جدول جو
جدول جو

معنی مقرنفل - جستجوی لغت در جدول جو

مقرنفل
(مُ رَ فَ)
طعام مقرنفل، طعام قرنفل دار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مقرنف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرنفل
تصویر قرنفل
(دخترانه)
معرب از یونانی، گلی زینتی معمولاً به رنگ قرمز یا صورتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قرنفل
تصویر قرنفل
گیاهی زینتی از دستۀ میخک ها با بوتۀ کوتاه، برگ های دراز و گل هایی صورتی با پنج گلبرگ، میخک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقرنس
تصویر مقرنس
نوعی گچ بری در سقف بناها به شکل نقش و نگار برجسته یا پله پله، ویژگی سقف یا گنبدی که به این شکل گچ بری شده است
فرهنگ فارسی عمید
(مُ قَ نَ)
باز نگاهداشته شده برای شکار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ نَ)
الحیه المقرنه، مار شاخدار. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). قسمی مار است درازای او از یک گز تا دو گز بر سر او چیزی چون دو سرو برآمده و لون او همچون لون ریگ است و بر شکم او فلسهاست صلب و خشک و در رفتن بر زمین از صلبی و خشکی آن فلوس بتوان دانست و دندانهای او راست و اندر زمین ریگناک مأوی دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی یادداشت ایضاً) : و با زفت و قطران و انگبین بر گزیدگی ماری که او را الحیه المقرنه گویند یعنی مار با سرو... ضماد کنند. (ذخیرۀخوارزمشاهی یادداشت ایضاً). و رجوع به مقرنی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَرْ رَ نَ)
کوههای خرد با هم پیوسته. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ نا)
مار شاخدار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مقرنه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ نا)
ادیم مقرنی، ادیمی پیراسته به قرنوه. (مهذب الاسماء). سقاء مقرنی، مشک به قرنوه پیراسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
متهم. (منتهی الارب) (آنندراج). تهمت زده و متهم. (ناظم الاطباء) ، رجل مقروف، مرد لاغر باریک اندام. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
رجل مقتفل الیدین، مرد زفت ناکس که نخواهد نیکی و احسان از دستش برآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ نِ)
خرماچین از بن شاخ بریدۀ خرمابن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بینی ستبر. (منتهی الارب) (آنندراج). بینی ستبر و پهن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ فِ)
رجل مقنفش فی اللباس، مرد درشت هیئت در لباس پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَنْ نَ فَ)
حجفهٌ مقنّفه، سپر فراخ و وسیع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَفْ فِ)
کسی که نافله بجای می آورد، یعنی عبادتی که واجب نبود، کسی که افزونتر از یاران برای اصحاب خود غنیمت گیرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ فَ)
سطبر شگرف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ دِ)
مرد آمادۀ شر و فساد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مقرنذح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ ذِ)
رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ فِ)
شتاب کننده در رفتار و سیر. (ناظم الاطباء). پیش درآینده و شتابی کننده در رفتار و نیک رونده. (آنندراج) : ادرنفق، اقتحم و تقدم، اسرع و هملج، مضی فی السیر. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ فُ)
میخک، و آن بار یا شکوفۀ درختی است که در جزایر هند پیدا گردد، و آن بهترین و پاک ترین داروهای گرم است، شکوفۀ آن را نر و میوۀ آن را ماده گویند و شکوفۀ آن پاک تر است و هر دو لطیف و صفادهنده دل و دماغ هستند. (از منتهی الارب). گلی است معروف و معدن آن هندوستان است. و اصل آن کرن پهول بوده و معنی کرن پهول به لغت هندی یعنی گل شعاع آفتاب، زیرا بر آن گل که سفید است رنگهای گلگون از شعاع آفتاب می افتد و زنان اهل هند آن را در سوراخ گوش کنند که سوراخ گوش بسته نشود. و به پارسی آن گل را میخک خوانند و مشهور است، و قرنفل معرب است. صاحب غیاث اللغات نوشته است که کرن پهول در هندی گل گوش است، چه اینکه کرن در هندی گوش است و پهول گل است. (آنندراج). هو ثمره فی جزیرهالهند و هو کالیاسمین لکنّه اشد سواداً منه. حار یابس فی الثالثه مفرح مقو للقلب و المعده و الکبد و الدماغ و سائر اعضاء الباطنه. محلل للریاح، نافع من الاستسقاء اللحمی و القی ٔ و الغثیان و یحد البصر و ینفع السبل و یطیب النکهه. (بحر الجواهر) ، امروز نام گلی است خردبته باگلی معطر که در باغها برای زینت کارند:
هرچند بسی است در چمن گل
هست از همه به گل قرنفل.
؟ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ نَ)
طعام مقرنف، طعام با قرنفل پخته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ فَ)
طعام مقرفل، طعام با قرنفل پخته. (منتهی الارب). طعام قرنفل دار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، طیب مقرفل، عطری که دارای قرنفل باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ فِ)
برآماسیده از خشم و آماده شده بدی را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ فُ لَ)
یکی قرنفل. (اقرب الموارد). رجوع به قرنفل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ فِ)
شرمگاه. (منتهی الارب) (آنندراج). شرمگاه زن. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ نِ فَ)
زن سست آواز و سست گریه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ شِ)
ایستاده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شادمان. (منتهی الارب). خرسند و شادمان. (ناظم الاطباء) ، مستبشر. (منتهی الارب). بابشارت. (ناظم الاطباء) ، مرد آمادۀ بدی. (منتهی الارب). آمادۀ شر، سر بلند کرده و سربرداشته وجنبان و متحرک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ نَ)
سیف مقرنس، شمشیر بر هیئت نردبان ساخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، باز مقرنس، باز در کریز نشانده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، در مؤیدالفضلا به معنی بنای مدور آهوپی و نردبان پایه و پست و بلند باشد. و در زفان گویا - که کتابی است - به معنی بنای مدور آهوپی و نردبان پایه و پست و بلند باشد و در کنزاللغۀ عربی عمارتی که آن را نقاشی کرده باشند. (برهان). بنایی که طاق و اطراف آن پایه پایه و دارای اضلاع است و آن را به فارسی آهوپای گویند. (گنجینۀ گنجوی). عمارتی که آن را به صورت قرناس ساخته باشند و قرناس بینی کوه و مراد از مقرنس عمارت بلند و بنای عالی. (غیاث) (آنندراج). بنای بلند مدور و ایوان آراسته و مزین شده با صورتها و نقوش که بر آن با نردبان پایه وراه زینه روند. و قسمی از زینت که در اطاقها و در ایوانها به شکلهای گوناگون با گچ، گچ بری کنند. (ناظم الاطباء). گچ بریهای برجسته بر آستانۀ خانه آویخته چون پای آهو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
زمین گردد از نعل اسبان مقرنس
هوا گردد از گرد میدان مغبر.
عمعق (دیوان چ نفیسی ص 151).
جفت مقوس او چون جفت طاق ابرو
طاق مقرنس او چون خم طوق پیکر.
خاقانی.
این هفت تابخانه مشبک شد از دعا
تا شاه در مقرنس ایوان نو نشست.
خاقانی.
یکی منظری بود با آب ورنگ
مقرنس برآورده از خاره سنگ.
نظامی.
گر قناعت کنی به خانه تنگ
کمتر از طارم مقرنس نیست.
ابن یمین.
- بام مقرنس شکل، کنایه از آسمان:
پیشکاران شب این بام مقرنس شکل را
باز بی سعی قلم نقش دگرگون کرده اند.
مجیرالدین بیلقانی.
- چرخ مقرنس نمای، کنایه از آسمان:
چرخ مقرنس نمای کلبۀ میمون اوست
نعش فلک تختهاش قطب کلیدان او.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 365).
- چرخ مقرنس نهاد، کنایه از آسمان:
چرخ مقرنس نهاد قصر مشبک شود
چون زگشاد تو رفت چوبۀ تیر از کمان.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 333).
