جدول جو
جدول جو

معنی مفأم - جستجوی لغت در جدول جو

مفأم
(مِ ءَ / مُ ءَ / مُ فَءْ ءَ)
شتر پیه ناک سر شانه. مفآم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شتری که قسمت بالای شانۀ وی از پیه پر شده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مفأم
(مُ فَءْ ءَ / مُ ءَ)
دل فراخ جوف. (ناظم الاطباء) : بعیرمفأم، شتر فربه فراخ جوف. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مفأم
(مُ فَءْ ءَ)
قتب مفأم، پالان فراخ کردۀ افزوده شده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مِ ءَ)
جیش مدأم. یرکب کل شی ٔ. (منتهی الارب). سپاهی که بر هر چیزی سوار شوند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءِ)
زنی که دو زاید. (آنندراج). زنی که دوگانه زاید. (ناظم الاطباء). و رجوع به متئم و متآم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ)
ثوب متأم، جامۀ دوگانه تارو پود بافته. (منتهی الارب). و رجوع به متآم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
داروهای قابضی که زنان کس خود را بدان تنگ کنند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، لته ها و این کلمه مفرد ندارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). لته های حیض، مفرد ندارد. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ ءَ)
بابزن. مفاءده. (مهذب الاسماء). بابزن. مفآد. مفأده. ج، مفائد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تنورشور. (مهذب الاسماء). آتشکاو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چوبی که بدان تنور را به هم زنند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَءْ ءَ)
زره پوش. (منتهی الارب) (آنندراج). زره پوشنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ)
ناکس و زفت. ملأمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ناکس زفت و گویند: یا ملأم، یعنی ای لئیم و ای ناکس سزاوار نکوهش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ ءَ)
آنکه عذر ناکسان خواهد. ملاّم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملاّم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَءْ ءِ)
آنکه فربه می کند و کلان می گرداند. (ناظم الاطباء). آنکه کلان سر و زشت صورت گرداند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَءْ ءَ)
کلان سر. زشت پیکر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بدهیکل و نازیبا. (از اقرب الموارد). فربه شده و کلان گشته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ م م)
مقارب، موافق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، امر بین و آشکار. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَکْهْ)
سیراب شدن، پر شدن دهان بعیراز گیاه تر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پیه ناک گردیدن سر کتف شتر. (منتهی الارب). و فعل بدین معنی مجهول استعمال شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا