جدول جو
جدول جو

معنی مقساه - جستجوی لغت در جدول جو

مقساه(مَ)
سبب درشتی و سختگی. یقال الذنب مقساه للقلب. (منتهی الارب) (از آنندراج). سبب درشتی و سختی و سنگدلی. (ناظم الاطباء). الذنب مقساه للقلب، گناه موجب قساوت قلب است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ)
از ’ع س ی’، سزاوار. (منتهی الارب) (آنندراج). سزاوار و شایسته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نام درختی بزرگ است که میوۀ بی هستۀ گردی دارد که دارای شیرۀ کم شیرینی است و با آن چسب سازند. (از دزی ج 2 ص 605)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَسْ سَ طَ)
به بهر. به قسط. به اقساط: مقسطه علی الایام، علی الاسابیع، علی الشهور، علی الاعوم، به اقساط روزانه، هفتگی، ماهیانه، سالیانه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ مَ)
بخشش گاه آب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَسْ سَ مَ)
زن اندوهگین. (ناظم الاطباء) ، صاحب جمال. (ناظم الاطباء). و رجوع به مقسّم شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
از ’ق س و’، رنج بکشیدن. (تاج المصادر بیهقی). رنج چیزی کشیدن. (دهار) (از مجمل اللغه) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معالجۀ امر شدید و مکابدۀ آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). و رجوع به دو مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حوض بسیارآب. (مهذب الاسماء). گردآمدنگاه آب یا آب باران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هر جا که آب باران از هر سو در آن جمع گردد. مقری (م را) . (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مقراه و توضح نام دو قریه است از نواحی یمن که در شعر امروءالقیس آمده. (از معجم البلدان). نام جایگاهی است. (مهذب الاسماء). موضعی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :
فتوضح فالمقراه لم یعف رسمها
لمانسجتها من جنوب و شمأل.
امروءالقیس
لغت نامه دهخدا
(مِ)
یکی مقر̍ی. (منتهی الارب). واحد مقری یعنی کاسۀ بزرگ. ج، مقاری. (ناظم الاطباء). کاسۀ بزرگ مهمانی. مقر̍ی. ج، مقاری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زن مهمانی کننده و بسیار مهمان. (از منتهی الارب). زن مهمانی کننده. مقراء. (از اقرب الموارد). امراءهمقراه للضیف، زن بسیار مهمان نواز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
تاوه. روغن گداز. (دهار). تاوه. ج، مقالی. (مهذب الاسماء). که قلیه بریان کنند در وی. مقلی ̍. (منتهی الارب) (آنندراج). تابه. ج، مقالی. (ناظم الاطباء). ظرفی از مس و گویند ازسفال که طعام در آن تفت دهند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مقنوه. سایه که آفتاب بر آن نتابد. (مهذب الاسماء). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مؤنث مقصی ̍. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به مقصی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَصْ صا)
شاه مقصوه و مقصاه، میشی که کنار گوش وی اندکی بریده شده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به مقصوه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
لنگر کشتی. (منتهی الارب) (دهار) (از اقرب الموارد). انجر. (اقرب الموارد). ج، مراسی (مراس). (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
جای آب خوردن. (منتهی الارب). موضع سقی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جای آب خوردن. (منتهی الارب). موضع سقی. (اقرب الموارد) ، آلت آب خوردن. (منتهی الارب). آب دان مرغ. (مهذب الاسماء) ، آنچه برای کوزه ها و مشکها قرار داده شود تا آنها را بر آن بیاویزند. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
گاو آب کشی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ)
عصا و چوبدستی که بدان ستور رانند. (ناظم الاطباء). عصا. (از اقرب الموارد). عصا بدان جهت که به وی ستور رانند. منساءه. منساءه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرساه
تصویر مرساه
لنگر لنگر کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقساس
تصویر مقساس
داروش از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقلاه
تصویر مقلاه
الک دو لک چفته، ماهی تابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاساه
تصویر مقاساه
مقاسا و مقاسات در فارسی رنج کشی، همدردی همرنجی
فرهنگ لغت هوشیار