جدول جو
جدول جو

معنی مقزحه - جستجوی لغت در جدول جو

مقزحه
(مِ زَ حَ)
دیگ افزاردان. (منتهی الارب) (آنندراج). دیگ افزاردان و ظرفی که در آن توابل و دیگ افزار نگاه می دارند. (ناظم الاطباء). ظرفی است مانند نمکدان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مقزحه
دار بویدان
تصویری از مقزحه
تصویر مقزحه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مِ زَ حَ)
مرزح. چوبی که زیر رز نهند. (از متن اللغه). رجوع به مرزح شود
لغت نامه دهخدا
(زِ حَ)
مؤنث مازح. (ناظم الاطباء). زن مزاح کننده. زن بذله گو. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَرْ رِ حَ)
ادویۀ مقرحه، داروهایی که سبب ریش و قرحه گردد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقرّح شود
لغت نامه دهخدا
(مِ دَ حَ)
آتش زنه. (مهذب الاسماء). آهن چخماق. مقدح. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، کفلیز. (منتهی الارب) (آنندراج). کفگیر. مقدحه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَدْ دِ حَ)
چشم در مغاک فرورفته. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به تقدیح شود، خیل مقدحه، اسبان چشم در مغاک فرورفته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ حَ)
هرچیز ناپسند. ج، مقابح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ حَ)
دلو و مانند آن که بدان آب کشند. (منتهی الارب) (آنندراج). دول و هر چیز که بدان آب کشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، منازح. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ حَ)
رنگارنگ از طرق و خطوط و جز آن. (منتهی الارب). الطریقه من الوان قوس قزح. (اقرب الموارد) (المنجد). ج، قزح. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَزْ زَ)
نوعی از درخت انجیر. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). درختی است شبیه به درخت انجیر دارای شاخه های کوتاه که سر آنها مانند پنجۀ سگ است و آن از درختان عجیب بیابان است. (از اقرب الموارد) (ازمحیط المحیط). و رجوع به تاج العروس ج 2 ص 208 شود
لغت نامه دهخدا
مازحه در فارسی: مونث مازح: زن لوده زن بزله گوی مونث مازح زن مزاح کننده زن بذله گو
فرهنگ لغت هوشیار
مقرحه در فارسی مونث مقرح: ریش انگیز خستان مونث مقرح. یا ادویه مقرحه. داروهایی که تولید زخم و جراحت بر روی جلد کنند
فرهنگ لغت هوشیار