- سقف مقرنس، کنایه از آسمان:
از بر این خاک توده یک تن آسوده نیست
زیر این سقف مقرنس یک دل خرم نماند.
جمال الدین اصفهانی.
فتنه می بارد از این سقف مقرنس برخیز
تا به میخانه پناه ازهمه آفات بریم.
حافظ.
- طاق مقرنس، طاق آهوپای. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ، کنایه از آسمان.
- مقرنس بید، کنایه از آسمان است بمناسبت سبزی و همرنگی آن با بید. (گنجینۀ گنجوی) :
روز آدینه کاین مقرنس بید
خانه را کرد از آفتاب سفید.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 291).
- مقرنس زنگارخورد، کنایه از آسمان. کنایه از دنیا:
در این مقرنس زنگارخورد دوداندود
مرا به کام بداندیش چند باید بود.
جمال الدین اصفهانی.
- نه مقرنس دوار، کنایه از نه فلک. کنایه از آسمان:
طیرانت چو دور فکرت من
بر از این نه مقرنس دوار.
خاقانی.
، نوعی از کلاه هم هست. (برهان). قسمی از عمامه. (ناظم الاطباء) ، به معنی رنگ برنگ هم آمده است. (برهان). هر چیز رنگارنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقروف
تصویر مقروف
بد نام شده چفته بسته، باریک اندام: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرنفول
تصویر قرنفول
تازی گشته منجک از گیاهان از قرنفل درفارسی یونانی تیره میخک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرنس
تصویر مقرنس
سقف یا گنبد گچبری شده
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ که سر دسته تیره خاصی بنام تیره قرنفلیان می باشد، گیاهی است یک ساله که دارای برخی گونه های پایا نیز می باشد، برگهایش کشیده و نوک تیز و گلهایش معمولا قرمز یا صورتی است. کاسه گل دارای 5 کاسبرگ است که بیخ آنها بهم نزدیک شده یک لوله 5 کنگره یی می سازد. جام گل دارای 5 گلبرگ است که قسمت بالای آنها بطرف خارج گل برگشته و لبه آنها بریدگی بسیار دارد. شماره پرچمها 10 عدد است و مادگی دارای کلاله چند شاخه یی است. برگهای این گیاه در محلی که به ساقه می چسبند گرهی برجسته بوجود می آورند گلهای قرنفل برخلاف گلهای میخک که منفرد است به صورت یک دسته گل در انتهای ساقه قرار دارند. گیاه مزبور یکی از گلهای زینتی است و در باغچه ها کشت می شود و ارتفاعش از گل میخک که در گلدان ها کاشته می شود کمتر است گل قرنفل قرنفل بستانی قرنفل باغی گل قرنفل معمولی حسن یوسف قرنفل الشاعر. توضیح در برخی کتب درخت میخک را که از تیره موردیها است اشتباها بنام قرنفل نیز ذکر کرده اند. یا حب قرنفل. دانه های فرنجمشگ را گویند که به نام بقله الضب نیز خوانده می شوند. یا درخت قرنفل. در برخی کتب اشتباها درخت میخک را که از تیره موردیها است به نام درخت قرنفل نیز ذکر کرده اند. یا قرنفل ابیض. درخت میخک که از تیره موردیها است. یا قرنفل بری. گونه ای قرنفل خودرو که در مراتع و چمنزارها میروید قرنفل بیابانی گل میخک وحشی. یا قرنفل بستانی. فرنجمشک. یا قرنفل چینی. گل میخک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرنس
تصویر مقرنس
((مُ قَ نَ))
بنای بلند با سقف آراسته به نقش و نگار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرنفل
تصویر قرنفل
((قَ رَ فُ))
میخک، گل میخک
فرهنگ فارسی معین
دیدن قرنفل به خواب، دلیل بزرگی بود و ثنای نیک. اگر قرنفل بسیار داشت و به هر کس می داد، دلیل که اهل آن دیار ثنای او گویند. اگر بیند قرنفل می خورد، دلیل مصیبت بود - محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب