- مقت
- کسی را دشمن داشتن، از کسی بیزار بودن، دشمنی
معنی مقت - جستجوی لغت در جدول جو
- مقت
- دشمن داشتن کسی
- مقت ((مَ))
- دشمن دانستن، بیزار بودن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جایی که کسی در آن کشته شده، جای کشتن
در علوم ادبی شعر یا نثری در مدح و ستایش شهدای کربلا و مصائب وارد شده بر آنان،برای مثال دست از جهان بشویم عزّ و شرف نجویم / مدح و غزل نگویم مقتل کنم تقاضا (کسائی - ۶۹) ، جایی از بدن انسان یا حیوان که هرگاه ضربه یا صدمه ای به آن وارد آید باعث هلاک شود
در علوم ادبی شعر یا نثری در مدح و ستایش شهدای کربلا و مصائب وارد شده بر آنان،
کشتن گاه، قتلگاه، زمینی که کسی در آنجا قتل شده باشد، جمع آن مقاتل است
جان باختگان، کشتگان
زن مقتول، کشته شده
اقتدا کننده، پیروی کننده
از پی کسی رونده، پیروی کننده
کسی که مردم از او پیروی کنند، پیشوا
اقتضا شده، خواست، نیاز، لازمه، درخور
اقتضا کننده، موجب، تقاضا کننده، خواهان
روشنایی گیرنده، فایده گیرنده، اقتباس کننده
در تصرف و مالکیت کسی درآمده، کسب شده، به دست آمده
کسی که بی اندیشه به کاری خطرناک اقدام کند، بی پروا
مطلبی که از دیگری گرفته شده، اقتباس شده، فرا گرفته
سزاوار، شایسته، مناسب، لوازم، ضروریات، اقتضا کننده ها
در علم عروض بحری بر وزن مفعولات مستفعلن مفعولات مستفعلن، شعری که بالبدیهه گفته شود
جمع مقتصد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
میانه رو در نفقه عیال، نه مسرف و نه تنگ گیر
مونث مقترن
به هم نزدیک کردن، با هم یار کردن نزدیک کردن، یار و رفیق کردن توضیح در فارسی بفتح راء استعمال شده: (نبیذی که نشناسی از آفتاب چو با افتابش کنی مقترن. {} چنان تابد از جام گویی که هست عقیق یمن در سهیل یمن) (ابوالموید رونقی بخاری. برگزیده شعر. 38)
یار و رفیق
جمع مقترح درحالت نصبی و جری (درفارسی مراعات این قاعده نکنند)
بی اندیشه گوی، پیش کشنده در میان گذارنده، به زور خواهنده آنکه بدون لیاقت و لزوم و با برام پرسش کند، آنکه بی اندیشه شعر گوید و خواند، آنکه از خود چیزی نو آورد، کسی که مطلبی را پیشنهاد کند تا مورد بحث دانشمندان قرار گیرد، جمع مقترحین
نزدیک شونده
پیروی کننده، اقتدا کننده
جمع مقتدر درحالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
توانا، قادر
پیشرو، اسوه، پیشوا
بی پروا نیاندیشنده کسی که بی اندیشه خود را در کاری افکند و از خطر نترسد بی پروا: (تقدیر آسمانی شیر شرزه را اسیر صندوق گرداند... و شجاع مقتحم را بددل محترز .) (کلیله. مصحح مینوی. 105- 104)
جمع مقتبس در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
مونث مقتبس، جمع مقتبسات