جدول جو
جدول جو

معنی مفتلت - جستجوی لغت در جدول جو

مفتلت
(مُ تَ لِ)
به بدیهه گویندۀ کلام. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به بدیهه و مرتجلاً سخن می گوید. (ناظم الاطباء) ، ناگاه میرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به افتلات شود
لغت نامه دهخدا
مفتلت
(مُ تَ لَ)
ناگهان گرفته شده، ناگهان مرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ لِ)
سخن شگفت آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه سخن شگفت می آورد. (ناظم الاطباء) ، آنکه سخت می کوشد در دویدن چندان که مردم را به شگفت آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به افتلاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَتْ تَ)
شکسته و ریز شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَتْ تِ)
کسی و یا چیزی که می شکند و ریزریز می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ریزاننده. شکننده. ریزکننده. خردکننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دوایی که خلط متحجر را ریزریز کند. (از بحر الجواهر). دارو که سنگ گرده و مثانه را بریزاند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مفتت حصاه، ریزانندۀ سنگ. دارو که سنگ مثانه یا کلیه بریزاند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
گیرندۀ آتش زنه از درخت ناشناخته، آتش زنه که آتش ندهد. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
پاره ای از مال گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که یک جزء از چیزی را می گیرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
ناگاه گرفته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَتَ لَ)
دوک ریسه. (مهذب الاسماء). قطعۀ چوبین گردی که آن را در دوک نصب می کنند تا حرکت دوک را در هنگام رشتن ثابت و برقرار نماید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
پرورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، آنکه نگاه می دارد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ریزه ریزه نموده شده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب). شکسته شده و ریزریزشده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ریزاننده. ریزریزکرده. فتیت. مکسوره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، شکافته شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَلْ لِ)
رهائی یافته و آزاد کرده و آزاد و رستگار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ لِ)
دهی است از دهستان شهریاری بخش چهاردانگه از شهرستان ساری. 185 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، ارزن، لبنیات، عسل و شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایعدستی زنان شال و کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَتْ تَ)
تافته. (مهذب الاسماء). تافته شده. (آنندراج). سخت تافته شده. (ناظم الاطباء) : ذبال مفتل، پلیتۀ سخت تافته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفتت
تصویر مفتت
کسی و یا چیزی که می شکند و ریز ریز میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتل
تصویر مفتل
دوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتلی
تصویر مفتلی
پرورنده
فرهنگ لغت هوشیار
از توابع دهستان چهاردانگه هزارجریب
فرهنگ گویش مازندرانی
تحریف واژه ی مبتلا، گرفتار
فرهنگ گویش مازندرانی