جدول جو
جدول جو

معنی مقرری - جستجوی لغت در جدول جو

مقرری
وظیفۀ قراردادی و همیشگی، وظیفه، مستمری
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
فرهنگ فارسی عمید
مقرری
مواجب، درقدیم بمعنی حقوق و مواجب و وظیفه بکار میرفته است
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
فرهنگ لغت هوشیار
مقرری((مُ قَ رَّ))
ماهیانه، حقوق، مستمری
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
فرهنگ فارسی معین
مقرری
جیره، حقوق، رسم، عطیه، اجرا، ماهیانه، مستمری، مشاهره، مواجب، وظیفه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مقرری
رزقٌ
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
دیکشنری فارسی به عربی
مقرری
Allowance
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مقرری
allocation
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مقرری
надбавка
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مقرری
وظیفہ
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
دیکشنری فارسی به اردو
مقرری
mesada
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مقرری
Zulage
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
دیکشنری فارسی به آلمانی
مقرری
dodatek
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
دیکشنری فارسی به لهستانی
مقرری
пособие
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
دیکشنری فارسی به روسی
مقرری
posho
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مقرری
ค่าเบี้ยเลี้ยง
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
دیکشنری فارسی به تایلندی
مقرری
toelage
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
دیکشنری فارسی به هلندی
مقرری
קצבה
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
دیکشنری فارسی به عبری
مقرری
手当
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مقرری
津贴
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
دیکشنری فارسی به چینی
مقرری
ödenek
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
مقرری
tunjangan
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مقرری
ভাতা
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
دیکشنری فارسی به بنگالی
مقرری
भत्ता
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
دیکشنری فارسی به هندی
مقرری
indennità
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مقرری
asignación
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مقرری
수당
تصویری از مقرری
تصویر مقرری
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ حَرْ رِ)
نویسندگی و منشی گری. (ناظم الاطباء). عمل محرر. رجوع به محرر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از ’ق ر ی’، جمع واژۀ مقری ̍ و مقراه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مقری و مقراهشود، دیگها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دیگها، و در قاموس:قبور، و این تصحیف ’قدور’ است. (از محیط المحیط)
از ’ق ر و’، سرهای پشته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ / بُ ری ی)
منسوب به مقبره. (ناظم الاطباء). گوریان. ج، مقبریون. (صراح) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گوریان. (منتهی الارب) (آنندراج). نسبت است به مقبره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ بُ)
ابوسعید کیسان. تابعی است و او را بدان جهت چنین نامیدند که در نزدیک گورستان مسکن داشت. (منتهی الارب). مفهوم تابعی در میان مسلمانان به کسانی اطلاق می شود که در زمان حیات پیامبر (ص) زنده بودند، اما موفق به ملاقات او نشدند و به جای آن با صحابه دیدار کردند. تابعین یکی از پایه های مهم در علم حدیث و تفسیر قرآن هستند. به واسطه آنان، سنت پیامبر و سخنان صحابه به نسل های بعدی منتقل شد. تابعین دارای طبقات مختلفی هستند که هر کدام نقش خاصی در تاریخ اسلام ایفا کرده اند.
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
میزبانی کننده و نکویی نماینده با مهمان. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه میهمان را می پذیرد و میزبانی می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقتراء شود، در پی بلاد رونده و طلب کننده به رفتن از شهری به شهری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه از شهری به شهری مسافرت می نماید. (ناظم الاطباء) ، آنکه قصد و اراده می کند، آنکه کوشش می نماید، آنکه پیروی می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَرْ رَ رَ / رِ)
برقرار شده و برپا شده و معین شده و قرار داده شده. (ناظم الاطباء). تأنیث مقرر. ج، مقررات. و رجوع به مقرر و مقررات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ ئی ی)
منسوب به مقراءشهری به یمن. (منتهی الارب). و رجوع به مقراء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقرره
تصویر مقرره
مقرره در فارسی مونث مقرر بنگرید به مقرر مونث مقرر، جمع مقررات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقررین
تصویر مقررین
جمع مقرر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار