جدول جو
جدول جو

معنی مقسوح - جستجوی لغت در جدول جو

مقسوح(مَ)
خشک کرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صلب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ممسوح
تصویر ممسوح
مالیده و لمس شده، مساحت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقسوم
تصویر مقسوم
قسمت شده، تقسیم شده، بخش شده، در ریاضیات عددی که بر عدد دیگر تقسیم شده، بخشی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
آنچه در مالیدن آن بر بدن بسیار مبالغه در دلک عضو نکنند. (تحفۀ حکیم مؤمن). داروئی که بوسیلۀ آن بدن را مسح کنند. (از بحر الجواهر). ج، مسوحات
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمع واژۀ مسح. پلاس ها. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، میانه های راه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ریش برآمده و آبله رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زخمی. زخمدار. (از اقرب الموارد) : اشک دیدۀ انام مسفوح و چشم شخص اسلام مقروح و مجروح. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 444) ، طریق مقروح، راه نیک پاسپرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آن که مطیع و مقهور قوه قسریه است:
کند به رای اثر در خلاف حکم فلک
چو در طبیعت مقسور قوت قاسر.
جامی (دیوان چ هاشم رضی ص 38)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بخش کرده شده. (آنندراج). بخش بخش شده و قسمت شده. (ناظم الاطباء). بخش شده. بخشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : لها سبعه ابواب لکل باب منهم جزء مقسوم. (قرآن 44/15). زمین مقسوم است به چهار قسم به دو دایره یکی را دایره الآفاق خوانند دو دیگر را خط الاستوا خوانند. (حدود العالم). هر ناحیتی از این نواحی مقسوم است به اعمال و اندر هر عملی شهرهاست بسیار. (حدود العالم).
بس قلق نیستم همی دانم
رزق مقسوم و بخت مقدور است.
مسعودسعد.
دیده بی دیدگان به رأی العین
شکل مقسوم و صورت مقدور.
مسعودسعد.
آنچه اندر ازل مقسوم بود خوردم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 34). خوردن بیش از رزق مقسوم. (گلستان). رزق اگر چه مقسوم است به اسباب حصول آن تعلق شرط است. (گلستان). جملۀ امور مقدر و مقسوم اند به تقدیر مشیت کامله و قسمت عادله. (مصباح الهدایه چ همایی ص 396). توسل و توصل به رزق مقسوم نجویند. (مصباح الهدایه، ایضاً ص 248). و در وصول رزق مقسوم از مبداء حیات تا اجل معلوم. (مصباح الهدایه، ایضاً ص 261).
رزق مقسوم و وقت معلوم است
ساعتی بیش و لحظه ای پس نیست.
ابن یمین.
اگر چه رزق مقسوم است می جوی
که خوش فرمود این معنی معزی
که یزدان رزق اگر بی سعی دادی
به مریم کی ندا کردی که ’هزی’.
ابن یمین.
- رزق مقسوم، روزی نهاده. رزق مقدر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به رزق مقسوم شود.
، (اصطلاح حساب) آن را که همی بخشی مقسوم خوانند. (التفهیم). آن عدد که بخش شود به عددی دیگر. مقابل مقسوم علیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بخشی. (واژه های نو فرهنگستان ایران).
- مقسوم علیه، آنکه بر او بخشی. (التفهیم). آن عدد که عددی دیگر به آن بخش می شود مانند 12 در ’12: 60’. مقابل مقسوم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرهنگستان ایران کلمه ’بخشیاب’ رابجای این کلمه پذیرفته است.
- مقسوم علیهم، اشیا یا اشخاصی که چیزی به آنان بخش شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مقسوم علیه مشترک، هرگاه دو یا چند عدد بطور مشترک بر چند عدد قابل قسمت باشند مانند 48 و 36 که هردو بر 1، 2، 3، 4، 6 و 12 قابل قسمت می باشند در این صورت عددهای 1، 2، 3، 4، 6 و 12 را مقسوم علیه مشترک عددهای 48 و 36 نامند. فرهنگستان ایران ’بخشیاب مشترک’ را بجای این ترکیب پذیرفته است.
- بزرگترین مقسوم علیه مشترک، در میان مقسوم علیه های مشترک دو یا چند عدد، آن عددکه از همه بزرگتر است بزرگترین مقسوم علیه مشترک آن عددها نامیده می شود چنانکه در مثال مقسوم علیه مشترک عدد 12 بزرگترین مقسوم علیه مشترک 36 و 48 به شمار می آید. رجوع به ترکیب قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
برگشته ازخیر و دور از آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دور داشته شده از خیر. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زشت. ملعون: و اءتبعناهم فی هذه الدنیا لعنه و یوم القیمه هم من المقبوحین. (قرآن 42/28) ، یک سو کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مطعون. طعنه زده شده. که طعن و قدح بر آن وارد است، مردود. غیر قابل قبول. ناموافق شرع: بر آن محضر خطوط ثبت کردند که مذهب اولاد مهدی مقدوح است. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مسح شده. دست مالیده شده. (ناظم الاطباء) ، ساده کرده. (مهذب الاسماء) ، آنکه عورت جای (شرمگاه) او هموار و برابر است با سایر بدن و ندانند که مرد است یا زن. مجبوب. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بسیار باشد که بسبب این ریشها قضیب را گر خایه را بباید برید و مردم را خصی باید کرد یا مجبوب و یا ممسوح. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمل مکسوح، شتر نیک لنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ عَ رَ)
رفتن در زمین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مالیدنی پرواسیدنی، جمع مسح، پلاس ها میانراه ها دارویی که بوسیله آن بدن را مسح کنند (بحرالجواهر) آنچه که بهنگام مالیدن آن ببدن در مالش مبالغه نکنند، جمع مسوحات
فرهنگ لغت هوشیار
دست مالیده، لاغر کم گوشت مسح شده دست مالیده، آنکه نصف روی وی برابر و مالیده باشد یعنی در آن چشم و ابرو نبود، بسیار دروغگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقسوم
تصویر مقسوم
بخش و قسمت کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقسوم
تصویر مقسوم
((مَ))
قسمت شده، بخش بخش شده، عددی که بر عدد دیگر تقسیم شده، علیه عددی که عدد دیگر بر آن تقسیم شده، بخشیاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممسوح
تصویر ممسوح
((مَ))
مسح شده، دست مالیده، بسیار دروغگو
فرهنگ فارسی معین
بخشی، قسمت شده، بخش شده
متضاد: مقسوم علیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد