جدول جو
جدول جو

معنی مقدونیه - جستجوی لغت در جدول جو

مقدونیه
(مُ قَ)
نام شهری است که دارالملک فیلقوس پدر اسکندر بوده. (برهان) (آنندراج). شهری است... پایتخت فیلقوس. (فرهنگ رشیدی). ناحیتی از یونان قدیم که حد جنوبی آن بحر اژه و کوه کامبونی و مغرب آن سلسلۀ جبال پند و شمال آن کوه اربلوس و مشرق ردپ بوده و اسکندر از این مملکت بوده است. ماقدونیا. مقدونیا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ناحیتی است تاریخی در شبه جزیره بالکان در دوران فیلیپ دوم (356- 336 قبل از میلاد) واسکندر سوم (کبیر) (336- 323 قبل از میلاد) که بر یونان فرمانروائی داشتند، ولی این ناحیه پس از چندی و به دنبال سه جنگ پی در پی در سالهای 216- 168 قبل از میلاد در شمار یکی از ایالات روم قرار گرفت. ترکها در سال 1371 میلادی بر این ناحیه فرمانروایی یافتند در حالیکه بلغارها و سربها و یونانیان بر سر تصاحب آن ادعاهائی داشتند و در نتیجۀ دو جنگ در بالکان (1912- 1913 میلادی) ، مقدونیه میان این کشورها تقسیم گردید. در سالهای 1915- 1918 میلادی مقدونیه تبدیل به صحنۀ مهم و عجیبی گردید که در آن جا متفقین علیه سپاهیان آلمان و اتریش و بلغارستان صف آرایی می کردند. قسمت اعظم این سرزمین کوهستانی و دارای آبگیرهاست که بزرگترین آنها ’واردار’ است. امروزه مقدونیه میان بلغارستان و یونان 1/890/700 تن سکنه دارد و شهر مرکزی آن سالونیک است) و یوگوسلاوی تقسیم شده که این قسمت بصورت جمهوری فدرال اداره میشود (150800 تن سکنه دارد و مرکز آن سکوپج است). (از لاروس). و رجوع به ناظم الاطباء و ایران باستان ج 2 ص 1190 و قاموس الاعلام ترکی ذیل مقدونیه و ماکدونیه و حاشیۀ برهان چ معین و اسکندر شود:
سکندر به دستوری رهنمون
ز مقدونیه برد رایت برون.
نظامی.
به یونان زمین بود مأوای او
به مقدونیه خاصتر جای او.
نظامی.
ز مقدونیه روی در راه کرد
به اسکندریه گذرگاه کرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقدونی
تصویر مقدونی
از مردم مقدونیه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
شهری است نزدیک قونیه. (منتهی الارب). شهری است از شهرهای روم در نزدیکی قونیه. از کوههای آن سنگ آسیا برند. (از معجم البلدان). و رجوع به نزهه القلوب و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ نی یَ)
تأنیث معدنی. ج، معدنیات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به معدنی و معدنیات شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مقدونی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : الاسکندربن فیلیبس المجدونی. (امتاع الاسماع مقریزی، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از بخش ابرقوی شهرستان یزد، در 3هزارگزی جنوب ابرقو و 3هزارگزی جادۀ ابرقو به فخرآباد، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 457 تن سکنه دارد. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
شهری است به افریقیه و بعضی گویند شهری است معروف به سوس المغرب. (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ لِ)
شهری است به روم و میان آن و قسطنطنیه شصت برید فاصله است. سیف الدوله در جنگهای خود به سال 335 هجری قمری بدان رسید و ابوفراس درباره آن اشعاری دارد. (معجم البلدان) (منتهی الارب). و رجوع به نزهه القلوب ص 116 شود
لغت نامه دهخدا
(قَ نی یَ)
از شتران، شتری است که دارای پوستی نازک و دهانی تنگ باشد. (اقرب الموارد). در منتهی الارب آمده: قشونیه بضم و شدّ الیاء، شتر تنک و سبک پوست و تنگ دهن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ نی یَ)
شتر تنک و سبک پوست و تنگ دهن. (منتهی الارب). رجوع به قشونیّه شود
لغت نامه دهخدا
(قِدْ دَ)
موضعی است به بلاد روم. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ شُ دَ)
نزدیکی و پیوستگی. (ناظم الاطباء). مقرون بودن. و رجوع به مقرون شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نی یَ)
مادرون بج. حماالاحمر قطلب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ یَ)
مالیخولیا. (از دزی ج 2 ص 611). رجوع به مالیخولیا شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نی یَ)
زن نرم ونازک. املودانیّه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جاریه ملدانیه، دختر نرم و نازک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ مو نی یَ)
گروهی از خوارج عجارده اند که یاران و پیروان میمون بن عمران میباشند. قائل به قدر هستند یعنی افعال بندگان را به قدرت آنان اسناد دهند و میگویند استطاعت مقدم بر فعل است و خداوند خیرخواهد نه شر و معصیت نخواهد چنانچه معتزله گویند. و کودکان کفار در بهشت جای دارند و نکاح نوادۀ پسری و دختری را جایز شمرندو همچنین نکاح برادرزاده و خواهرزاده را. و سورۀ یوسف (ع) را منکرند و آن را افسانه ای بیش نپندارند و گویند قرآن باید از افسانۀ فسق عاری باشد. (از شرح مواقف در آخر الموقف السادس) (از تعریفات جرجانی)
یکی از فرق اسمعیلیه که پیروان عبدالله بن میمون قداح میباشند و این فرقه را نباید با فرقۀ میمونیۀ عجارده که از خوارجند اشتباه کرد. (خاندان نوبختی ص 265)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به سریانی خیار دراز راگویند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ملیون است که خربزۀ گرمک باشد. (تحفۀ حکیم مؤمن). ملونیا گویند. (اختیارات بدیعی). و رجوع به ملونیا شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب به مقدونیه: اسکندر مقدونی. و رجوع به مقدونیه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ قِ یَ)
نام دیگر کالسدون است. رجوع به کالسدون در این لغت نامه شود: در این شهر سنوذس چهارم منعقد گشت. (آثار الباقیه)
لغت نامه دهخدا
(اُ نی یَ)
مصحف اقشونبه. اکشونیه. (نخبه الدهر) ، گرد آمدن قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ مُدْ دا نی یَ)
درازگردن یا درازگردن سطبر یا دراز مطلقاً. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قمد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نی یَ)
فرقه ای از ثنویه منسوب به مرقیون. (از مفاتیح العلوم). اصحاب مرقیون پیش از دیصانیه بوده اند و آنها گروهی از نصارا هستند نزدیکتر به مانویان از دیصانیه، گویند که اصل قدیم نور و ظلمت است و موجود سومی آنان را با یکدیگر آمیخته، و گویند خداوند از شرور منزه است و خلقت همه چیزها خالی از ضرر نیست و خداوند از خلقت همه چیز منزه است و در آن وجود سوم اختلاف کرده اند بعضی گویند آن حیات و همان عیسی (ع) است و گروهی گویند عیسی پیغمبر از طرف آن وجود سوم است و اشیاء را به امر و قدرت او ایجاد کرده ولیکن اتفاقاً عالم را محدث دانسته و گویند آثار مصنوعیت در آن هویداست و در آن شک ندارند و گمان برده اند هر کس از چربی و مسکر بپرهیزد و در تمام روزگار برای خدا نماز کند و پیوسته روزه بدارد از دام شیطان گریخته است. حکایات درباره مرقیونیه مختلف و مضطرب است و آنان را کتابتی است مخصوص به خود و دین را بدان کتابت نویسند. مرقیون را کتابی به نام انجیل بوده و پیروان وی را نیز کتبی بوده است ولی امروزه در دست نیست و این مردم در ظاهر دعوی نصرانیت کنند و در خراسان بسیارند و مانند پیروان مانی آشکارند. (از ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
مقدونیا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اجود هذا النوع من السوسن ماکان من البلادالتی ... یقال لها ماقدونیا، (ابن البیطار ج 1 ص 71، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به مقدونیه شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به ماقدون، رجوع به ماقدون و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
مؤنث مودون. (منتهی الارب). زن کوتاه دست و کوتاه گردن و کوتاه سینه. (ناظم الاطباء). رجوع به مودون و مودنه شود، زن ناقص خلقت ناقص اندام، زن تنگ دوش. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، زن درهم اندام کوتاه گردن خردجثه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بچۀ نزار و لاغر زاییده شده. (ناظم الاطباء). مودنه، تر نهاده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). خیسانده. در آب نهاده تا نرم شود
لغت نامه دهخدا
لقب اسکندر: ماقدونی این اسکندر رومی است و ماقدونی نیز گویند و او را ذوالقرنین الثانی خوانند، (مجمل التواریخ والقصص ص 31)، و رجوع به اسکندر شود
لغت نامه دهخدا
(نی یَ / نی یِ)
فرقه ای از فرق میان عیسی و محمد علیهم االسلام. (از فهرست ابن الندیم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از فرق مسیحی سوریه است که در نواحی جبل لبنان و بیروت و طرابلس سکونت دارند. این فرقه به مارون منسوب هستند که در قرن هفتم هجری بطریق سوریه بوده است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(مَ لی یَ)
این کلمه در اساس الاقتباس بجای معدوله آمده است. آقای مدرس رضوی آرد: در بیشتر کتب منطق معدوله بی ’یاء’ نسبت ذکر شده و اصطلاح مشهور نزد متأخرین از منطقیین هم صورت اخیر یعنی معدوله است. و ابوعلی سینا در کتاب منطق و ابوالبرکات بغدادی در کتاب معتبر همه جااین کلمه را معدولیه آورده اند و خواجه در این کتاب از آن دو بزرگ، پیروی کرده است. (اساس الاقتباس حاشیۀ ص 100). و رجوع به اساس الاقتباس و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نی یَ)
یعنی خانه مرگ، اسم اولاد سومین یقطان بود. (سفر پیدایش 10: 26 واتو 1: 20). و اوجد ساکنان حضرموت حالیه بود و آن مقاطعه ای است که در جنوب شرقی بلاد عرب واقع و کندرومر در آنجابسیار است لکن هوایش کثیف و دافع صحت میباشد و بدینواسطه بدین اسم مسمی گشته است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقرونه
تصویر مقرونه
مقرونه در فارسی مونث مقرون زی یاز مونث مقرون مقابل مفروقه: (سبب تقدیم دایره هزج بردایره سریع آنست که اوتاد هزج و اخوات آن مقرونه است) (المعجم. مدچا. 52: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
مقدوره در فارسی مونث مقدور توانکرد، اندازه گرفته، شدنی مونث مقدور، جمع مقدورات
فرهنگ لغت هوشیار
تازی گشته از بیزانسی بویانک (کرفس) از گیاهان نوعی کرفس یا مقدونس رومی. جعفری
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه در زیر است در زیر جمله اسمی) آنچه زیر اوست آنچه بعد از اوست: بمحشر آدم و مادونه با هم همه زیر لوایت دست برهم. (اسرارنامه)
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی تازی گشته مار چوبه، خیار چنبر از گیاهان مارچوبه هلیون. توضیح در تحفه حکیم مومن آمده: (مقلونیا هلیون است که خربزه گرمک باشد اما هلیون مرادف با مارچوبه بجز خربزه گرمک است، خیار چنبر فلوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهدویه
تصویر مهدویه
مهدویت در فارسی: هوشیدری سوشیانسی
فرهنگ لغت هوشیار