می گفتند. (از النقودالعربیه ص 165). و رجوع به همین مأخذ و آقجه شود. - خمر مقطعه، می آمیخته با آب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
بریده شده و جداشده. (ناظم الاطباء). - حروف مقطعه، حروفی که جدا نوشته میشوند و حروفی که جهت اختصار به جای کلمات می نویسند مانند صلعم به جای صل اﷲ علیه و سلم. (ناظم الاطباء). - ، حروف فواتح سور قرآن و آن چهارده حرف است: ا، ل، م، ر، ص، س، ک، ی، ح، ع، ق، ط، ه، ن. ج، مقطعات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
بریده شده و جداشده. (ناظم الاطباء). - حروف مقطعه، حروفی که جدا نوشته میشوند و حروفی که جهت اختصار به جای کلمات می نویسند مانند صلعم به جای صل اﷲ علیه و سلم. (ناظم الاطباء). - ، حروف فواتح سور قرآن و آن چهارده حرف است: ا، ل، م، ر، ص، س، ک، ی، ح، ع، ق، ط، هَ، ن. ج، مقطعات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
آنکه بر او سرقلم بزنند. (دهار). قطزن، یعنی استخوان و جز آن که بر آن زبان قلم را برند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مقطّ. (اقرب الموارد). و رجوع به مقط شود
آنکه بر او سرقلم بزنند. (دهار). قطزن، یعنی استخوان و جز آن که بر آن زبان قلم را برند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مِقَطّ. (اقرب الموارد). و رجوع به مقط شود