جدول جو
جدول جو

معنی مغواه - جستجوی لغت در جدول جو

مغواه(مِغْ)
جای که راه گم کنند در آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مغواه(مُ غَوْ وا)
جای که راه گم کنند در آن. (منتهی الارب) (آنندراج). جایی که در آن راه را گم می کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مغاوی، مغوّیات. (اقرب الموارد) ، مغاکی و کنده. (منتهی الارب) (آنندراج). مغاکی که جهت گرفتن جانوران وحشی می کنند. (ناظم الاطباء).
- امثال:
من حفر مغواه وقع فیها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مغواه
جای گمراهی
تصویری از مغواه
تصویر مغواه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(غُ)
جمع واژۀ غاوی. (اقرب الموارد). گمراهان:
افیقواافیقوا یا غواه، فانما
دیاناتکم مکر من القدماء.
ابوالعلاء معری.
رجوع به غاوی شود
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
فریادرسی و گویند استغاثنی فاغثته مغوثه. (منتهی الارب) (از آنندراج) : اغاثه اغاثه و مغوثه، وی را اعانت و یاری کرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَهَْ)
میان آسمان و زمین. (منتهی الارب، مادۀ هوی) ، مغاکی میان دو کوه و مانند آن. مهوی ̍. (منتهی الارب). میان دو کوه. ج، مهاوی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَوْ وا)
ارض مفواه، زمین روناس ناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زمینی که در آن روناس بسیار باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَظْ)
ارض مظواه، ارض مظیاه، زمین گیاه ظیان ناک. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آهن داغ. ج، مکاوی. (مهذب الاسماء). آهن داغ و در مثل است: ’العیر یضرط و المکواه فی النار’. (منتهی الارب). آهن داغ یعنی قطعه آهن در آتش گرم کرده که بدان پوست را داغ کنند. (ناظم الاطباء). آهنی که با آن بدن و جز آن را داغ کنند. ج، مکاوی. (از اقرب الموارد). آلت داغ. کاویاء. میسم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بمعنی غزوه. (محیط المحیط). یک دفعه کشش و جنگ با دشمن دین. ج، مغازی. (ناظم الاطباء). مفرد مغازی. (از اقرب الموارد). و رجوع به مغازی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ما ترک من ابیه مغداه و لامراحه، یعنی نگذاشت از پدر خود مشابهتی. (منتهی الارب). مغدی ̍. یقال فلان ما ترک من ابیه مراحه و لامغداه، یعنی فلان در همه چیز مشابه پدر خود است. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغدی شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
تیر پرتاب. (مهذب الاسماء). تیر سبک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیری که آن را بلند و به فاصله دور توان انداخت. ج، مغالی. (از اقرب الموارد) ، ناقه مغلاه، شتر مادۀ شتاب. (منتهی الارب) (آنندراج). ناقه مغلاهالوهق، ماده شتری که چون با شتران دیگر همراه شود شتابی کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَف ف)
نایب بسند شدن. (از منتهی الارب). بی نیازی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اغنی عنه مغناه فلان و مغناه، یعنی نایب کافی او شد فلان و بی نیاز کرد او را از آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِغْ)
بسیارغارت. ج، مغاویر. (مهذب الاسماء) : رجل مغوار، مرد سخت غارتگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد جنگجوی بسیار غارتگر. مغاور. (از اقرب الموارد). یغماگر. بسیار تاراج کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، فرس مغوار، اسب تیزرو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ غُلْ)
دهی از دهستان اوجارو که در بخش گرمی شهرستان اردبیل واقع است و 238 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَوْ وَ صَ)
زن که به حیض بهانه کند بر شوی. منه الحدیث:لعن اﷲ الغائصه و المغوصه. (منتهی الارب). زنی که حیض بهانه کند و با شوی نزدیکی نکند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَحْ)
محیاه. پرمار. ارض محواه و محیاه، زمینی مارناک. زمینی بسیارمار. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَوْ وا)
مؤنث مزوّی. مزوات. رجوع به مزوی و مزوات شود
لغت نامه دهخدا
(مِسْ)
پنجه باشد که بدان زمین زراعت راست کنند. (آنندراج) (غیاث). آن که زمین بدان راست کنند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مغباه
تصویر مغباه
تله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغوار
تصویر مغوار
تازنده: مرد، تیزتک: اسپ سخت جنگجو و غارتگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشواه
تصویر مشواه
کباب پز کباب پز ابراز بریانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسواه
تصویر مسواه
بنگن: پنجه ابزاری است برای تراز کردن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محواه
تصویر محواه
مار زار زمین پر مار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغوار
تصویر مغوار
((مِ))
سخت جنجگو و غارتگر
فرهنگ فارسی معین