- مغزی
مقصود، مراد
معنی مغزی - جستجوی لغت در جدول جو
- مغزی
مربوط به مغز، باریکه ای از پارچه که در کنارۀ یخه یا سر آستین یا میان دو لبۀ دوختنی بگذارند و بدوزند
- مغزی
رزمگاه، رزم جنگ جنگ حرب، موضع غزو میدان جنگ، جمع مغازی. منسوب به مغز: مربوط به مغز} ضربه شدید مغزی)، پارچه ای که از زیر دور یقه و سر دست و آستین از رنگ دیگر دهند، (کفاشی) چرمی که در میان لبه دو پاره چرم گذاشته بدوزند، نوعی حلوا که در آن اقسام مغز خوراکی مانند بادام و پسته گذارند
- مغزی ((مَ زا))
جنگ، حرب، موضع غزو، میدان جنگ، جمع مغازی
- مغزی
منسوب به مغز، پارچه ای که از زیر دور یقه و سردست و سر آستین از رنگ دیگر دهند، چرمی که در میان لبه دو پاره چرم گذاشته و بدوزند، نوعی حلوا که در آن اقسام مغز خوراکی مانند بادام و پسته گذارند
- مغزی
Cerebral
- مغزی
de noix
- مغزی
cérébral
- مغزی
뇌의
- مغزی
fındıklı
- مغزی
견과류 맛의
- مغزی
rasa kacang
- مغزی
otak
- مغزی
মস্তিষ্কীয়
- مغزی
मस्तिष्कीय
- مغزی
मेवे जैसा
- مغزی
cerebrale
- مغزی
אגוזי
- مغزی
di nocciola
- مغزی
beyinle ilgili
- مغزی
nootachtig
- مغزی
nuez
- مغزی
cerebral
- مغزی
cerebraal
- مغزی
горіховий
- مغزی
мозковий
- مغزی
мозговой
- مغزی
ореховый
- مغزی
mózgowy
- مغزی
orzechowy
- مغزی
zerebral
- مغزی
nussig
- مغزی
cerebral
- مغزی
de noz
- مغزی
坚果味的
