الحیه المقرنه، مار شاخدار. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). قسمی مار است درازای او از یک گز تا دو گز بر سر او چیزی چون دو سرو برآمده و لون او همچون لون ریگ است و بر شکم او فلسهاست صلب و خشک و در رفتن بر زمین از صلبی و خشکی آن فلوس بتوان دانست و دندانهای او راست و اندر زمین ریگناک مأوی دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی یادداشت ایضاً) : و با زفت و قطران و انگبین بر گزیدگی ماری که او را الحیه المقرنه گویند یعنی مار با سرو... ضماد کنند. (ذخیرۀخوارزمشاهی یادداشت ایضاً). و رجوع به مقرنی شود
الحیه المقرنه، مار شاخدار. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). قسمی مار است درازای او از یک گز تا دو گز بر سر او چیزی چون دو سرو برآمده و لون او همچون لون ریگ است و بر شکم او فلسهاست صلب و خشک و در رفتن بر زمین از صلبی و خشکی آن فلوس بتوان دانست و دندانهای او راست و اندر زمین ریگناک مأوی دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی یادداشت ایضاً) : و با زفت و قطران و انگبین بر گزیدگی ماری که او را الحیه المقرنه گویند یعنی مار با سرو... ضماد کنند. (ذخیرۀخوارزمشاهی یادداشت ایضاً). و رجوع به مقرنی شود
کسی که نافله بجای می آورد، یعنی عبادتی که واجب نبود، کسی که افزونتر از یاران برای اصحاب خود غنیمت گیرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
کسی که نافله بجای می آورد، یعنی عبادتی که واجب نبود، کسی که افزونتر از یاران برای اصحاب خود غنیمت گیرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
شتاب کننده در رفتار و سیر. (ناظم الاطباء). پیش درآینده و شتابی کننده در رفتار و نیک رونده. (آنندراج) : ادرنفق، اقتحم و تقدم، اسرع و هملج، مضی فی السیر. (متن اللغه)
شتاب کننده در رفتار و سیر. (ناظم الاطباء). پیش درآینده و شتابی کننده در رفتار و نیک رونده. (آنندراج) : ادرنفق، اقتحم و تقدم، اسرع و هملج، مضی فی السیر. (متن اللغه)
میخک، و آن بار یا شکوفۀ درختی است که در جزایر هند پیدا گردد، و آن بهترین و پاک ترین داروهای گرم است، شکوفۀ آن را نر و میوۀ آن را ماده گویند و شکوفۀ آن پاک تر است و هر دو لطیف و صفادهنده دل و دماغ هستند. (از منتهی الارب). گلی است معروف و معدن آن هندوستان است. و اصل آن کرن پهول بوده و معنی کرن پهول به لغت هندی یعنی گل شعاع آفتاب، زیرا بر آن گل که سفید است رنگهای گلگون از شعاع آفتاب می افتد و زنان اهل هند آن را در سوراخ گوش کنند که سوراخ گوش بسته نشود. و به پارسی آن گل را میخک خوانند و مشهور است، و قرنفل معرب است. صاحب غیاث اللغات نوشته است که کرن پهول در هندی گل گوش است، چه اینکه کرن در هندی گوش است و پهول گل است. (آنندراج). هو ثمره فی جزیرهالهند و هو کالیاسمین لکنّه اشد سواداً منه. حار یابس فی الثالثه مفرح مقو للقلب و المعده و الکبد و الدماغ و سائر اعضاء الباطنه. محلل للریاح، نافع من الاستسقاء اللحمی و القی ٔ و الغثیان و یحد البصر و ینفع السبل و یطیب النکهه. (بحر الجواهر) ، امروز نام گلی است خردبته باگلی معطر که در باغها برای زینت کارند: هرچند بسی است در چمن گل هست از همه به گل قرنفل. ؟ (از آنندراج)
