جدول جو
جدول جو

معنی مفطور - جستجوی لغت در جدول جو

مفطور
خلق شده، سرشته شده
تصویری از مفطور
تصویر مفطور
فرهنگ فارسی عمید
مفطور
(مَ)
سرشته. مجبول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : حکیم رومی گفت: ای شه زاده ! بیشتر اوصاف... در ذات اصفهان و نفس آن مجبول و مفطور است و شهر بغایت مبارک و معمور. (ترجمه محاسن اصفهان). طایفه ای آنند که این قوت اصلاً در ایشان مفطور نیست و ارشاد ایشان محال. (مصباح الهدایه چ همایی ص 52) ، مخلوق. خلق شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، پیداکرده شده، شکافته شده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مفطور
آفریده خلق شده آفریده شده
تصویری از مفطور
تصویر مفطور
فرهنگ لغت هوشیار
مفطور
((مَ))
خلق شده، آفریده شده
تصویری از مفطور
تصویر مفطور
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفطر
تصویر مفطر
افطار کننده، روزه خوار، روزه شکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فطور
تصویر فطور
غذایی که با آن افطار می کنند، فطر
فرهنگ فارسی عمید
در علم عروض شعری از بحر رجز که سه جزء از شش جزء آن کم کرده باشند، دو نیمه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفطوم
تصویر مفطوم
ازشیرگرفته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسطور
تصویر مسطور
نوشته، نوشته شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
کفیده. کفانیده. شقوق. بشکافته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بطره بطراً، شقه فهو مبطور. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ)
روزه گشاینده. (مهذب الاسماء). افطارکننده. روزه گشاینده. ج، مفاطیر. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). افطارکننده. ج، مفاطیر، که برخلاف قیاس است و گویند: قوم مفاطیر. (از اقرب الموارد) ، روزه شکن. آنچه روزه را بشکند. امری که روزه را باطل کند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفطره و مفطرات شود
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
شتافتن. (تاج المصادر بیهقی). بشتافتن و تیز رفتن، در روی زمین شدن. (زوزنی). شدن در زمین و رفتن، پر کردن مشک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، نیکی رسانیدن. (منتهی الارب) (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
آنچه بدان افطار کنند و روزه گشایند. (منتهی الارب). آنچه بدان روزه گشایند از طعام و جز آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کودک از شیر بازکرده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). از شیر گرفته. فطیم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شکسته استخوان پشت. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که گرفتار شکستگی استخوان پشت باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه گرفتار بیماری پشت بود. (ناظم الاطباء) ، شتر بینی بریده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : بعیر مفقور، شتر بینی بریده جهت رام گشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
باران رسیده.
- مکان ممطور، جای باران رسیده. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء).
، رجل ممطور، مرد بسیار مسواک کننده. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شتر و جز آن قطران مالیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نان آبکامه اندوده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دونیم شده. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح عروض) مشطور از بحر رجز که سه اجزای آن را از شش جزو انداخته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). بیتی باشد که یک نیمه از اجزای اصلی آن کم کرده باشند، چنانکه مربع هزج که در اصل دائرۀ عجم مثمن است و در اشعار عرب روا باشد که چهار دانگ از اجزای بحری کم کنند، چنانکه از رجز و منسرح که در اصل دائرۀ عرب مسدس اند و باشد که بر دو جزو از هر یک شعر گویندو آن را منهوک خوانند به سبب قلت اجزاء و ضعف آن، ودر لغت عرب گویند: نهکه الحمی، یعنی تب، او را ضعیف و نزار کرد. (المعجم فی معاییر اشعار العجم)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به هلاک نزدیک کرده شده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اندیشه و آنچه در دل گذرد. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تصورشده و دریافت شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به خطور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
عشیره ای از طایفۀ محیسن از طوایف بنی کعب خوزستان. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 90)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نبشته. (آنندراج). مکتوب. نوشته شده. مرقوم. مرتسم. مسطر. مزبور: و الطور و کتاب مسطور. (قرآن 1/52 و 2). کان ذلک فی الکتاب مسطوراً. (قرآن 58/17 و 6/33). دیگر قصه به جای ماندم که دراز است و در تواریخ مسطور. (تاریخ بیهقی).
حروف عقل بشمارم که مسطور است اشیا را
کتاب نفس برخوانم که باشد نسخه ای در جان.
ناصرخسرو.
خامشی از کلام بیهده به
در زبور است این سخن مسطور.
ناصرخسرو.
عتبی رساله ای در مرثیۀ او انشا کرده است در اصل کتاب مسطور است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 441). کیفیت وقایعی که در عهد ایشان بود به حسب معرفت مسطور شد. (جهانگشای جوینی). بلوغ را چه نشان است ؟ گفت: آنچه در کتب علما مسطور است سه نشان دارد. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به روی افتاده و بر زمین افتاده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
کفتگی در بینی و روی جوان. ج، افاطیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نبشته، سمیره یافته نوشته شده بسطر در آورده: از قلاع معتبرکه بمزید مناعت ومحکمی مشهور است و وصف آن در کتب تواریخ مسطور و مذکور قلعه فیروز کوه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماطور
تصویر ماطور
آب بند
فرهنگ لغت هوشیار
روزه خور، روزه بر افطار کننده روزه خورنده، آنچه روزه را باطل کند، جمع مفاطیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطور
تصویر فطور
روزه را باز کردن، افطار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
اندوده نان آبکامه اندوده، کم کرده: در سرواد بیتی باشد که یک نیمه از اجزاء اصلی آن کم کرده باشند چنانکه مربع هزج که در اصل دایره عجم مثمن است و در اشعار عرب روا باشد که جهار دانگ از اجزای بحری کم کنند چنانکه از رجز و منسرح که در اصل دایره عرب مسدس اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفطوم
تصویر مفطوم
از شیر گرفته از شیر باز گرفته (کودک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقطور
تصویر مقطور
کتران مالیده زفت مالیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطور
تصویر فطور
((فُ))
جمع فطر، شکاف ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفطر
تصویر مفطر
((مُ طِ))
روزه گشاینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسطور
تصویر مسطور
((مَ))
نوشته شده
فرهنگ فارسی معین
نبشته مرقومه، مکتوب، مرقوم، مسطوره، نوشته
متضاد: منقول
فرهنگ واژه مترادف متضاد
افطارکننده، روزه خورنده، مبطل روزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد