جدول جو
جدول جو

معنی مغثری - جستجوی لغت در جدول جو

مغثری
(مُ غَ)
وجد الماء مغثریا علیه، یعنی لب ریز یافت آب را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ غَ یَ)
ارض مغثریه، زمین گیاه سبزناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ ثَ)
پس از آن. اندکی پس از آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ری ی)
منسوب است به مغیره بن سعید که خدا را به اعضا و جوارح توصیف کرده است. (از الانساب سمعانی). و رجوع به مغیره بن سعید و مغیریه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ)
مغفر بودن. خاصیت مغفر داشتن:
روز نبرد تو نکند دشمن تو را
با ناوک تو مغفر پولاد مغفری.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 384).
و رجوع به مغفر شود
لغت نامه دهخدا
(غَ ثَ ری ی)
کشت دشتی که از باران آب خورد. (منتهی الارب) (آنندراج). در غالب شهرستانهای ایران دیم و دیمی گویند. العثری بالعین المهمله. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَرْ ر)
تر کننده خاک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تر کننده دانه و نان خشک. (ناظم الاطباء) ، آن که آب ریخته لت کند قروت را. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، آن که آب زند بر جایی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آب پاشنده به روی زمین، کسی که دست می زند بر زمین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تثریه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
توانگر. (مهذب الاسماء). بسیار مال. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بسیار مال و با ثروت. (ناظم الاطباء) ، باران رسنده به ثری. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تر ونمناک. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- مابینی و بینک مثر، یعنی پیوند من و تو نمی گسلد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یعنی خشک نشود تری و نمی مابین من و تو. (ناظم الاطباء) ، زهدان باردار. (ناظم الاطباء) ، ابری که تر کند و نرم نماید زمین را. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
غثیان آورنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به غثیان شود
لغت نامه دهخدا
(مِ ثَ)
شلم مانندی است شیرین مانند انگبین گنده بوی که از درخت عرفط نر و رمث و عشر برمی آید و می خورند آن را. مغثور. ج، مغاثیر. (منتهی الارب) (ازآنندراج). شلم مانندی گنده بوی و شیرین که از درخت ثمام و رمث و عشر گیرند و خورند. ج، مغاثر. (از ناظم الاطباء). چیزی است مانند صمغ که از درخت ثمام و عشر و رمث تراود، مانند عسل شیرین و دارای بوی بدی است وآن را خورند و غالباً مانند دوشاب بر زمین روان گردد. مغثار. مغثور. ج، مغاثیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ را)
برانگیخته شده. برآغالانیده شده، آزمند. (ازناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
چسبنده و لزوجت پیدا کننده. (آنندراج). چسبنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دوای خشکی است که اندکی رطوبت لزجی دارد و به وسیلۀ آن به منافذ و دهانه ها می چسبد و آن را می بندد و مانع سیلان می گردد و هر چیز لزج سیال چسبنده را چون بر آتش نهند به صورت مغری درآید که دهانه ها و منافذ را می بندد و جلو سیلان را می گیرد. (از کتاب دوم قانون ص 150). چیز لزجی که بر منافذ و شکافهای مجاری می چسبد و آن را می بندد. (از بحرالجواهر) : و داروهای مغری و منضج برمی نهند، داروی مغری مسام و منفذ نسیم را بگیرد و داروهای منضج حرارت ضعیف را بجنباند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، ورغلاننده کسی را بر جنگ. (آنندراج). آنکه برمی انگیزاند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ری ی)
سریشمی شده و چسبانیده شده با سریشم. مغریّه. (ناظم الاطباء). و رجوع به مغروه و مغریه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غثری
تصویر غثری
کشت بارانخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغری
تصویر مغری
چسبنده و لزوجت پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار