جدول جو
جدول جو

معنی مفضلیات - جستجوی لغت در جدول جو

مفضلیات(مُ فَضْ ضَ لی یا)
نام اشعار مختارۀ مفضل بن محمد الضبی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفضل بن محمد بن یعلی و معجم المطبوعات ج 2 ستون 1771 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مالیات
تصویر مالیات
پولی که دولت از اشخاص و مؤسسات می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معضلات
تصویر معضلات
سختی ها و دشواری ها، معضله
فرهنگ فارسی عمید
(مُ بَلْ لی)
زنانی که بر دور شتر بلیه گرد می آیند و نوحه می کنند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
باج و خراج، (ناظم الاطباء)، جمع واژۀ مالیه، وجوهی که مأموران دولت برحسب قانون از صاحبان املاک، اراضی، مستغلات و غیره گیرند، باج، خراج، ارتفاع، (از فرهنگ فارسی معین)، سهمی است که بموجب اصل تعاون ملی و بر وفق مقررات هریک از سکنۀ کشور موظف است که از ثروت و درآمد خودبمنظور تأمین هزینه های عمومی و حفظ منافع اقتصادی یا سیاسی یا اجتماعی کشور بقدر قدرت و توانایی خود به دولت بدهد، (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی) : محاسبات رعایا و مستأجران و غیره مؤدیان مالیات سرکار مزبور را تنقیح داده مفاصا به مهر خود تسلیم می نماید، (تذکرهالملوک ص 50)، آنچه بجهت نسق زراعات ضرورند از مالیات سرکار بعنوان بذر و مساعده و مؤنت زراعت به رعیت داده، در رفع محصول وجه مساعده و مؤنت را بازیافت نماید، (تذکرهالملوک ص 46)،
- مالیات اراضی، مالیاتی که از اراضی زراعتی گرفته می شد وبحسب نوع زراعت فرق می کرد، اسم دیگر آن خراج است، (ترمینولوژی حقوق، تألیف جعفری لنگرودی)،
- مالیات ایلات، رجوع به ترکیب مالیات بر اشخاص شود،
- مالیات بده، دهنده مالیات، پردازندۀ مالیات، آنکه مالیات دهد،
- مالیات بر ارث، مالیاتی است که بموجب قانون مالیات برارث و طبق تعرفۀ مندرج در همان قانون از ترکه گرفته می شود، (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی)،
- مالیات بر اشخاص، مالیاتی که بر شخص بعنوان اینکه وجود خارجی دارد (بدون توجه به وضع درآمد او) گرفته می شد، در همین معنی مالیات سرانه، مالیات سرشمار، باج شخصی و جزیه بکار رفته است، مالیات ایلات و مالیات خانواری هم نوعی مالیات بر اشخاص بوده است، (ترمینولوژی حقوق، تألیف جعفری لنگرودی)،
- مالیات بر اموال، مالیات بر مال و درآمد اشخاص است، کسی که مالی و درآمدی ندارد مشمول مقررات مالیات نیست، در مقابل مالیات بر عایدات استعمال می شود، (ترمینولوژی حقوق، تألیف جعفری لنگرودی)،
- مالیات بر درآمد، مالیاتی است که بر عواید اشخاص طبیعی و حقوقی بسته می شود، اصطلاح مالیات بر عایدات هم بهمین معنی است، (ترمینولوژی حقوق، تألیف جعفری لنگرودی)،
- مالیات بر عایدات، رجوع به ترکیب قبل شود،
- مالیات بستن، وضع مالیات،