میخک، و آن بار یا شکوفۀ درختی است که در جزایر هند پیدا گردد، و آن بهترین و پاک ترین ِ داروهای گرم است، شکوفۀ آن را نر و میوۀ آن را ماده گویند و شکوفۀ آن پاک تر است و هر دو لطیف و صفادهنده دل و دماغ هستند. (از منتهی الارب). گلی است معروف و معدن آن هندوستان است. و اصل آن کرن پهول بوده و معنی کرن پهول به لغت هندی یعنی گل شعاع آفتاب، زیرا بر آن گل که سفید است رنگهای گلگون از شعاع آفتاب می افتد و زنان اهل هند آن را در سوراخ گوش کنند که سوراخ گوش بسته نشود. و به پارسی آن گل را میخک خوانند و مشهور است، و قرنفل معرب است. صاحب غیاث اللغات نوشته است که کرن پهول در هندی گل گوش است، چه اینکه کرن در هندی گوش است و پهول گل است. (آنندراج). هو ثمره فی جزیرهالهند و هو کالیاسمین لکنّه اشد سواداً منه. حار یابس فی الثالثه مفرح مقو للقلب و المعده و الکبد و الدماغ و سائر اعضاء الباطنه. محلل للریاح، نافع من الاستسقاء اللحمی و القی ٔ و الغثیان و یحد البصر و ینفع السبل و یطیب النکهه. (بحر الجواهر) ، امروز نام گلی است خردبته باگلی معطر که در باغها برای زینت کارند: هرچند بسی است در چمن گل هست از همه به گل قرنفل. ؟ (از آنندراج)
سیف مقرنس، شمشیر بر هیئت نردبان ساخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، باز مقرنس، باز در کریز نشانده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، در مؤیدالفضلا به معنی بنای مدور آهوپی و نردبان پایه و پست و بلند باشد. و در زفان گویا - که کتابی است - به معنی بنای مدور آهوپی و نردبان پایه و پست و بلند باشد و در کنزاللغۀ عربی عمارتی که آن را نقاشی کرده باشند. (برهان). بنایی که طاق و اطراف آن پایه پایه و دارای اضلاع است و آن را به فارسی آهوپای گویند. (گنجینۀ گنجوی). عمارتی که آن را به صورت قرناس ساخته باشند و قرناس بینی کوه و مراد از مقرنس عمارت بلند و بنای عالی. (غیاث) (آنندراج). بنای بلند مدور و ایوان آراسته و مزین شده با صورتها و نقوش که بر آن با نردبان پایه وراه زینه روند. و قسمی از زینت که در اطاقها و در ایوانها به شکلهای گوناگون با گچ، گچ بری کنند. (ناظم الاطباء). گچ بریهای برجسته بر آستانۀ خانه آویخته چون پای آهو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : زمین گردد از نعل اسبان مقرنس هوا گردد از گرد میدان مغبر. عمعق (دیوان چ نفیسی ص 151). جفت مقوس او چون جفت طاق ابرو طاق مقرنس او چون خم طوق پیکر. خاقانی. این هفت تابخانه مشبک شد از دعا تا شاه در مقرنس ایوان نو نشست. خاقانی. یکی منظری بود با آب ورنگ مقرنس برآورده از خاره سنگ. نظامی. گر قناعت کنی به خانه تنگ کمتر از طارم مقرنس نیست. ابن یمین. - بام مقرنس شکل، کنایه از آسمان: پیشکاران شب این بام مقرنس شکل را باز بی سعی قلم نقش دگرگون کرده اند. مجیرالدین بیلقانی. - چرخ مقرنس نمای، کنایه از آسمان: چرخ مقرنس نمای کلبۀ میمون اوست نعش فلک تختهاش قطب کلیدان او. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 365). - چرخ مقرنس نهاد، کنایه از آسمان: چرخ مقرنس نهاد قصر مشبک شود چون زگشاد تو رفت چوبۀ تیر از کمان. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 333). - سقف مقرنس، کنایه از آسمان: از بر این خاک توده یک تن آسوده نیست زیر این سقف مقرنس یک دل خرم نماند. جمال الدین اصفهانی. فتنه می بارد از این سقف مقرنس برخیز تا به میخانه پناه ازهمه آفات بریم. حافظ. - طاق مقرنس، طاق آهوپای. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - ، کنایه از آسمان. - مقرنس بید، کنایه از آسمان است بمناسبت سبزی و همرنگی آن با بید. (گنجینۀ گنجوی) : روز آدینه کاین مقرنس بید خانه را کرد از آفتاب سفید. نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 291). - مقرنس زنگارخورد، کنایه از آسمان. کنایه از دنیا: در این مقرنس زنگارخورد دوداندود مرا به کام بداندیش چند باید بود. جمال الدین اصفهانی. - نه مقرنس دوار، کنایه از نه فلک. کنایه از آسمان: طیرانت چو دور فکرت من بر از این نه مقرنس دوار. خاقانی. ، نوعی از کلاه هم هست. (برهان). قسمی از عمامه. (ناظم الاطباء) ، به معنی رنگ برنگ هم آمده است. (برهان). هر چیز رنگارنگ. (ناظم الاطباء)
