جدول جو
جدول جو

معنی مفرهه - جستجوی لغت در جدول جو

مفرهه(مُ فَرْ رِ هََ)
رجوع به مفره شود
لغت نامه دهخدا
مفرهه(مُ رِ هََ)
رجوع به مفره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ رِ قَ)
جایی که دو راه از هم جدا می شودو دوراهه. (ناظم الاطباء). سر دوراهه. (از آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به مفرق یا مفرق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ ر رِهْ)
رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(فُ هََ)
جمع واژۀ فاره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فاره شود
لغت نامه دهخدا
(فُرْ رَ هََ)
جمع واژۀ فاره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فاره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَدَ)
تأنیث مفرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تنها. (غیاث) (آنندراج) ، در اصطلاح اهل دفتر، جمع را گویند از جهت آنکه قرینه ندارد. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در اصطلاح سیاق، مدی که زیر آن جمع نویسند. (فرهنگ نظام) :
روزی که سر به دفتر تدبیر می کشد
مجنون بجای مفرده زنجیر می کشد.
امیر شهرستانی (از فرهنگ نظام).
، در اصطلاح فن سیاقت و دیوان، دفاتر سیاقت یایکی از دفاتر هفتگانه فن سیاقت است:
اقتلوا کاتبان مفرده را
اول آن عبدی فلک زده را.
واحد کرمانی (در هجوخواجه عبدی بیک شیرازی سیاق دان، از فرهنگ نظام).
و رجوع به مفرد شود، مفرد و ساده و بی آمیغ. (ناظم الاطباء).
- ادویۀ مفرده، دواهای طبیعی که در آنها ترکیب صناعی نباشد. مفردات، مقابل ادویۀمرکبه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفردات شود.
- اعضاء مفرده. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَرْ رِ شَ)
شکستگی سر که استخوان را بشکافد و بنشکند. (السامی). شکستگی سرکه استخوان کفته باشد بی آنکه ریزه گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ شَ)
شادگونه مانندی است خردتر از مفرش که بر رحل گسترند و بر آن نشینند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ج، مفارش. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ غَ)
جای ریختن چیز رقیق. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ غَ)
حلقه مفرغه، حلقۀ ریخته که پیوندوی پیدا نباشد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). مصمته الجوانب غیر مقطوعه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَرْ رَ کَ)
امراءه مفرکه، زن دشمن داشتۀ مردان. (منتهی الارب). زنی که مردان وی را دشمن دارند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ کِ هََ)
رجوع به مفکه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَوْ وَ هََ)
امراءه مفوهه، زن نیک گویا، زن سخت آزمند پرخوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَرْ را)
جبه مفراه، جبه ای که در زیر وی پوستین دوزند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَرْ رِ حَ)
تأنیث مفرح: ادویۀ مفرحه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مفرح شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ خَ)
لانه و آشیانۀ مرغ. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِهْ)
ناقۀ بچۀ زیرک آور. مفرهه. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر بچۀ زیرک آور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مفرّه. مفرّهه. مفرهه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفرحه
تصویر مفرحه
مونث مفرح: (ادویه مفرحه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفرده
تصویر مفرده
مونث مفرد، ایوک، ساده، سیاهه، سیاهه دانی، مونث مفرد: (... از بهر آنکه ازین ترکیب جزوی حاصل میشد مرکب از اسباب مفرده) (المعجم. چا. دانشگاه. 43) جمع مفردات، مدی که زیر آن جمع نویسند، (سیاق) مجموع اقلام یک محاسبه، فن سیاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفرطه
تصویر مفرطه
مونث مفرط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرفهه
تصویر مرفهه
مونث مرفه جمع مرفهات
فرهنگ لغت هوشیار