جدول جو
جدول جو

معنی مقعاص - جستجوی لغت در جدول جو

مقعاص(مِ)
شیر که زودبکشد شکار را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مقعص. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ لَ)
بر جای کشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فراهم آوردن کسی را بر کاری، قافله گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، قفل کردن در را، خشک کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بازداشتن لشکر را از رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقۀ فربه شده در تابستان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
لقبی که دایۀ منصور خلیفه در کودکی بدو داده بود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : طبیب گفت من در کتابهای ما خوانده ام که ملکی باشد نام او مقلاص برکنار دجله شهری بکند که تا قیامت بماند این حکایت با منصور بگفتند. منصور گفت مرا در کودکی مقلاص گفتندی... (مجمل التواریخ والقصص ص 513). سبب تسمیۀ من به مقلاص آن بود... که ریسمانهای دایۀ خود را دزدیده و فروخته دعوتی مهیا ساختم... و بالاخره سررشتۀ آن کار به دست دایه افتاده مرا مدتی مقلاص می خواند زیرا در آن زمان مقلاص نامی به دزدی اشتهار داشت و از هرکس که این کار سرمی زد به اونسبت می کردند. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 213 و 214)
نام رئیس و پیشوای فرقه ای از مانویه که به نام او به مقلاصیه معروف شدند و او جانشین زادهرمز رئیس فرقۀ دین آوریه بود، به مداین در زمان حجاج بن یوسف ثقفی. (از ابن الندیم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
نام مردی و او والد جد عبدالعزیز بن عمران بن ایوب امام از اصحاب شافعی است و او از بزرگان مالکیه بود و چون شافعی را دید مذهب او را پذیرفت. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مبتلا به بیماری قعاص. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرد درپیچان لب در سخن. (منتهی الارب). مردی که کلام را از بن حلق خود خارج می کند. قیعر. (از اقرب الموارد). رجل مقعار، مردی که از بن حلق حرف می زند. (ناظم الاطباء) ، قعب مقعار، قعب فراخ دورتک. (منتهی الارب). کاسۀ فراخ گود. (از اقرب الموارد). قدح مقعار، قدح فراخ و دورتک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
گوسپند کج شاخ، بدترین دختران بدخلق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
کارد سرکج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ / قِ)
مرادی. نام جد یحیی بن هانی بن عروه بن قعاص. (اللباب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بیماریی است گوسفند را که درحال کشد، بیماریی است که در سینه حادث گردد، گویی میشکند گردن را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و در حدیث است: موتان یکون فی الناس کقعاص الغنم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ عاص ص)
شیر شتاب کشنده شکار را. (منتهی الارب). الاسد یقتل سریعاً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ عَ)
شیری که زود بکشد شکار را. مقعاص. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ قاص ص)
جمع واژۀ مقص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مقص شود، جمع واژۀ مقص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مقص شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تیر و شه تیر و پالار عمارت و تیر بزرگ و حمالی که تیرهای دیگر را بر وی نصب کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقراص
تصویر مقراص
کارد پیوند از ابزارهای باغبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقعار
تصویر مقعار
آوند گود
فرهنگ لغت هوشیار