جدول جو
جدول جو

معنی مفقعه - جستجوی لغت در جدول جو

مفقعه
(مُ فَقْ قِ عَ)
مرغی است سیاه سپیدبن دم. (منتهی الارب). مرغی سیاه که بن دنب وی سپید باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ فَلْ لَ عَ)
مزاده مفلعه، توشه دان از چند پاره چرم دوخته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
فقر مفقع، نیاز چسباننده به زمین. (منتهی الارب) (آنندراج). درویشی و نیازمندی بسیار که چسباننده بر زمین باشد. (ناظم الاطباء). فقر و درویشی که خوار و خاکسار سازد. (از محیط المحیط) ، فقیر گرفتار رنج و مشقت و در لسان گوید و آن بدترین احوال است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ عَ)
به عربی گل زرد را نامند و محتمل است که فقحه بوده باشد به حاء مهمله که ورد اصفر است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فِ قَ)
جمع واژۀ فقع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فقع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ عَ)
پناه جای. مفزع. (منتهی الارب) (آنندراج). ملجاء. پناه جای. مذکر و مؤنث و واحد و تثنیه و جمع درآن یکسان است. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنچه از وی یا از جهت وی ترسیده شود. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه از وی ترسند یا آنچه از جهت وی ترسند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ زِ عَ)
تأنیث مفزع. ترساننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفزع شود.
- احلام مفزعه، خوابهای هراسناک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ رَ)
درویشی. (ناظم الاطباء). سبب فقر. ج، مفاقر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفاقر شود
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ لَ)
سکو. (منتهی الارب). ابزاری که بدان غلۀ کوفته را بر باد دهند تا کاه از دانه جدا گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مفاقل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَقْ قِ ءَ)
سیل که بشکافد زمین را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ / قِ عَ)
فرودآمدن جای مرغ. (منتهی الارب) (آنندراج). جای فرودآمدن مرغ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَقْ قَ عَ)
پیکانهای به سنگ و فسان تیزکرده: نصال موقعه. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ عَ)
امراءه ملقعه، زن پلیدزبان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
چوبی که جامه کوبند. (دهار). چوب گازر که بر وی جامه کوبد. (منتهی الارب، مادۀ وق ع) (آنندراج). چوب گازر که بدان جامه کوبند. (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء) ، پدواز. (برهان). کرسی. (یادداشت مؤلف). کرسی باز. (منتهی الارب) (آنندراج). نشیمن باز. (ناظم الاطباء). آنجای که باز شکاری نشیند. (یادداشت مؤلف). آنجا که باز نشیند از چوب یا از خشت. ج، مواقع. (مهذب الاسماء) ، خایسک. (منتهی الارب) (آنندراج). چکش. چکوچ. رجوع به چکش شود، سنگ فسان دراز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). المسن الطویل. (زمخشری) ، سوهان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ عَ)
جایی که آب در آن گرد آید. ج، مناقع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ قَ عَ)
دیگ سنگین. ج، مناقع. (مهذب الأسماء). ظرفی است خردتر یا دیگچه که شیر و خرما نهند و کودکان را خورانند. (از منتهی الارب) (آنندراج). دیگ سنگین خرد که در آن شیر و خرما نهند و به کودکان خورانند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ عَ)
خنور تر نهادنی. (منتهی الارب). خنوری که در آن دارو رادر آب آغشته کرده می خیسانند. (ناظم الاطباء). ظرفی که در آن دارو یا مویز خیسانند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِفَ عَ)
چوب که بدان انگشتان بزنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ عَ)
زمین پشک زده شده. (ناظم الاطباء). مصقوعه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَقْ قَ عَ)
مؤنث مرقّع. ج، مرقعات: شاه سپاه عجم گرد کرد... خود تنها برفت و به مرقعه اندر شد به صورت درویشی و یک سال به روم اندر همی گشت. (ترجمه طبری بلعمی) ، پوشش پیشوایان صوفیه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَقْ قَ)
موزۀ نو’دار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
یک مرقع جمع مرقعات. توضیح خرقه صوفیان علامت اشتهار آن بخرقه این است که پاره های مختلف و گاهی رنگارنگ بهم آورده و از آنهاخرقه می ساخته اند و جامه ای سخت بتکلف بوده است وآنرا بدین مناسبت مرقعه نیز می گفته اند
فرهنگ لغت هوشیار