جدول جو
جدول جو

معنی مغلاج - جستجوی لغت در جدول جو

مغلاج(مَ)
گوی که جوزبازان در آن جوز اندازند و این کلمه مرکب است از مغ که به معنی گو است و از لاج و لاغ که به معنی بازی است. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). گوی را گویند که به جهت گردکان بازی کنند و وجه تسمیۀ این گودال بازی است چه مغ به معنی گودال و لاج به معنی بازی باشد و به کسر اول هم گفته اند. (برهان). گوی که کودکان در آن گردوبازی کنند. (ناظم الاطباء) :
هر مرادی که داری اندر دل
به تو آید چو جوز در مغلاج.
سوزنی (از فرهنگ رشیدی).
و رجوع به مغلاغ شود
لغت نامه دهخدا
مغلاج
گودیی که به جهت گرد کان بازی حفر کنند
تصویری از مغلاج
تصویر مغلاج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملاج
تصویر ملاج
قسمت جلو و عقب جمجمه که در نوزادان استخوان های آن نرم است
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
بر وزن و معنی مغلاج است که گودال جوزبازی باشد. (برهان) (از آنندراج). گو گردوبازی که کودکان در آن گردوبازی کنند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مغلاج شود
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ)
اسب هموار و یکسان رونده، خر سخت راننده مادۀ خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نقطه ای است روی جمجمۀ کودک که نرم است و به زودی سفت و منعقد نمی شود... (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). و رجوع به ملاز شود، ملاز. سق. سغّ. کام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
بمعنی غملج است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غملج شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ابن عمرو السلمی، از شجاعان صحابه و خلفاء بنی عبدالشمس است. به سال 50 هجری قمری درگذشت. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 79 و الاصابه و اسدالغابه ج 4 ص 342 شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آنکه ناز بسیارکند. (مهذب الاسماء). زن با کرشمه و ناز. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
تیر پرتاب. (مهذب الاسماء). تیر سبک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیری که آن را بلند و به فاصله دور توان انداخت. ج، مغالی. (از اقرب الموارد) ، ناقه مغلاه، شتر مادۀ شتاب. (منتهی الارب) (آنندراج). ناقه مغلاهالوهق، ماده شتری که چون با شتران دیگر همراه شود شتابی کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مفلس. حقیر و فرومایه. (از آنندراج). تهیدست. حقیر و درویش حال. (از فرهنگ اوبهی). گدا. تهیدست. بیچاره. فرومایه و نکبتی. درویش، فقیر دیندار و متدین. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
کلیددان که به کلید گشایند. (مهذب الاسماء). کلیدان. (منتهی الارب) (آنندراج). قفل و قلاب که بدان در رابندند. (غیاث). کلیددان و هر چیز که بدان در را محکم کنند. (ناظم الاطباء). آنچه بدان در را بندند و به وسیلۀ کلید گشایند. ج، مغالیق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بسیار غلطگوی و غلطکن. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار غلطگوی و کثیرالغلط. (ناظم الاطباء). بسیارغلط. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَلْ لا)
جمع واژۀ مغل ّ. (اقرب الموارد). به معنی مستغلات است. (از المنجد). و رجوع به مغل و مستغلات شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
تیر که بدان دوراندازی و بلندافکنی آموزند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مغلاغ
تصویر مغلاغ
گودیی که به جهت گرد کان بازی حفر کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاج
تصویر ملاج
قسمت جلو سر بچه: (رویم را بر گردانیدم و سنجاق را تا بیخ توی ملاج بچه فرو کردم) (ص. هدایت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاج
تصویر ملاج
((مَ))
قسمت بالای جمجمه که در دوران نوزادی نرم است
فرهنگ فارسی معین
گره، نامی برای سگ
فرهنگ گویش مازندرانی