غنیمت. (ترجمان القرآن) (مهذب الاسماء). مال که از حرب کفار بی دسترنج حاصل شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). غنیمت. غنم. ج، مغانم. (اقرب الموارد). - المغنم البارد، غنیمت طیب. (از اقرب الموارد). ، حصول چیزی بی دسترنج. (منتهی الارب) (آنندراج). هر چیز که بی دسترنج به دست آید. (ناظم الاطباء)
غنیمت. (ترجمان القرآن) (مهذب الاسماء). مال که از حرب کفار بی دسترنج حاصل شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). غنیمت. غُنم. ج، مغانم. (اقرب الموارد). - المغنم البارد، غنیمت طیب. (از اقرب الموارد). ، حصول چیزی بی دسترنج. (منتهی الارب) (آنندراج). هر چیز که بی دسترنج به دست آید. (ناظم الاطباء)
ابن عدی بن عبدمناف بن کنانه بن جمهمه بن عدی بن ربعه. این نام مصحف عنمه به عین مهمله است و صحیح عنمه است. رجوع به الاصابه ج 3 ص 200 شود ابن ثعلبه بن تیم الله. از اجداد عمرو بن عداء شاعر بود. (از منتهی الارب) (تاج العروس)
ابن عدی بن عبدمناف بن کنانه بن جمهمه بن عدی بن ربعه. این نام مصحف عنمه به عین مهمله است و صحیح عنمه است. رجوع به الاصابه ج 3 ص 200 شود ابن ثعلبه بن تیم الله. از اجداد عمرو بن عداء شاعر بود. (از منتهی الارب) (تاج العروس)
نایب بسند شدن. (از منتهی الارب). بی نیازی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اغنی عنه مغناه فلان و مغناه، یعنی نایب کافی او شد فلان و بی نیاز کرد او را از آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
نایب بسند شدن. (از منتهی الارب). بی نیازی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اغنی عنه مغناه فلان و مغناه، یعنی نایب کافی او شد فلان و بی نیاز کرد او را از آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
دمل بود که بر تن مردم برآید. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 434). چیزی بود که در گوشت تن پدید آید چند فندگی و بزرگتر و در میان پوست و گوشت بماند و باشد که ریم گیرد. (فرهنگ اسدی نخجوانی). بعضی گفته اند گره و گنده ودنبلی باشد که بسیار درد کند. (برهان) : بردار درشتی ز دل خصم به نرمی بر دوستی اندر نبد ای دوست مغنده. اسدی (از لغت فرس چ اقبال ص 433). ، گرهی باشد که در زیر پوست باشد و درد نکند چون بجنبانند حرکت کند و آن را به تازی غدود خوانند. (جهانگیری). چیزی باشد بر اندام مردم و در گوشت بود چون دملی سخت. (صحاح الفرس). گرهی و گنده ای را گویند که بر اندام مردم از گوشت مانند گردکان برمی آید. و بعضی گره و گنده های کوچک را گفته اند که در میان گوشت و گاهی در زیر پوست مانند اشپل ماهی می باشدو به عربی غده می گویند. و بعضی هر گره و گنده ای را گویند که در بدن آدمی به هم رسد خواه کوچک و خواه بزرگ، خواه درد کند و خواه درد نکند. (برهان). غده و هر گره گنده ای که بر اندام مردم برمی آید و گرهی که درمیان گوشت و گاه در زیر پوست مانند اشپل می باشد و هر گرهی که در بدن آدمی به هم رسد خواه بزرگ باشد و یا کوچک و با درد و یا بی درد. (ناظم الاطباء) : بجره، مغندۀ شکم و روی و گردن. (منتهی الارب) ، هر گره درددار و برآمدگی سختی که از شکستگی استخوان پدید آید، بازار اسب فروشی. (ناظم الاطباء). و رجوع به مغند شود
دمل بود که بر تن مردم برآید. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 434). چیزی بود که در گوشت تن پدید آید چند فندگی و بزرگتر و در میان پوست و گوشت بماند و باشد که ریم گیرد. (فرهنگ اسدی نخجوانی). بعضی گفته اند گره و گنده ودنبلی باشد که بسیار درد کند. (برهان) : بردار درشتی ز دل خصم به نرمی بر دوستی اندر نبد ای دوست مغنده. اسدی (از لغت فرس چ اقبال ص 433). ، گرهی باشد که در زیر پوست باشد و درد نکند چون بجنبانند حرکت کند و آن را به تازی غدود خوانند. (جهانگیری). چیزی باشد بر اندام مردم و در گوشت بود چون دملی سخت. (صحاح الفرس). گرهی و گنده ای را گویند که بر اندام مردم از گوشت مانند گردکان برمی آید. و بعضی گره و گنده های کوچک را گفته اند که در میان گوشت و گاهی در زیر پوست مانند اشپل ماهی می باشدو به عربی غده می گویند. و بعضی هر گره و گنده ای را گویند که در بدن آدمی به هم رسد خواه کوچک و خواه بزرگ، خواه درد کند و خواه درد نکند. (برهان). غده و هر گره گنده ای که بر اندام مردم برمی آید و گرهی که درمیان گوشت و گاه در زیر پوست مانند اشپل می باشد و هر گرهی که در بدن آدمی به هم رسد خواه بزرگ باشد و یا کوچک و با درد و یا بی درد. (ناظم الاطباء) : بجره، مغندۀ شکم و روی و گردن. (منتهی الارب) ، هر گره درددار و برآمدگی سختی که از شکستگی استخوان پدید آید، بازار اسب فروشی. (ناظم الاطباء). و رجوع به مغند شود
زن مطرب و آوازخوان. (ناظم الاطباء). زن خواننده. قینه. ج، مغنیات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغنی و مدخل قبل شود تأنیث مغنّی. ج، مغنیات. (از اقرب الموارد). زن سرودگوی و غناکننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل بعد شود
زن مطرب و آوازخوان. (ناظم الاطباء). زن خواننده. قَینه. ج، مغنیات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغنی و مدخل قبل شود تأنیث مُغَنّی. ج، مغنیات. (از اقرب الموارد). زن سرودگوی و غناکننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل بعد شود
تأنیث مسنم. خرپشته ای. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و هی (طبرستان) کثیرهالامطار شتاءً و صیفاً و سطوحهم مسنمه لذلک. (صور الاقالیم اصطخری از یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مسنّم شود
تأنیث مسنم. خرپشته ای. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و هی (طبرستان) کثیرهالامطار شتاءً و صیفاً و سطوحهم مسنمه لذلک. (صور الاقالیم اصطخری از یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مسنّم شود