- مالیات بگیر، مالیات گیرنده، دولت یاحکومت که از مردم مالیات می گیرد،
- مالیات پرداختن، مالیات دادن، رجوع به ترکیب مالیات دادن شود،
- مالیات پرداز، آنکه مالیات پردازد، آنکه مشمول پرداختن مالیات باشد، مالیات بده،
- مالیات دادن، مالیات پرداختن، ادا کردن مالیات، تأدیۀ مالیات،
- مالیات سرانه، رجوع به ترکیب ’مالیات بر اشخاص’ شود،
- مالیات غیرمستقیم، مالیاتی است که مالیات دهنده بطور غیرمستقیم می پردازد، مانند حقوق گمرکی و مالیات قند و شکر و بنزین که بر قیمت اجناس افزوده می گردد و مالیات در ضمن خرید جنس پرداخته می شود، (فرهنگ فارسی معین)، مالیاتی که از اموال مصرفی بمناسبت عملی ازقبیل تولید و توزیع و صدور و ورود گرفته می شود ... در حقیقت تکلیف پرداخت آن، بطور مستقیم متوجه مصرف کننده است، (از ترمینولوژی حقوق، تألیف جعفری لنگرودی)،
- مالیات گرفتن، اخذ مالیات، جمعآوری مالیات،
- مالیات مستقیم، مالیاتی که مستقیماً از مالیات دهنده گرفته می شود، مانند مالیات املاک مزروعی، اراضی بایر، مستغلات و مالیات بر درآمد، (فرهنگ فارسی معین)،
- امثال:
مالیات دولت نباید زمین بماند، نظیر: سوخت رابود کردن، قاعده ای بوده نزد قدمای امنای مالیۀ ایران که برحسب آن مجبور بوده اند مالیاتی را که بواسطۀاز میان رفتن صنف یا شیئی بی محل می مانده بر صنف یا چیزی دیگر مزید کنند، (امثال و حکم ج 3 ص 1392 و ج 2 ص 994)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَلْ لی)
مأخوذ از تازی، به اصطلاح طب داروهای منقح و پاک کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مجلّی (معنی آخر) شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ضی یا)
جمع واژۀ مرضیه. چیزهای مطبوع و پسندیده. پسندیدها. رجوع به مرضیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَلْ لَ)
شتران با بچه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ ماضیه، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به ماضیه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ پُ مَ دَ)
تفوق. رجحان. افزونی. اولویت. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ فعل به اصطلاح صرف یکی از کلمات سه گانه زبان عرب باشد. رجوع به فعل شود.
- افعال بسیط، افعالی که از یک کلمه باشد. آن افعال که از مصادر بسیط باشد مانند بودن، رفتن، گفتن. مقابل افعال مرکب.
- افعال تعجب، در لغت عرب افعالی را گویند که برای انشاء تعجب وضع شده اند و آنها را دو صیغه باشد. ما افعله. افعل به. (از تعریفات جرجانی). و رجوع بهمین ترکیب در ردیف خود شود.
- افعال مرکب، مقابل افعال بسیطه. افعالی که از مصادر مرکب گرفته شوند. مانند: فهم کردن. طلب کردن، سر برآوردن و جز آن.
- افعال منحوته، افعال جعلی و ساختگی. مانند: چاپیدن، طلبیدن، فهمیدن، رقصیدن، قاتی کردن. (یادداشت مؤلف).
