جدول جو
جدول جو

معنی مفتخوار - جستجوی لغت در جدول جو

مفتخوار
(خَ / خیا)
کسی که بی زحمت می خورد. (ناظم الاطباء). آنکه بدون رنج و کوشش از نتیجۀ سعی و عمل دیگران بهره برد. و رجوع به مفتخور و ترکیب مفت خوردن ذیل مفت شود
لغت نامه دهخدا
مفتخوار
کسی که بی زحمت می خورد
تصویری از مفتخوار
تصویر مفتخوار
فرهنگ لغت هوشیار
مفتخوار
اسم انگل، بیکاره، پخته خوار، طفیلی، مفتخور
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افتخار
تصویر افتخار
فخر کردن، نازیدن، سرافرازی، چیزی که مایه فخر کردن و نازیدن شود، مایۀ افتخار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفت خور
تصویر مفت خور
کسی که بی رنج و زحمت چیزی به دست بیاورد، آنکه مال دیگران را به رایگان بخورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از می خوار
تصویر می خوار
کسی که شراب می خورد، باده خوار، شراب خوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارخوار
تصویر مارخوار
ویژگی کسی که مار می خورد، کنایه از صفتی توهین آمیز برای اعراب
فرهنگ فارسی عمید
(مُ خوا / خا)
حالت و صفت مفتخوار. و رجوع به مفتخوار و مفتخوری شود
لغت نامه دهخدا
(دَ شَوَ دَ / دِ)
می خواره. می گسار. سیکی خوار. باده گسار. باده خوار. شرابخوار. می باره. شرابخواره:
مطربان رودنواز ورهیان زرافشان
دوستداران همه می خوار و مخالف غمخور.
فرخی.
یکی چون روی بیماران دوم چون روی می خواران
سیم چون دست با حنی چهارم دست بی حنی.
منوچهری.
وان قطرۀ باران که چکد بر گل خیری
چون قطرۀ می بر لب معشوقۀ می خوار.
منوچهری.
چنان بسازد با طبع تو تهور تو
چنانکه رامش را طبع مردم می خوار.
بوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 279).
من به یمگان به بیم و خوار و به جرم
ایمنند آنکه دزد و می خوارند.
ناصرخسرو.
شراب از دست خوبان سلسبیل است
وگرنه خون می خواران سبیل است.
سعدی.
محتسب گوچنگ می خواران بسوز
مطرب ما خوب نائی میزند.
سعدی.
لبت شکر به مستان داد و چشمت می به میخواران
منم کز غایت حرمان نه با آنم نه با اینم.
حافظ.
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست.
حافظ.
صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است
وقت گل خوش باد کز وی وقت میخواران خوش است.
حافظ.
نم نم باران به میخواران خوش است
رحمت حق بر گنه کاران خوش است.
؟.
و رجوع به می خواره و می خوارگان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خوَرْ / خُرْ)
کار آدم مفتخور. طفیلی بودن و بند و بلای این و آن شدن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده). مفتخواری
لغت نامه دهخدا
(خَ / خیا بَ)
آدم بیکار و تن پرور و طفیلی. کسی که برای تأمین زندگی خود، هوار این و آن می شود. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده). که بی خدمتی و کاری معاش گذراند. که بی تحمل رنج کاری متنعم ازنعمتی است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مفتخوار. و رجوع به مفتخوار و ترکیب مفت خوردن ذیل مفت شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
مارخور. خورندۀ مار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از فهرست ولف) : یزدجرد گفت این چندین تن خلق که اندر جهانند بدیدم از ترک و دیلم و سقلاب و هند و سند و هرچند در جهان خلق است بدبخت تر از شما (عرب) نیست که شما همه موش خوارید و مارخوار. (ترجمه طبری بلعمی).
همانا که آمد شما را خبر
که ما را چه آمد ز اختر بسر
ازین مارخوار اهرمن چهرگان
ز دانائی و شرم بی بهرگان.
فردوسی.
