جدول جو
جدول جو

معنی مقذیه - جستجوی لغت در جدول جو

مقذیه(مَ ذی یَ)
چشم خاشاک افتاده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). قذیّه. قذیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ قَذْ ذَ ذَ)
گوش گرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، امراءه مقذذه، زن سبک روح و میانه بالا. (مهذب الاسماء). زنی که دراز نباشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ ذی ی)
کسی که در چشم وی خاشاک افتاده باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ / مَ ذی یَ)
مرآت. آئینه. (از اقرب الموارد). آئینۀ صیقلی یافته. (از متن اللغه). گویند: نظر فی المذیه، ای المرآه. (از اقرب الموارد). ج، مذیات، مذیّات، مذاء، مذی ً، مذی
لغت نامه دهخدا
(قَ ذی یَ)
عین قذیه، چشم خاشاک افتاده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ یَ)
عین قذیه، چشم خاشاک افتاده. (منتهی الارب). رجوع به مادۀ بالا شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ری یَ)
صحیفه مقریه، نامۀ خوانده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مقری ّ و مقروءه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَءْ / مَ رَءْ)
دهی. (منتهی الارب) (آنندراج). نام قریه ای به شام از عمل اردن و شراب مقدی منسوب بدانجاست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ قبل و مقد و مقدی شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
دشمن داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دشمن داشتن و بسیار ناپسند و زشت دانستن و ترک کردن کسی یا چیزی را. قلاء. قلی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ فی یَ)
شاه مقفیه، گوسفند از پس گردن ذبح کرده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مقفی ّ شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
موذیه. تأنیث موذی. حیوانات موذیه، جانوران آزاررسان، چون مار و موش. (از یادداشت مؤلف). اذیت رساننده و مضر و مفسد و آزاررسان، مهلک و زهردار. (ناظم الاطباء). و رجوع به موذی شود
لغت نامه دهخدا
(ذی یَ)
می آسان فروشونده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آن می که آسان به گلو فرورود. (مهذب الاسماء) ، زره نرم یا زره سفید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زره نرم و زره سپید درخشان. (ناظم الاطباء). زره نرم و فراخ. (مهذب الاسماء) ، زن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَصْ صُ)
خاشاک از چشم بیرون کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). خاشاک انداختن در چشم یا برآوردن. ضد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ قَذْ ذَ)
مقذّ. (اقرب الموارد). رجوع به مقذ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماذیه
تصویر ماذیه
می گوارا، زره سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موذیه
تصویر موذیه
موذیه در فارسی مونث موذی: پارسی تازی گشته موتک گزند رسان خرفستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقویه
تصویر مقویه
مقویه در فارسی مونث مقوی: نیروبخش توانده مونث مقوی، جمع مقویات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغذیه
تصویر مغذیه
مغذیه در فارسی مونث مغذی: خوراکی مونث مغذی
فرهنگ لغت هوشیار