جدول جو
جدول جو

معنی مفاقل - جستجوی لغت در جدول جو

مفاقل(مَ قِ)
جمع واژۀ مفقله. (اقرب الموارد). رجوع به مفقله شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معاقل
تصویر معاقل
معقل ها، پناهگاه ها، جمع واژۀ معقل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفاصل
تصویر مفاصل
مفصل ها، محل های اتصال دو یا چند استخوان در بدن، بند ها، جمع واژۀ مفصل
فرهنگ فارسی عمید
(مَ قِ)
جمع واژۀ منقل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به منقل شود، جمع واژۀ منقله. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به منقله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
اسب تیزدو. (ناظم الاطباء) : فرس مناقل و منقال و منقل، اسبی که در رفتن زود بزود دست و پا را بردارد. (از اقرب الموارد). رجوع به معنی دوم مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ معقل. (ناظم الاطباء). جاهای پناه و قلعه ها. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء). پناهگاهها: قلاع و معاقل آن اطراف که در هیچ ایام، اعلام اسلاف بدان نرسیده بوده... مستخلص و مستصفی کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 34). آن مخاذیل را به تدریج از آن مضیق دور می کرد و معاقل و موائل ایشان می ستد. (ترجمه تاریخ یمینی، ایضاً ص 323). ابواب احتیاط و اسباب استظهار به معاقل وثیق و خنادق عمیق به احکام رسانید. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 324). معاقل و حصون هند بر دست لشکر او زیر و زبر گردید. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً 417). و سایر جزایر دریابار با حصانت معاقل و مناعت منازل آن از کنار آب بصره تا سواحل هند... منتظم شد. (المعجم ص 18). و آن چنان قومی که به مناعت جانب و حصانت معاقل و کثرت مال و شرکت رجال... (جهانگشای جوینی). و رجوع به معقل شود، مکانهای قلب و مشکل. (غیاث) (آنندراج). جایهای سخت و مشکل و صعب. (ناظم الاطباء) ، سرحدها. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ معقله. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، هم علی معاقلهم الاولی، ای الدیات التی کانت فی الجاهلیه او علی مراتب آبائهم و حالاتهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به معقله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ صِ)
جمع واژۀ مفصل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ مفصل به معنی بند اندام و هر جای پیوستگی دو استخوان. (آنندراج). پیوندگاههای اندام. (غیاث) (ناظم الاطباء). بندها. پیوندها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بچر، کت عنبرین بادا چراگاه
بچم، کت آهنین بادا مفاصل.
منوچهری.
بند ندیده ست بسته چون نه پدید است
بند همی بیند از عروق و مفاصل.
ناصرخسرو.
عقل از تو چنان تیز که سودا ز تخیل
جان از تو چنان زنده که اعضا به مفاصل.
سنائی.
تیغ او در مفاصل عدو چون قضا گره گشای. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 23).
فلک را سلاسل ز هم برگسست
زمین را مفاصل به هم درشکست.
نظامی.
میرم و همچنان رود نام تو بر زبان من
ریزم و همچنان بود مهر تو در مفاصلم.
سعدی.
گر تیغ زند به دست سیمین
تا خون چکد از مفاصل من
کس را به قصاص من مگیرید
کز من بحل است قاتل من.
سعدی.
ذکر تو از زبان من فکر تو از جنان من
چون برود که رفته ای در رگ و در مفاصلم.
سعدی.
مفاصل مرتخی و دست عاطل
به از سرپنجگی و زور باطل.
سعدی.
و رجوع به مفصل شود.
- باد مفاصل، در تداول، روماتیسم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- داءالمفاصل، درد مفاصل. وجع مفاصل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب بعد شود.
- درد مفاصل، درد بندگاه ها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دردی که بر یکی از مفاصل مثلاً زانو، آرنج، مچ پا وجز آن عارض شود: شراب سپید و تنک خداوند معده سودایی را... درد مفاصل آرد. (نوروزنامه).
- وجع مفاصل، رجوع به دو ترکیب قبل شود.
، سنگریزه های سخت فراهم آمده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ریگستان سنگریزه ناک میان دو کوه که آبش صاف و سرد می باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ریگستان میان دو ریگ تودۀ دراز که آب آن صاف و سرد باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضِ)
جمع واژۀ مفضل. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مفضل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ فقر، احتیاج. (آنندراج). مفرد ندارد و گویند جمع فقر است بر غیر قیاس، مانند حسن و محاسن. (از اقرب الموارد). فقر و پریشانی و تنگدستی. (ناظم الاطباء) : سداﷲ مفاقره، بند گرداند خدا راه احتیاج او را و توانگر گرداند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءِ)
قاسم خاک فئال الارب). آنکه در بازی فئال خاک را قسمت کند. (ناظم الاطباء). بازی کننده فئال. و گویند:کما قسم الترب المفائل بالید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ محقله، کشتزار. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ مصقله. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث) (از آنندراج). رجوع به مصقله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
کشاورز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَقِ)
مزرعه های تره چنانکه کشت زار پیاز و سیرو بادنجان و شلجم و حلبه. (غیاث) (آنندراج). جمع واژۀ مبقله و مبقل. پالیزها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
جمع مفصل، بمعنی بند اندام و هر جای پیوستگی دو استخوان، پیوندها، بندها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع معقل، پناهگاه ها سنگر ها کوه های بلند جمع معقل: جاهای پناه پناهگاهها: و سایرجزایر دریا بار با حصانت معاقل و مناعت منازل آن از کنار بصره تا سواحل هند... منتظم شده، جاهای عقال کردن شتر، کوههای بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصاقل
تصویر مصاقل
جمع مصقل، زداینده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباقل
تصویر مباقل
جمع مبقله، تره زارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفاصل
تصویر مفاصل
((مَ ص))
جمع مفصل
فرهنگ فارسی معین
مفصل ها، بندها
فرهنگ واژه مترادف متضاد