رجوع به مارخور شود،
{{اسم مرکّب}} گاوکوهی باشد و آنرا گوزن خوانند. گویند مار را می گیرد و می خورد. بعضی گویند نوعی از گوسفند کوهیست چون سوراخ مار را بیند بینی و دهن خود بر آن نهد و دم دردمد مار بمجرد شنیدن بوی نفس او بی تحاشی از سوراخ برآید و آن گوسفند او را بخورد.اگر پوست این گوسفند را بر در سوراخ مار بسوزانند همین که بوی دود به مار برسد، شوریده شده از سوراخ برآید. گویند کف دهن این گوسفند پازهر است. (برهان). گاو کوهی که مار می خورد. (فرهنگ رشیدی). گاو کوهی است زیرا که مار می خورد. (آنندراج) (از جهانگیری) (انجمن آرا). ایّل (گاو کوهی). مارخور قسمی از بز کوهی است. در سامی نیست. رجوع به مارخور شود. (از یادداشتهای به خط مرحوم دهخدا). واسرائیل را به هندوستان فرستاد و به قلعۀ کالنجار که ایّل مارخوار برآنجا نتواند رفت... مقید و محبوس فرمود. (از العراضه)
لغت نامه دهخدا
(دُ خوار / خا)
به معنی دشوار است که مشکل باشد. (برهان). دشخوار. (آنندراج). مقابل خوار. مشکل. دشوار. سخت. عسیر. (ناظم الاطباء). و رجوع به دشخوار و دشوار شود
لغت نامه دهخدا
(پَ خوا / خا)
آنکه همه کس او را قفا زند. ذلیل. خوار. زبون
لغت نامه دهخدا
تصویری از میخوار
تصویر میخوار
شرابخوار، باده خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتخار
تصویر افتخار
نازیدن، بالیدن، فخر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
هفت منزل هفت مرحله، مجموعه پیشامدهایی که درهفت منزل برای پهلوانانی مانند رستم واسفندیار رخ داده. توضیح معمولااین کلمه را بصورت (هفتخوان) نویسند وبعضی وجه تسمیه صورت اخیر را آن دانسته اند که رستم واسفندیار بعد از هرکامیابی خوانی ازاغذیه لذیذ میگستردند ولی این وجه صحیح نمی نماید وبنظرمیرسد که صحیح در (هفت خان) باشدبمعنی هفت منزل ومرحله. درترجمه عربی شاهنامه از بنداری نیز (هفتخان) آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از می خوار
تصویر می خوار
آنکه باده نوشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتخواری
تصویر مفتخواری
عمل مفت خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفت خور
تصویر مفت خور
مفت خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتخوری
تصویر مفتخوری
عمل مفت خوار
فرهنگ لغت هوشیار
مانند مست همچون مست: می فتی این سو و آن مست وار ای تو ای سو نیستت آن سو گذار. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مارخوار
تصویر مارخوار
آنکه مارخورد: درویش مار خوار، گاو کوهی گوزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتخور
تصویر مفتخور
مفت خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفت خواری
تصویر مفت خواری
عمل مفت خوار
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که ازسفره دیگران غذا خورد، آنکه بدون سعی و رنج مال دیگران را تصاحب و صرف کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفت خوار
تصویر مفت خوار
((مُ خا))
کسی که بی رنج و زحمت چیزی به دست می آورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افتخار
تصویر افتخار
فخر کردن، نازش، جمع افتخارات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افتخار
تصویر افتخار
سربلندی، بالندگی، ناییدن
فرهنگ واژه فارسی سره
صفت باده پیما، باده خوار، باده گسار، باده نوش، خراباتی، دردی کش، شراب خوار، عرق خور، میخواره، میگسار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از افتخار
تصویر افتخار
Honor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از افتخار
تصویر افتخار
честь
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از افتخار
تصویر افتخار
Ehre
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از افتخار
تصویر افتخار
честь
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از افتخار
تصویر افتخار
honor
دیکشنری فارسی به لهستانی