قطران مالیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به قطران اندوده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، قواره دار کرده شده. (غیاث) (آنندراج). هر چیز گردبریده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). هرچه از وسط آن سوراخ گردی بریده باشند. (از اقرب الموارد) : چرخ جادوپیشه چون زرین قواره کرد کم دامن کحلیش را چینی مقور ساختند. خاقانی. - غیرمقور، بی گریبان: فبعث الیه بقمیص غیرمقور. (تاریخ ابن خلکان چ تهران ج 1 ص 256، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
قطران مالیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به قطران اندوده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، قواره دار کرده شده. (غیاث) (آنندراج). هر چیز گردبریده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). هرچه از وسط آن سوراخ گردی بریده باشند. (از اقرب الموارد) : چرخ جادوپیشه چون زرین قواره کرد کم دامن کحلیش را چینی مقور ساختند. خاقانی. - غیرمقور، بی گریبان: فبعث الیه بقمیص غیرمقور. (تاریخ ابن خلکان چ تهران ج 1 ص 256، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
سرشته. مجبول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : حکیم رومی گفت: ای شه زاده ! بیشتر اوصاف... در ذات اصفهان و نفس آن مجبول و مفطور است و شهر بغایت مبارک و معمور. (ترجمه محاسن اصفهان). طایفه ای آنند که این قوت اصلاً در ایشان مفطور نیست و ارشاد ایشان محال. (مصباح الهدایه چ همایی ص 52) ، مخلوق. خلق شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، پیداکرده شده، شکافته شده. (غیاث) (آنندراج)
سرشته. مجبول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : حکیم رومی گفت: ای شه زاده ! بیشتر اوصاف... در ذات اصفهان و نفس آن مجبول و مفطور است و شهر بغایت مبارک و معمور. (ترجمه محاسن اصفهان). طایفه ای آنند که این قوت اصلاً در ایشان مفطور نیست و ارشاد ایشان محال. (مصباح الهدایه چ همایی ص 52) ، مخلوق. خلق شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، پیداکرده شده، شکافته شده. (غیاث) (آنندراج)
گم کرده شده. یافته نشده. (از غیاث) (از آنندراج). گم. گمشده. ناپدید. غایب. معدوم. (از ناظم الاطباء). از دست بشده. گم شده. ناپیدا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نایاب. ناپیدا: صاحب عالم و عادل حسن الخلق حسین آنکه در عرصۀ گیتی است نظیرش مفقود. سعدی. - مفقودالبدل، معدوم العوض. (مجموعۀ مترادفات). بی بدیل: اما بأی ّحال بهتر از آن است که نقد زندگانی که مفقودالبدل و معدوم العوض است صرف تحصیل سایر علوم که فی الحقیقت از اسباب تصقیل علم اخلاقند نمایند. - مفقود شدن، گم شدن. ناپدید شدن. از میان رفتن: و از جوانان شهر بسیار مفقود شدند. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 40). اگر به کین تو صد گونه کیمیاسازد به روز کین توچون کیمیا شود مفقود. امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 135). - مفقود کردن، گم کردن. از دست دادن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، مات فلان غیرمفقود، یعنی بی پروا اند از مردن او. (منتهی الارب). مرد فلان و باک ندارند از مردن او. (ناظم الاطباء). مات غیرفقید و لاحمید و غیرمفقود، مرد بی آنکه کسی از مرگ او پروایی داشته باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به فقید شود، محروم. بی نصیب. (از ناظم الاطباء) ، غایبی که جای او معلوم نباشد و زنده و مرده بودن او دانسته نشود. (از تعریفات). (اصطلاح شرع) در اصطلاح شرع، غایبی را گویند که از خانوادۀ خود دور گردیده و نشانی از او در دست نباشد و کسی ازمکان و زنده بودن و یا مردن او خبری ندارد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). - غایب مفقودالاثر، در قانون مدنی کسی را گویند که از غیبت او مدت بالنسبه مدیدی گذشته و از او به هیچوجه خبری نباشد. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). - غایب مفقودالخبر، کسی که از محل سکونت خود مدت نسبتاً مدیدی دور شده و خبری از اوبرای کسان و آشنایان وی نمی رسد و این نوع غیبت را اصطلاحاً ’غیبت منقطعه’ و این غایب را در فقه ’غایب مفقودالخبر’ نامند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). ، اهل رمل گویند که اگر شکلی که در آن نقطۀ مطلوب باشد، آن شکل را با صاحب خانه او ضرب نمایند آن نقطه ثابت نماند، بلکه برطرف شود و آن نقطه را نقطۀ مفقود گویند و این دلیل ناقراری مطلوب است و نامرادی از آن مثلاً مطلوب آتش لحیان باشد و لحیان در اول خانه باشد پس از ضرب او در صاحب خانه که نیز لحیان است جماعت حاصل شود که در وی به جای نقطۀ آتش زوج آتش است. (کشاف اصطلاحات الفنون)
