زن مطرب و آوازخوان. (ناظم الاطباء). زن خواننده. قینه. ج، مغنیات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغنی و مدخل قبل شود تأنیث مغنّی. ج، مغنیات. (از اقرب الموارد). زن سرودگوی و غناکننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل بعد شود
زن مطرب و آوازخوان. (ناظم الاطباء). زن خواننده. قَینه. ج، مغنیات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغنی و مدخل قبل شود تأنیث مُغَنّی. ج، مغنیات. (از اقرب الموارد). زن سرودگوی و غناکننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل بعد شود
تأنیث مغری: ادویۀ مغریه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : داروهای مغریه به کار دارند، چون صمغ و گل ارمنی و لعابها و غذاهای لزج چون پایچه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به مغری شود
تأنیث مُغری: ادویۀ مغریه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : داروهای مغریه به کار دارند، چون صمغ و گل ارمنی و لعابها و غذاهای لزج چون پایچه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به مغری شود
آن زن که شویش به غزو شده باشد. (مهذب الاسماء) : امراءه مغزیه، زن که شوی او با دشمن جنگ کرده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ناقه مغزیه، شتر ماده که مدت حمل او که یک سال است درگذشته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ماده شتری که از مدت حمل او که یک سال باشد یک ماه گذشته باشد و گویند از یک سال تجاوز کرده و هنوزنزائیده باشد. (از اقرب الموارد) ، اتان مغزیه، ماده خری که پس انداخته باشد بچه آوردن را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
آن زن که شویش به غزو شده باشد. (مهذب الاسماء) : امراءه مغزیه، زن که شوی او با دشمن جنگ کرده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ناقه مغزیه، شتر ماده که مدت حمل او که یک سال است درگذشته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ماده شتری که از مدت حمل او که یک سال باشد یک ماه گذشته باشد و گویند از یک سال تجاوز کرده و هنوزنزائیده باشد. (از اقرب الموارد) ، اتان مغزیه، ماده خری که پس انداخته باشد بچه آوردن را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
نایب بسند شدن. (از منتهی الارب). بی نیازی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اغنی عنه مغناه فلان و مغناه، یعنی نایب کافی او شد فلان و بی نیاز کرد او را از آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
نایب بسند شدن. (از منتهی الارب). بی نیازی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اغنی عنه مغناه فلان و مغناه، یعنی نایب کافی او شد فلان و بی نیاز کرد او را از آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
دمل بود که بر تن مردم برآید. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 434). چیزی بود که در گوشت تن پدید آید چند فندگی و بزرگتر و در میان پوست و گوشت بماند و باشد که ریم گیرد. (فرهنگ اسدی نخجوانی). بعضی گفته اند گره و گنده ودنبلی باشد که بسیار درد کند. (برهان) : بردار درشتی ز دل خصم به نرمی بر دوستی اندر نبد ای دوست مغنده. اسدی (از لغت فرس چ اقبال ص 433). ، گرهی باشد که در زیر پوست باشد و درد نکند چون بجنبانند حرکت کند و آن را به تازی غدود خوانند. (جهانگیری). چیزی باشد بر اندام مردم و در گوشت بود چون دملی سخت. (صحاح الفرس). گرهی و گنده ای را گویند که بر اندام مردم از گوشت مانند گردکان برمی آید. و بعضی گره و گنده های کوچک را گفته اند که در میان گوشت و گاهی در زیر پوست مانند اشپل ماهی می باشدو به عربی غده می گویند. و بعضی هر گره و گنده ای را گویند که در بدن آدمی به هم رسد خواه کوچک و خواه بزرگ، خواه درد کند و خواه درد نکند. (برهان). غده و هر گره گنده ای که بر اندام مردم برمی آید و گرهی که درمیان گوشت و گاه در زیر پوست مانند اشپل می باشد و هر گرهی که در بدن آدمی به هم رسد خواه بزرگ باشد و یا کوچک و با درد و یا بی درد. (ناظم الاطباء) : بجره، مغندۀ شکم و روی و گردن. (منتهی الارب) ، هر گره درددار و برآمدگی سختی که از شکستگی استخوان پدید آید، بازار اسب فروشی. (ناظم الاطباء). و رجوع به مغند شود
دمل بود که بر تن مردم برآید. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 434). چیزی بود که در گوشت تن پدید آید چند فندگی و بزرگتر و در میان پوست و گوشت بماند و باشد که ریم گیرد. (فرهنگ اسدی نخجوانی). بعضی گفته اند گره و گنده ودنبلی باشد که بسیار درد کند. (برهان) : بردار درشتی ز دل خصم به نرمی بر دوستی اندر نبد ای دوست مغنده. اسدی (از لغت فرس چ اقبال ص 433). ، گرهی باشد که در زیر پوست باشد و درد نکند چون بجنبانند حرکت کند و آن را به تازی غدود خوانند. (جهانگیری). چیزی باشد بر اندام مردم و در گوشت بود چون دملی سخت. (صحاح الفرس). گرهی و گنده ای را گویند که بر اندام مردم از گوشت مانند گردکان برمی آید. و بعضی گره و گنده های کوچک را گفته اند که در میان گوشت و گاهی در زیر پوست مانند اشپل ماهی می باشدو به عربی غده می گویند. و بعضی هر گره و گنده ای را گویند که در بدن آدمی به هم رسد خواه کوچک و خواه بزرگ، خواه درد کند و خواه درد نکند. (برهان). غده و هر گره گنده ای که بر اندام مردم برمی آید و گرهی که درمیان گوشت و گاه در زیر پوست مانند اشپل می باشد و هر گرهی که در بدن آدمی به هم رسد خواه بزرگ باشد و یا کوچک و با درد و یا بی درد. (ناظم الاطباء) : بجره، مغندۀ شکم و روی و گردن. (منتهی الارب) ، هر گره درددار و برآمدگی سختی که از شکستگی استخوان پدید آید، بازار اسب فروشی. (ناظم الاطباء). و رجوع به مغند شود
خم وادی. پیچ رود. محنوه. محناه. ج، محانی، زمین کج. (منتهی الارب) ، شیردوشه از چرم شتر که ریگ در بعض پوست آن کرده بیاویزند تا خشک شده مانند کاسه شود یا کفۀ ترازو. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
خم وادی. پیچ رود. محنوه. محناه. ج، محانی، زمین کج. (منتهی الارب) ، شیردوشه از چرم شتر که ریگ در بعض پوست آن کرده بیاویزند تا خشک شده مانند کاسه شود یا کفۀ ترازو. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
تأنیث مدنی است به معنی منسوب یا مربوط به مدینه به معنی شهر، تأنیث مدنی است، یعنی منسوب به مدینهالرسول. - سوره مدنیه، سوره ای از قرآن که در شهر مدینه نازل شده است
تأنیث مدنی است به معنی منسوب یا مربوط به مدینه به معنی شهر، تأنیث مدنی است، یعنی منسوب به مدینهالرسول. - سوره مدنیه، سوره ای از قرآن که در شهر مدینه نازل شده است
کسی را سرود آموختن. (تاج المصادر بیهقی) ، سرود گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بی نیاز گردانیدن خداوند کسی را. (از اقرب الموارد) ، عشق بازی نمودن با زن، ستودن یا نکوهیدن کسی را، بانگ کردن کبوتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
کسی را سرود آموختن. (تاج المصادر بیهقی) ، سرود گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بی نیاز گردانیدن خداوند کسی را. (از اقرب الموارد) ، عشق بازی نمودن با زن، ستودن یا نکوهیدن کسی را، بانگ کردن کبوتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)