تابستانه دادن کسی را مانند مشاهره از شهر. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). قایظه مقایظه و قیاظاً و قیوظاً، او را برای تابستان مزدور گرفت. (از اقرب الموارد)
تابستانه دادن کسی را مانند مشاهره از شهر. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). قایظه مقایظه و قیاظاً و قیوظاً، او را برای تابستان مزدور گرفت. (از اقرب الموارد)
گیاهی که تا تابستان سبزباشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). گیاهی که تا تابستان سبز ماند اگر چه گیاهان دیگر شروع به خشکیدن کنند و سبزیها خشک شده باشند. (از اقرب الموارد)
گیاهی که تا تابستان سبزباشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). گیاهی که تا تابستان سبز ماند اگر چه گیاهان دیگر شروع به خشکیدن کنند و سبزیها خشک شده باشند. (از اقرب الموارد)
اندازه نمودن میان دو چیز و دو کار. قیاس، برابری و نبرد کردن با کسی در اندازه گرفتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با کسی قیاس کردن. (المصادر زوزنی) (غیاث) (آنندراج). چیزی یا کسی را با چیزی یا کسی دیگر اندازه گرفتن و سنجیدن. (از اقرب الموارد). اندازه کردن یکی با دیگری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقایسه شود
اندازه نمودن میان دو چیز و دو کار. قیاس، برابری و نبرد کردن با کسی در اندازه گرفتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با کسی قیاس کردن. (المصادر زوزنی) (غیاث) (آنندراج). چیزی یا کسی را با چیزی یا کسی دیگر اندازه گرفتن و سنجیدن. (از اقرب الموارد). اندازه کردن یکی با دیگری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقایسه شود
سنجیدگی میان دو چیز و دو چیز را باهم اندازه گرفتن و اندازه میان دو چیز و قیاس. (از ناظم الاطباء). مقایسه. سنجش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقایسه شود. - مقایسه کردن، با یکدیگر سنجیدن. با یکدیگر اندازه کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
سنجیدگی میان دو چیز و دو چیز را باهم اندازه گرفتن و اندازه میان دو چیز و قیاس. (از ناظم الاطباء). مقایسه. سنجش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقایسه شود. - مقایسه کردن، با یکدیگر سنجیدن. با یکدیگر اندازه کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مغایظه. رجوع به مادۀ قبل و مغایظت شود. - بر مغایظۀ کسی، علی رغم او. با وجود خشم و ناخشنودی او: آن حدیث درازکشید و حشم لوهور و غازیان احمد را خواستند و او برمغایظۀ قاضی برفت با غازیان و قصد جای دوردست کرد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 401). رشید بر مغایظۀ یحیی علی عیسی را به خراسان فرستاد و علی دست برگشاد و مال به افراط ستدن گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 416)
مغایظه. رجوع به مادۀ قبل و مغایظت شود. - بر مغایظۀ کسی، علی رغم او. با وجود خشم و ناخشنودی او: آن حدیث درازکشید و حشم لوهور و غازیان احمد را خواستند و او برمغایظۀ قاضی برفت با غازیان و قصد جای دوردست کرد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 401). رشید بر مغایظۀ یحیی علی عیسی را به خراسان فرستاد و علی دست برگشاد و مال به افراط ستدن گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 416)
با کسی خشم گرفتن. (المصاد زوزنی). به خشم آوردن. (صراح). به خشم آوردن کسی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغایظت و مغایظه شود
با کسی خشم گرفتن. (المصاد زوزنی). به خشم آوردن. (صراح). به خشم آوردن کسی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغایظت و مغایظه شود
مغایظه و مغایظت در فارسی: خشم انگیزی بخشم آوردن کسی را، تولید غضب. یا بر مغایظه کسی. علی رغم او با وجود خشم و رنجش او: (و آن حدیث دراز کشید و خشم لو هور و غازیان احمد را خواستند و او بر مغایظه قاضی برفت با غازیان و قصد جای دور دست کرد) (بیهقی. فض. 401)
مغایظه و مغایظت در فارسی: خشم انگیزی بخشم آوردن کسی را، تولید غضب. یا بر مغایظه کسی. علی رغم او با وجود خشم و رنجش او: (و آن حدیث دراز کشید و خشم لو هور و غازیان احمد را خواستند و او بر مغایظه قاضی برفت با غازیان و قصد جای دور دست کرد) (بیهقی. فض. 401)