جدول جو
جدول جو

معنی مغطمطه - جستجوی لغت در جدول جو

مغطمطه(مُ غَ مِ طَ)
دیگ سخت جوشان. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغلطه
تصویر مغلطه
سخنی که کسی را به غلط و اشتباه بیندازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغالطه
تصویر مغالطه
یکدیگر را به غلط انداختن، دلیل سست و غلط آوردن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ بَ طَ)
ارض مغبطه، زمین پوشیده از انبوهی گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج). زمین پوشیده از گیاه انبوه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَمْ مِ زَ / زِ)
تأنیث مغمز. زن مشت و مال کننده: و ام ملدم، به پایمالی ملازم فراش گشت تا پایی که در دست چنین مغمزه ای اسیر باشد از سر مسافرت برخیزد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 285). و رجوع به مغمّز و مغمزی شود
لغت نامه دهخدا
(طُغْ)
نرم خاییدن گوشت را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). سست جویدن گوشت را. (از اقرب الموارد) ، ناپیدا گفتن سخن را، به زبان آب خوردن سگ از آوند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نوردیدن جامه از جوانب و شستن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مالیدن جامه را در آب. (از ناظم الاطباء) ، به چرب تر کردن اشکنه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آمیختن. (منتهی الارب) (آنندراج). آمیختن چیزی را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آمیخته شدن کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مغمغ فی عمله، در کار خود مرتکب عمل پست شد. (ناظم الاطباء). کار خود را ضعیفانه و پست انجام داد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ غَ)
کار سست و هیچکاره و تباه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ مَ / مُ غَنْ نَ مَ)
غنم مغنمه، گوسپندان بسیار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَطْ طَ مَ)
مؤنث مخطم: ناقه مخطمه، ماده شتر مهار در بینی کرده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَمْ مَ طَ)
تأنیث مسمط. ج، مسمطات: قصیده مسمطه. (منتهی الارب). و رجوع به مسمط شود
لغت نامه دهخدا
(دِسْ سی سا)
به ستم گرفتن کسی را. (منتهی الارب). گرفتن کسی را به قهر. (از اقرب الموارد) ، زدن چشم. خیره کردن. (دزی ج 2 ص 217)
لغت نامه دهخدا
(غَ طَ طَ)
دریای بزرگ بسیارآب. (منتهی الارب). دریای بزرگ. (از اقرب الموارد). غطم ّ. (اقرب الموارد). رجوع به نشوء اللغه العربیه ص 116 و 118 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ طَ)
یکی غطاط (مرغ). (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غطاط شود
لغت نامه دهخدا
(بَی ی)
جوشیدن دیگ و خروش آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خروش موج و اضطراب آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بانگ کردن با گرفتگی گلو. (زوزنی). آواز که در آن گرفتگی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بانگ شادمانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پراکنده گردیدن چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَ غِ طَ)
قدر مغطغطه، دیگ جوشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دیگ سخت جوشان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
یکدیگر را اندوهگین کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
یکدیگر را به آب فروبردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خویشتن را در میان حرب انداختن. (تاج المصادر بیهقی). در میان حرب افکندن خود را. (منتهی الارب) (آنندراج). خود را در میان جنگ افکندن و ناگهان درآمدن در جنگ. (ناظم الاطباء). خود را در میان جنگ یا امر مکروه افکندن. (از اقرب الموارد) ، شتاب کردن در کار خود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ بِ طَ)
کبک. (منتهی الارب) (محیطالمحیط) (تاج العروس ج 5 ص 109). کبک ماده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(دَ عَ)
اضطراب موج دریا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد) (تاج العروس) : غطمطه بحر، فراوانی آب آن و بزرگ بودن امواج آن. (از اقرب الموارد). تطام الامواج. ج، غطامط. (نشوء اللغه العربیه) ، جوشش دیگ. (منتهی الارب) (آنندراج). غلیان دیگ. (اقرب الموارد) (تاج العروس) ، خروش توجبه در رودبار. (منتهی الارب) (آنندراج) : غطمطه سیل، خروشیدن آن هنگام سرازیر شدن در وادی. (از اقرب الموارد). رجوع به نشوءاللغه العربیه ص 118 شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ ضَ مَ)
سستی کردن در خط یا در سخن. (منتهی الارب). آهسته گفتن و دیر و کند نوشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
مؤنث محطوط.
- الیه محطوطه، سرین پست.
- جاریه محطوطه، دختر پست شکم که پشت وی دراز و هموار باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُبَ بِ طَ)
ارض مبطبطه، زمین دور. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ طَ / لِ طِ)
مغالطه. مغلطه با همدیگر. (ناظم الاطباء). و رجوع به مغالطه شود، (اصطلاح منطق) عبارت است از قیاس که فاسد باشد به واسطۀ اختلال شرطی معتبر در انتاج به حسب کمیت یا کیفیت یا از جهت صورت یا ماده. (نفایس الفنون). قیاس فاسدی است که منتج به نتیجۀ صحیح نباشد و فساد آن یا از جهت ماده است یا از جهت صورت و یا از جهت صورت و ماده هر دو. فساد قیاسی از جهت صورت به این است که شرایط لازم که با رعایت آن شرایط قیاسی منتج خواهد بود در هیأت و شکل آن رعایت نشده باشد و از جهت ماده به این است که مثلاً مطلوب با مقدمات قیاسی یا یکی از آنها یکی باشد که ازنوع مصادره برمطلوب است و بدیهی است که فاسد بودن آن از هر دو جهت به این است که شرایط منتج از جهت هیأت و شکل رعایت نشده باشد و مطلوب از آن هم با مقدمات یکی باشد. (از فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی). قیاسی است که مقدمات آن مرکب از وهمیات و مشبهات باشد. وهمیات قضایایی هستند که به واسطۀ قیاس با امور محسوسه و یقینی مسلم پنداشته می شوند و حال آنکه صحت آنها مورد تصدیق عقل نیست. مشبهات نیز به واسطۀ مشابهت با قضایای صادقه، خود صادق انگاشته می شوند در صورتی که کاذبه اند. خطاها یعنی افکاری که با واقع مطابقت ندارند و باعث مغالطه می شوند یا از روی قصد و اختیار سر می زنند یا از روی قصد و اختیار نیستند. حکما و علمای منطق این خطاها را به اعتبارهای مختلف دسته بندی کرده اند. بیکن آنها را بت می خواند و چهارگونه می داند از این قرار: 1- بتهای طایفه ای، یعنی خطاهایی که ناشی از طبیعت نوع بشر هستند. تصادفات را علت واقعی امور پنداشتن، و قیاس به نفس کردن و برای هر امری علتی غایی فرض نمودن و نظایر آنها از این گونه خطاها هستند. 2- بتهای شخصی، یعنی خطاهایی که ناشی از شخصیت اختصاصی افراد انسانی هستند چنانکه از افراد مردم یکی حساس و زودرنج است، دیگری شهوت مال دارد، دیگری پای بند فکر و عقیدۀ خاصی است، دیگری جاه طلب یا شهرت دوست است و بر همین قیاس... این خصوصیتها و نظایر آنها ممکن است منشاء اشتباهات و خطاهای بسیار واقع بشوند. 3- بتهای میدانی یا بازاری، یعنی خطاهایی که در نتیجۀ اجتماع مردمان و معاشرت با یکدیگر پیدا شده است و نمونۀ آنها در الفاظی که برای همه کس معنی دقیق و صحیح ندارند به خوبی نمایان است مانند عقیده به افلاک و تصادف و بخت و نظایر آنها. 4- بتهای نمایشی، یعنی خطاهایی که از تعالیم حکما و مشاهیر عالم ناشی هستند مانند بسیاری از دستگاههای فلسفی و پاره ای معتقدات که موجب گمراهی آدمیان می شوند. مالبرانش خطاها را پنج قسم ذکر کرده است:1- خطاهای حواس. 2- خطاهای تخیل. 3- خطاهای ادراک. 4- خطاهای ناشی از تمایلات. 5- خطاهای ناشی از شهوات. در تقسیمات فوق موجبات اصلی خطاها بیشتر موردنظر بوده است. در تقسیمات دیگری که معمولاً از خطاها می کنندتوجه را بیشتر به خللی که در استدلال روی می دهد معطوف می دارند و در این صورت استدلال عنوان سفسطه و مغالطه را پیدا می کند. علل عمده ای که موجب سفسطه و مغالطه می شوند عبارتند از: 1- اشتراک و اجمال در الفاظ، یعنی مبهم بودن معنی یا ایهام داشتن آن، خاصه هنگامی که در مقدمات و در نتیجۀ قیاس، لفظ واحد به دو معنی مختلف آورده شود. 2- ترکیب الفاظ به وجهی که موجد فساد گردد، و آن یا به صورت ترکیب مفصل است، یعنی آنچه در مقدمۀ جداگانه و به تفصیل آورده اند در نتیجه ترکیب گردد. مثال: این شخص معلم و عضو خوبی است، پس معلم خوبی است. یا به صورت تفصیل مرکب است و آن درست عکس صورت اول است، مانند اینکه گفته شود: عدد هفت زوج و فرد است پس هفت زوج و هفت فرد است. 3- ایهام انعکاس، و آن هنگامی است که قضیۀ کلیه ای را منعکس کرده مقدمۀ قیاس قرار دهند، در صورتی که عکس آن قضیه صادق نباشد. مثال: هر انسانی ذی حس است، پس هر ذی حسی انسان است. 4- تجاهل نسبت به موضوع، یعنی سعی در اثبات چیزی که مورد بحث نیست مانند عمل دادستان یا وکیل دعاوی هنگامی که به جای سعی در اثبات مجرمیت متهم به بیان بدی جرم و جنایت و زیانی که برای جامعه دارند می پردازد. 5- مصادرۀ به مطلوب، و آن در صورتی است که چیزی را که اثباتش مورد نظر است ثابت شده پندارند. یک نمونه از مصادره به مطلوب قیاسی است که گالیله در آثار ارسطو یافته و خاطر نشان کرده است. ارسطو در اثبات اینکه مرکز زمین مرکزعالم است، چنین استدلال می کند: ’طبیعت اشیاء ثقیل این است که به مرکز عالم می گرایند. تجربه نشان می دهد که اشیاء ثقیل به مرکز زمین می گرایند پس مرکز زمین، مرکز عالم است’ در کبرای این قیاس مصادرۀ به مطلوب به خوبی نمایان است، زیرا حکم به اینکه ’اشیاء ثقیل به مرکز عالم می گرایند’ در صورتی میسر است که مرکز عالم و مرکز زمین را قبلاً یکی بدانیم. (از مبانی فلسفه تألیف علی اکبر سیاسی صص 261-263). قیاس مغالطی. قیاس سوفسطایی. سفسطه. حکمت مموهه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به اساس الاقتباس صص 515-529 شود.
- مغالطۀ عام الورود، قیاسی است که به وسیلۀ آن هم اثبات مطلوب و هم نقیض آن ممکن باشد. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی)
لغت نامه دهخدا
(طَ سَ)
خود را در جنگی سخت اوکندن. (المصادر زوزنی). به یکدیگر درآویختن بی باک و بیم. (منتهی الارب) (آنندراج). غامره مغامره، حمله کرد بر او و پیکار نمود و از مرگ نترسید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، به ناگاه درآمدن در مهلکه ها. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
باکسی غلط آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). غلاط. به غلط انداختن و یکدیگر را غلط دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به غلط افکندن کسی را. (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
هرچیز آرزوشده و دولت و ثروت. (ناظم الاطباء) ، در فرهنگ گشایش نامه به معنی جعد کرده شده نوشته و در کتب لغت یافته نشد مگر به معنی حسدکرده شده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مغالطه
تصویر مغالطه
با همدیگر مغلطه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غطغطه
تصویر غطغطه
خروش دریا، جوش آمدن دیگ، چیره گشتن خواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغلطه
تصویر مغلطه
کلامی که مردان بدان در غلط و اشتباه افتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطمله
تصویر مطمله
ور دنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسمطه
تصویر مسمطه
مونث مسمط، واحد مسمط، جمع مسمطات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخططه
تصویر مخططه
مونث مخطط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغلطه
تصویر مغلطه
((مَ لَ طِ))
سخنی که کسی را به غلط و اشتباه بیندازد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغالطه
تصویر مغالطه
((مُ لِ طِ))
یکدیگر را به غلط انداختن
فرهنگ فارسی معین
سفسطه، قیاس فاسد، مغالطت، مغلطه
فرهنگ واژه مترادف متضاد