گم کرده شده. یافته نشده. (از غیاث) (از آنندراج). گم. گمشده. ناپدید. غایب. معدوم. (از ناظم الاطباء). از دست بشده. گم شده. ناپیدا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نایاب. ناپیدا: صاحب عالم و عادل حسن الخلق حسین آنکه در عرصۀ گیتی است نظیرش مفقود. سعدی. - مفقودالبدل، معدوم العوض. (مجموعۀ مترادفات). بی بدیل: اما بأی ّحال بهتر از آن است که نقد زندگانی که مفقودالبدل و معدوم العوض است صرف تحصیل سایر علوم که فی الحقیقت از اسباب تصقیل علم اخلاقند نمایند. - مفقود شدن، گم شدن. ناپدید شدن. از میان رفتن: و از جوانان شهر بسیار مفقود شدند. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 40). اگر به کین تو صد گونه کیمیاسازد به روز کین توچون کیمیا شود مفقود. امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 135). - مفقود کردن، گم کردن. از دست دادن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، مات فلان غیرمفقود، یعنی بی پروا اند از مردن او. (منتهی الارب). مرد فلان و باک ندارند از مردن او. (ناظم الاطباء). مات غیرفقید و لاحمید و غیرمفقود، مرد بی آنکه کسی از مرگ او پروایی داشته باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به فقید شود، محروم. بی نصیب. (از ناظم الاطباء) ، غایبی که جای او معلوم نباشد و زنده و مرده بودن او دانسته نشود. (از تعریفات). (اصطلاح شرع) در اصطلاح شرع، غایبی را گویند که از خانوادۀ خود دور گردیده و نشانی از او در دست نباشد و کسی ازمکان و زنده بودن و یا مردن او خبری ندارد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). - غایب مفقودالاثر، در قانون مدنی کسی را گویند که از غیبت او مدت بالنسبه مدیدی گذشته و از او به هیچوجه خبری نباشد. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). - غایب مفقودالخبر، کسی که از محل سکونت خود مدت نسبتاً مدیدی دور شده و خبری از اوبرای کسان و آشنایان وی نمی رسد و این نوع غیبت را اصطلاحاً ’غیبت منقطعه’ و این غایب را در فقه ’غایب مفقودالخبر’ نامند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). ، اهل رمل گویند که اگر شکلی که در آن نقطۀ مطلوب باشد، آن شکل را با صاحب خانه او ضرب نمایند آن نقطه ثابت نماند، بلکه برطرف شود و آن نقطه را نقطۀ مفقود گویند و این دلیل ناقراری مطلوب است و نامرادی از آن مثلاً مطلوب آتش لحیان باشد و لحیان در اول خانه باشد پس از ضرب او در صاحب خانه که نیز لحیان است جماعت حاصل شود که در وی به جای نقطۀ آتش زوج آتش است. (کشاف اصطلاحات الفنون)
سمک ممقور، ماهی در آب و نمک گذاشته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ماهی شور و تلخ. (منتهی الارب) (آنندراج). ماهی شور. (مهذب الاسماء). ماهی شوری که در سرکه و مانند آن تر نهند. ماهی در آب نمک خوابانیده. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) ، سخت ترش. (یادداشت مرحوم دهخدا)
سمک ممقور، ماهی در آب و نمک گذاشته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ماهی شور و تلخ. (منتهی الارب) (آنندراج). ماهی شور. (مهذب الاسماء). ماهی شوری که در سرکه و مانند آن تر نهند. ماهی در آب نمک خوابانیده. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) ، سخت ترش. (یادداشت مرحوم دهخدا)
تهی کرده شده وخالی کرده و سوراخ شده. (ناظم الاطباء) ، نقرشده. کنده. کنده شده. کنده کاری شده: صورت معشوق در حجرالاسود سینه شان منقوش است و صورت محبت در قالب ایشان منقور. (مقامات حمیدی). از بت خانه آنجا سنگی منقور بیرون آوردند که بر کتابت آن ثبت کرده بودند که... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 352)
تهی کرده شده وخالی کرده و سوراخ شده. (ناظم الاطباء) ، نقرشده. کنده. کنده شده. کنده کاری شده: صورت معشوق در حجرالاسود سینه شان منقوش است و صورت محبت در قالب ایشان منقور. (مقامات حمیدی). از بت خانه آنجا سنگی منقور بیرون آوردند که بر کتابت آن ثبت کرده بودند که... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 352)
مار پیچنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مار پیچیده و حلقه شده. (ناظم الاطباء) ، گذشته شده بیشتر از شب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تقور شود
مار پیچنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مار پیچیده و حلقه شده. (ناظم الاطباء) ، گذشته شده بیشتر از شب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تقور شود