جدول جو
جدول جو

معنی مغربان - جستجوی لغت در جدول جو

مغربان(مَ رِ)
به معنی مغرب است. (منتهی الارب). جایی که آفتاب فرومی شود. (ناظم الاطباء) :مغربان الشمس، آنجای که آفتاب غروب می کند. (از اقرب الموارد) ، وقت فروشدن آفتاب، به صیغۀ تثنیه، مغرب و مشرق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهربان
تصویر مهربان
(دخترانه)
دارای محبت و عاطفه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
با مهر و محبت
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رُ)
مهروبان. بندری در شمال بندر دیلم حالیه. رجوع به مهروبان شود: هیچ بازرگانی به سیراف کشتی نیارست آورد از بهر ایمنی، راه به کرمان یا مهربان یا دورق و بصره اوگندند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 136)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بامحبت. بامهر. عاطف. عطوف. (دهار). مشفق. شفیق. (منتهی الارب). حفی. رؤوف. (ترجمان القرآن). با مهر و دوستی. اریحی. صاحب مهر. قفی. ولی. (منتهی الارب) :
خرد پادشاهی بود مهربان
بود در رمه گرگ را چون شبان.
ابوشکور.
چو زینسان سخن گفت شاه جهان
برآشفت از آن دختر مهربان.
فردوسی.
به پوزش بیاراست لب میزبان
به بهرام گفت ای گو مهربان.
فردوسی.
به دل مهربان و به تن چاره جوی
اگر تو خداوندرخشی بگوی.
فردوسی.
ای امیر مهربان این مهرگان خرم گذار
فر و فرمان فریدون ورز با فرهنگ و هنگ.
منجیک.
پردلی پردل ولیکن مهربانی مهربان
قادری قادر ولیکن بردباری بردبار.
فرخی.
روز تو باد فرخ چون دلت مهربان
دست تو باد با قدح و لبت با عصیر.
منوچهری.
باشی از برای رعیت پدر مشفق و مادر مهربان. (تاریخ بیهقی ص 313).
از این خوان خوب آن خورد نان و نعمت
که بشناسد آن مهربان میزبان را.
ناصرخسرو.
وز آنجا در جهان مردمت خواند
ز راه مام و باب مهربانت.
ناصرخسرو.
چگونه مهر نهم بر تو زآن سپس که به جهل
تو بر زمانۀ بدمهر مهربان شده ای.
ناصرخسرو.
این یزدجردبن شهریار دایه ای داشت مهربان. (فارسنامۀ ابن البلخی).
دشمنان دست کین برآوردند
دوستی مهربان نمی یابم.
خاقانی.
با غصۀ دشمنان همی ساز
بهر دل مهربان مادر.
خاقانی.
برحقند آنان که با عیسی نشستند ار ز رشک
خاک بر روی طبیب مهربان افشانده اند.
خاقانی.
دیک، مشفق و مهربان. داسم، رفیق کار مهربان. اغوز، مهربان و نیکی کننده بر خویشاوند و بسیارخیر بر ایشان. تهشم، مهربان شدن. تجنث، مهربان شدن بر کسی و دوست داشتن. تهدج، مهربان شدن ناقه بر بچه. جراض، ماده شتر که بر بچه مهربان باشد. رائف، رأف، سخت و بسیار مهربان. (منتهی الارب).
- مهربان شدن، رحیم شدن. دلسوز گشتن. محبت در میان آوردن. دوستدار گشتن:
در روزگار حسن سلوک تو اهل نظم
صائب شدند از ته دل مهربان هم.
صائب.
تتوبه، اتابه، متاب، توب، توبه، باز مهربان شدن خدا بر کسی. (منتهی الارب).
- مهربان کردن، رحیم کردن. به رحم آوردن. احناء. تحنیه. (تاج المصادر بیهقی) :
برانگیخت از شهر ایران تو را
کند مهربان بادلیران تو را.
فردوسی.
- مهربان گردانیدن، به رحم آوردن. رحیم کردن. ارآم. تعطیف. (تاج المصادر بیهقی) : دل آن خداوند رحمهاﷲ علیه بر ما مهربان گردانید که بیگناه بودیم. (تاریخ بیهقی ص 214).
- مهربان گردیدن، مهربان شدن. رحیم گشتن. دلسوز شدن. بامحبت گشتن.
- مهربان گشتن، مهربان گردیدن. مهربان شدن. رحیم گشتن.
- نامهربان، بی مهر. بی محبت. که دلسوز نیست. رجوع به نامهربان شود.
- امثال:
طبیب مهربان از دیدۀ بیمار می افتد.
؟ (از امثال و حکم).
