بر جای کشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فراهم آوردن کسی را بر کاری، قافله گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، قفل کردن در را، خشک کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بازداشتن لشکر را از رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
بر جای کشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فراهم آوردن کسی را بر کاری، قافله گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، قفل کردن در را، خشک کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بازداشتن لشکر را از رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لقبی که دایۀ منصور خلیفه در کودکی بدو داده بود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : طبیب گفت من در کتابهای ما خوانده ام که ملکی باشد نام او مقلاص برکنار دجله شهری بکند که تا قیامت بماند این حکایت با منصور بگفتند. منصور گفت مرا در کودکی مقلاص گفتندی... (مجمل التواریخ والقصص ص 513). سبب تسمیۀ من به مقلاص آن بود... که ریسمانهای دایۀ خود را دزدیده و فروخته دعوتی مهیا ساختم... و بالاخره سررشتۀ آن کار به دست دایه افتاده مرا مدتی مقلاص می خواند زیرا در آن زمان مقلاص نامی به دزدی اشتهار داشت و از هرکس که این کار سرمی زد به اونسبت می کردند. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 213 و 214) نام رئیس و پیشوای فرقه ای از مانویه که به نام او به مقلاصیه معروف شدند و او جانشین زادهرمز رئیس فرقۀ دین آوریه بود، به مداین در زمان حجاج بن یوسف ثقفی. (از ابن الندیم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) نام مردی و او والد جد عبدالعزیز بن عمران بن ایوب امام از اصحاب شافعی است و او از بزرگان مالکیه بود و چون شافعی را دید مذهب او را پذیرفت. (از منتهی الارب)
لقبی که دایۀ منصور خلیفه در کودکی بدو داده بود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : طبیب گفت من در کتابهای ما خوانده ام که ملکی باشد نام او مقلاص برکنار دجله شهری بکند که تا قیامت بماند این حکایت با منصور بگفتند. منصور گفت مرا در کودکی مقلاص گفتندی... (مجمل التواریخ والقصص ص 513). سبب تسمیۀ من به مقلاص آن بود... که ریسمانهای دایۀ خود را دزدیده و فروخته دعوتی مهیا ساختم... و بالاخره سررشتۀ آن کار به دست دایه افتاده مرا مدتی مقلاص می خواند زیرا در آن زمان مقلاص نامی به دزدی اشتهار داشت و از هرکس که این کار سرمی زد به اونسبت می کردند. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 213 و 214) نام رئیس و پیشوای فرقه ای از مانویه که به نام او به مقلاصیه معروف شدند و او جانشین زادهرمز رئیس فرقۀ دین آوریه بود، به مداین در زمان حجاج بن یوسف ثقفی. (از ابن الندیم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) نام مردی و او والد جد عبدالعزیز بن عمران بن ایوب امام از اصحاب شافعی است و او از بزرگان مالکیه بود و چون شافعی را دید مذهب او را پذیرفت. (از منتهی الارب)
مرد درپیچان لب در سخن. (منتهی الارب). مردی که کلام را از بن حلق خود خارج می کند. قیعر. (از اقرب الموارد). رجل مقعار، مردی که از بن حلق حرف می زند. (ناظم الاطباء) ، قعب مقعار، قعب فراخ دورتک. (منتهی الارب). کاسۀ فراخ گود. (از اقرب الموارد). قدح مقعار، قدح فراخ و دورتک. (ناظم الاطباء)
مرد درپیچان لب در سخن. (منتهی الارب). مردی که کلام را از بن حلق خود خارج می کند. قَیعَر. (از اقرب الموارد). رجل مقعار، مردی که از بن حلق حرف می زند. (ناظم الاطباء) ، قعب مقعار، قعب فراخ دورتک. (منتهی الارب). کاسۀ فراخ گود. (از اقرب الموارد). قدح مقعار، قدح فراخ و دورتک. (ناظم الاطباء)
بیماریی است گوسفند را که درحال کشد، بیماریی است که در سینه حادث گردد، گویی میشکند گردن را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و در حدیث است: موتان یکون فی الناس کقعاص الغنم. (منتهی الارب)
بیماریی است گوسفند را که درحال کشد، بیماریی است که در سینه حادث گردد، گویی میشکند گردن را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و در حدیث است: موتان یکون فی الناس کقعاص الغنم. (منتهی الارب)