سیف مقرنس، شمشیر بر هیئت نردبان ساخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، باز مقرنس، باز در کریز نشانده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، در مؤیدالفضلا به معنی بنای مدور آهوپی و نردبان پایه و پست و بلند باشد. و در زفان گویا - که کتابی است - به معنی بنای مدور آهوپی و نردبان پایه و پست و بلند باشد و در کنزاللغۀ عربی عمارتی که آن را نقاشی کرده باشند. (برهان). بنایی که طاق و اطراف آن پایه پایه و دارای اضلاع است و آن را به فارسی آهوپای گویند. (گنجینۀ گنجوی). عمارتی که آن را به صورت قُرناس ساخته باشند و قُرناس بینی کوه و مراد از مقرنس عمارت بلند و بنای عالی. (غیاث) (آنندراج). بنای بلند مدور و ایوان آراسته و مزین شده با صورتها و نقوش که بر آن با نردبان پایه وراه زینه روند. و قسمی از زینت که در اطاقها و در ایوانها به شکلهای گوناگون با گچ، گچ بری کنند. (ناظم الاطباء). گچ بریهای برجسته بر آستانۀ خانه آویخته چون پای آهو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : زمین گردد از نعل اسبان مقرنس هوا گردد از گرد میدان مغبر. عمعق (دیوان چ نفیسی ص 151). جفت مقوس او چون جفت طاق ابرو طاق مقرنس او چون خم طوق پیکر. خاقانی. این هفت تابخانه مشبک شد از دعا تا شاه در مقرنس ایوان نو نشست. خاقانی. یکی منظری بود با آب ورنگ مقرنس برآورده از خاره سنگ. نظامی. گر قناعت کنی به خانه تنگ کمتر از طارم مقرنس نیست. ابن یمین. - بام مقرنس شکل، کنایه از آسمان: پیشکاران شب این بام مقرنس شکل را باز بی سعی قلم نقش دگرگون کرده اند. مجیرالدین بیلقانی. - چرخ مقرنس نمای، کنایه از آسمان: چرخ مقرنس نمای کلبۀ میمون اوست نعش فلک تختهاش قطب کلیدان او. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 365). - چرخ مقرنس نهاد، کنایه از آسمان: چرخ مقرنس نهاد قصر مشبک شود چون زگشاد تو رفت چوبۀ تیر از کمان. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 333). - سقف مقرنس، کنایه از آسمان: از بر این خاک توده یک تن آسوده نیست زیر این سقف مقرنس یک دل خرم نماند. جمال الدین اصفهانی. فتنه می بارد از این سقف مقرنس برخیز تا به میخانه پناه ازهمه آفات بریم. حافظ. - طاق مقرنس، طاق آهوپای. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - ، کنایه از آسمان. - مقرنس بید، کنایه از آسمان است بمناسبت سبزی و همرنگی آن با بید. (گنجینۀ گنجوی) : روز آدینه کاین مقرنس بید خانه را کرد از آفتاب سفید. نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 291). - مقرنس زنگارخورد، کنایه از آسمان. کنایه از دنیا: در این مقرنس زنگارخورد دوداندود مرا به کام بداندیش چند باید بود. جمال الدین اصفهانی. - نه مقرنس دوار، کنایه از نه فلک. کنایه از آسمان: طیرانت چو دور فکرت من بر از این نه مقرنس دوار. خاقانی. ، نوعی از کلاه هم هست. (برهان). قسمی از عمامه. (ناظم الاطباء) ، به معنی رنگ برنگ هم آمده است. (برهان). هر چیز رنگارنگ. (ناظم الاطباء)
گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ که سر دسته تیره خاصی بنام تیره قرنفلیان می باشد، گیاهی است یک ساله که دارای برخی گونه های پایا نیز می باشد، برگهایش کشیده و نوک تیز و گلهایش معمولا قرمز یا صورتی است. کاسه گل دارای 5 کاسبرگ است که بیخ آنها بهم نزدیک شده یک لوله 5 کنگره یی می سازد. جام گل دارای 5 گلبرگ است که قسمت بالای آنها بطرف خارج گل برگشته و لبه آنها بریدگی بسیار دارد. شماره پرچمها 10 عدد است و مادگی دارای کلاله چند شاخه یی است. برگهای این گیاه در محلی که به ساقه می چسبند گرهی برجسته بوجود می آورند گلهای قرنفل برخلاف گلهای میخک که منفرد است به صورت یک دسته گل در انتهای ساقه قرار دارند. گیاه مزبور یکی از گلهای زینتی است و در باغچه ها کشت می شود و ارتفاعش از گل میخک که در گلدان ها کاشته می شود کمتر است گل قرنفل قرنفل بستانی قرنفل باغی گل قرنفل معمولی حسن یوسف قرنفل الشاعر. توضیح در برخی کتب درخت میخک را که از تیره موردیها است اشتباها بنام قرنفل نیز ذکر کرده اند. یا حب قرنفل. دانه های فرنجمشگ را گویند که به نام بقله الضب نیز خوانده می شوند. یا درخت قرنفل. در برخی کتب اشتباها درخت میخک را که از تیره موردیها است به نام درخت قرنفل نیز ذکر کرده اند. یا قرنفل ابیض. درخت میخک که از تیره موردیها است. یا قرنفل بری. گونه ای قرنفل خودرو که در مراتع و چمنزارها میروید قرنفل بیابانی گل میخک وحشی. یا قرنفل بستانی. فرنجمشک. یا قرنفل چینی. گل میخک
گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ که سر دسته تیره خاصی بنام تیره قرنفلیان می باشد، گیاهی است یک ساله که دارای برخی گونه های پایا نیز می باشد، برگهایش کشیده و نوک تیز و گلهایش معمولا قرمز یا صورتی است. کاسه گل دارای 5 کاسبرگ است که بیخ آنها بهم نزدیک شده یک لوله 5 کنگره یی می سازد. جام گل دارای 5 گلبرگ است که قسمت بالای آنها بطرف خارج گل برگشته و لبه آنها بریدگی بسیار دارد. شماره پرچمها 10 عدد است و مادگی دارای کلاله چند شاخه یی است. برگهای این گیاه در محلی که به ساقه می چسبند گرهی برجسته بوجود می آورند گلهای قرنفل برخلاف گلهای میخک که منفرد است به صورت یک دسته گل در انتهای ساقه قرار دارند. گیاه مزبور یکی از گلهای زینتی است و در باغچه ها کشت می شود و ارتفاعش از گل میخک که در گلدان ها کاشته می شود کمتر است گل قرنفل قرنفل بستانی قرنفل باغی گل قرنفل معمولی حسن یوسف قرنفل الشاعر. توضیح در برخی کتب درخت میخک را که از تیره موردیها است اشتباها بنام قرنفل نیز ذکر کرده اند. یا حب قرنفل. دانه های فرنجمشگ را گویند که به نام بقله الضب نیز خوانده می شوند. یا درخت قرنفل. در برخی کتب اشتباها درخت میخک را که از تیره موردیها است به نام درخت قرنفل نیز ذکر کرده اند. یا قرنفل ابیض. درخت میخک که از تیره موردیها است. یا قرنفل بری. گونه ای قرنفل خودرو که در مراتع و چمنزارها میروید قرنفل بیابانی گل میخک وحشی. یا قرنفل بستانی. فرنجمشک. یا قرنفل چینی. گل میخک
دیدن قرنفل به خواب، دلیل بزرگی بود و ثنای نیک. اگر قرنفل بسیار داشت و به هر کس می داد، دلیل که اهل آن دیار ثنای او گویند. اگر بیند قرنفل می خورد، دلیل مصیبت بود - محمد بن سیرین
دیدن قرنفل به خواب، دلیل بزرگی بود و ثنای نیک. اگر قرنفل بسیار داشت و به هر کس می داد، دلیل که اهل آن دیار ثنای او گویند. اگر بیند قرنفل می خورد، دلیل مصیبت بود - محمد بن سیرین