، معشوق. زن که موردمهر کسی است:
بدان تنگی اندر بجستم ز جای
یکی مهربان بودم اندر سرای.
فردوسی.
پس آنگه چنین گفت کای مهربان
مرا شاه چین داد هم در زمان.
فردوسی.
که آن مهربان کینۀ سوفرای
بخواهد به درد از جهان کدخدای.
فردوسی.
مهربان خویشتن گفتم تو را
کینۀ آن هر زمان چندی کشی.
عطار.
بر آن مهربان شد چنان مهربان
که جز نام وی نامدی بر زبان.
نظامی.
بکش جفای رقیبان مدام و خوشدل باش
که سهل باشد اگر یار مهربان داری.
حافظ.
، عاشق. محب:
بسی دیدم به گیتی مهربانان
گرفته گونه گونه دوستگانان.
(ویس و رامین).
جهان بین که با مهربانان خویش
ز نامهربانی چه آورد پیش.
نظامی.
زن نیک بود ولی زمانی
تا جز تو نیافت مهربانی.
نظامی (از تاریخ طبرستان ابن اسفندیار).
کینه گیری ز من نکو نبود
چون تو دانی که مهربان توام.
عطار.
خوش بود یاری و یاری در کنار جویباری
مهربانان روی در هم وز حسودان بر کناری.
سعدی.
اوحدی از جور آن نامهربانت ناله چیست
مهربانان زخمها خوردند و نخروشیده اند.
اوحدی.
، رحم کننده. رحمت آرنده. حنان. رحیم. بخشاینده. راحم. (مهذب الاسماء). حنانه (زن مهربان). تواب. (منتهی الارب) :
دگر کو به درویش بر مهربان
بود راد و بیرنج و روشن روان.
فردوسی.
چون سگ به زبان جراحت خویش
میشویم و مهربان ندیدم.
خاقانی.
، نیکی کننده. برّ. بارّ:
گرفتند هر دو بر او آفرین
که ای مهربان شهریار زمین.
فردوسی.
پادشاهی عادل و مهربان پیدا گشت. (تاریخ بیهقی ص 386)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
قصبۀ کوچک مهربان مرکز بخش و همچنین مرکز دهستان آلان برآغوش از شهرستان سراب، واقع در 39هزارگزی باختر سراب و 14هزارگزی جادۀ تبریز به سراب. با 4568 تن سکنه. آب آن از رود خانه چاکی چای و محصول آن غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَرْ رِ)
آن کسانند که در نسب ایشان جن شریک باشد و از آن جهت بدین نام نامیده شده اند که غریبه در نژاد آنان داخل شده است یا از آن جهت که از نسب دوری آمده اند. (از منتهی الارب). کسانی که در نژاد ایشان جن شریک باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ بَ)
مغرب و مشرق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَ رِ)
مصغر مغربان. ج، مغیربانات. (منتهی الارب). مصغر مغربان به معنی جای فروشدن آفتاب. (آنندراج). جای فروشدن آفتاب و مغرب. ج، مغیربانات. (ناظم الاطباء) ، وقت فروشدن خورشید. (مهذب الاسماء) : لقیته مغیربان الشمس و مغیرباناتها، او را به هنگام فروشدن خورشید دیدم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
با مهر، عاطف، بامحبت، صاحب مهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
((مِ))
با محبت، نیک اندیش
فرهنگ فارسی معین
باعاطفه، آزرم جو، بامهر، بامحبت، پرعاطفه، حفی، حمیم، خوش خو، دلسوز، رحیم، رقیق القلب، شفیق، عاطفی مزاج، نرم دل، عطوف، غمخوار، مشفق، مهرور، مهرپرور، مهرورز، نازک دل
متضاد: جفاپیشه، نامهربان، جور، جفا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
عطوفٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
Affectionate, Kind, Gracious
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
affectueux, gracieux, gentil
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
cariñoso, amable
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
afetuoso, gracioso, gentil
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
czuły, uprzejmy, życzliwy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
любящий , добрый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
люблячий , люб'язний , добрий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
liefdevol, vriendelijk
دیکشنری فارسی به هلندی
مهرورز، نوع، مهربان، دلسوز، فروتن
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
محبت آمیز , مہربان
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
אוהב , אדיב , אדיב
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
มีความรัก , ใจดี , ใจดี
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
愛情深い , 親切な , 優しい
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
亲切的 , 和蔼的 , 善良的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
mwenye upendo, mpole, mkarimu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
다정한 , 친절한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
sevecen, nazik, kibar
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
liebevoll, gütig, freundlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
স্নেহপূর্ণ , সদয় , দয়ালু
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
स्नेही , दयालु
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
affettuoso, cortese, gentile
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
penyayang, baik hati
دیکشنری فارسی به اندونزیایی