- افعال نفسانیه، افعالی که از نفس سرچشمه گیرد و آن را دو قسم بود: یکی افعال نفسانیۀ حسی که همان حواس ظاهره باشد و دیگری افعال نفسانیۀ سیاسیه و آن حواس باطن باشد. (از بحر الجواهر). کردارهای نفس. اعمالی که از نفس سر میزند که آنها را دو قسم است یکی آنکه بتوسط حواس ظاهر سر میزند دیگر آنکه بکمک حواس باطنی بروز میکند. و رجوع به افعال و ترکیبات آن وبحر الجواهر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ صَلْ لَ)
جمع واژۀ مصلی. (ناظم الاطباء). رجوع به مصلّی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ضِ)
مسائل مشکل. (منتهی الارب). مشکلات. (آنندراج) (غیاث). کارهای دشوارو مسائل مشکل. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ معضله. مسائل دشوار و فرو بسته که به طریق حل آن راه نتوان یافت. (از اقرب الموارد) : ما جملۀ برادران و پسران فرمان نافذ را ممتثل ایستاده و کفایت مهمات و دفع معضلات را چشم و گوش نهاده. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 157) ، سختیها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شداید: نزلت بهم المعضلات. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
جمع واژۀ مفتری ̍. فرابافته ها. سخنان بربافته. کلمات بهم بربافته: أم یقولون افتریه قل فاتوا بعشر سور مثله مفتریات و ادعوا من استطعتم من دون اﷲ اًن کنتم صادقین. (قرآن 13/11). پس آن وزیر گفت این حکایات برامکه موضوعات و مفتریات باشد. (تاریخ بیهق ص 17). رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
گوشه ای است از شعبه نوروز خارا. (بهجت الروح تعلیقات ص 132)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَضْ ضَ لی یَ)
از غلات خطابیه اصحاب مفضل صیرفی هستند. معتقد به الوهیت امام جعفر صادق که چون امام از ابوالخطاب تبری جست ایشان نیز با خطابیه مخالف شدند. (خاندان نوبختی ص 264). و رجوع به ترجمه الفرق بین الفرق ص 258 شود
از فرق موسویه. اصحاب مفضل بن عمر جعفی کوفی. و رجوع به خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال ص 264 و الملل و النحل شهرستانی چ مصر ج 1 ص 275 و ترجمه فارسی آن ص 182 و مفضل بن عمر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَشْ شیا)
داروهای کاسرالریاح. (ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(فَ لی یا)
جمع واژۀ فضلیه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فضلیه شود، علوم ادبی که اطلاع بر آنها برای فقیه موجب فضل است و جهل بدانها مضر نیست. (فرهنگ فارسی معین از لباب)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَضْ ضُ)
در فارسی امروزی نعمتها و نیکوئیها و عنایتها و بخشش ها و ملاطفت ها. (ناظم الاطباء).
- تفضلات الهی، نعمت های الهی و الطاف خداوندی. (ناظم الاطباء). رجوع به تفضل شود
لغت نامه دهخدا
جمع معضله، دشواری ها جمع معضله (معضل) مشکلات دشواری. توضیح در تداول فارسی بفتح ضاد تلفظ شود. مسائل مشکل، و دشوار و فرو بسته
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به مفعولات چون از} مفعولات {واو انداخته شود مفعلات پدید آید: (طی در مفعولات مفعلات باشد) (المعجم. چا. دانشگاه. 58)
فرهنگ لغت هوشیار
علوم ادبی که اطلاع بر آنها برای فقیه موجب فضل است و جهل بدانها مضر نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرضیات
تصویر مرضیات
جمع مرضیه، پسندیدگان جمع مرضیه
فرهنگ لغت هوشیار
باج و خراج، سهمی است که بموجب اصل تعاون و بر وفق مقررات هر یک از سکنه کشور موظف است که از ثروت و در آمد خود بمنظور تامین هزینه های عمومی و حفظ منافع اقتصادی یا سیاسی یا اجتماعی کشور بقدر قدرت و توانائی خود بدولت بدهد
فرهنگ لغت هوشیار
زیرینیک زیرینی جمع سفلیه آنچه به جهان زیرین وابسته است مقابل علویات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفضلات
تصویر تفضلات
جمع تفضل عنایتها، بخششها، ملاطفتها، نیکوئیها، نعمتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افضلیت
تصویر افضلیت
رجحان، افزونی، الویت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفلیات
تصویر دفلیات
خرزهره گیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجلیات
تصویر متجلیات
جمع متجلیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحلیات
تصویر متحلیات
جمع متحلیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفضیلات
تصویر تفضیلات
جمع تفضیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالیات
تصویر مالیات
پولی که دولت برای کارهای عمومی و اداره کشور از مردم می گیرد، تاکس، باج، خراج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معضلات
تصویر معضلات
((مُ ضَ))
جمع معضله (معضل)، سختی ها، کارهای دشوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معضلات
تصویر معضلات
کاستی ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مالیات
تصویر مالیات
باج، پاژ
فرهنگ واژه فارسی سره
باج، جزیه، خراج، ساو، عوارض
فرهنگ واژه مترادف متضاد