شلم مانندی است شیرین مانند انگبین گنده بوی که از درخت عرفط نر و رمث و عشر برمی آید و می خورند آن را. مغثور. ج، مغاثیر. (منتهی الارب) (ازآنندراج). شلم مانندی گنده بوی و شیرین که از درخت ثمام و رمث و عشر گیرند و خورند. ج، مغاثر. (از ناظم الاطباء). چیزی است مانند صمغ که از درخت ثمام و عشر و رمث تراود، مانند عسل شیرین و دارای بوی بدی است وآن را خورند و غالباً مانند دوشاب بر زمین روان گردد. مغثار. مغثور. ج، مغاثیر. (از اقرب الموارد)
شلم مانندی است شیرین مانند انگبین گنده بوی که از درخت عرفط نر و رمث و عشر برمی آید و می خورند آن را. مُغثور. ج، مغاثیر. (منتهی الارب) (ازآنندراج). شلم مانندی گنده بوی و شیرین که از درخت ثمام و رمث و عشر گیرند و خورند. ج، مغاثر. (از ناظم الاطباء). چیزی است مانند صمغ که از درخت ثمام و عشر و رمث تراود، مانند عسل شیرین و دارای بوی بدی است وآن را خورند و غالباً مانند دوشاب بر زمین روان گردد. مِغثار. مُغثور. ج، مغاثیر. (از اقرب الموارد)
از ’غ ور’، غار. مغاره. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کهف. سوراخ در کوه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، غالباً جایی را گویند که آهوان در آن جای گیرند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خواب جای آهو. (ناظم الاطباء)
از ’غ ور’، غار. مَغارَه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کهف. سوراخ در کوه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، غالباً جایی را گویند که آهوان در آن جای گیرند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خواب جای آهو. (ناظم الاطباء)
بسیارگوی. (مهذب الاسماء). بسیارسخن. مکثیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کثیرالکلام و بسیارگو. (غیاث). پرگو و بسیارسخن. (ناظم الاطباء). پرسخن. بسیارگو. پرگو. پرچانه. روده دراز. پرروده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : زیرا که هرگاه معانی متابع الفاظ افتد سخن دراز شود و کاتب را مکثار خوانند. (چهار مقاله چ معین ص 21). نخواستم که من مهذار گزاف گوی و مکثار بادپیمای باشم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 131). بیار رطل گران تا خمش کنم پی آن نه لایق است که باشد غلام تو مکثار. مولوی. - امثال: المکثار کحاطب اللیل، پرگوی چون خار کن به شب باشد. (امثال و حکم، ج 1 ص 273). تمثل: کردم اطناب و گفته اندمثل حاطب اللیل مطنب المکثار. خاقانی (از امثال و حکم ص 273). مکثار گرچه حاطب لیل است فی المثل هرگز نبود و نیست از این معشر آینه. ادیب (از امثال و حکم ص 273). المکثار مهذار. (چهارمقاله چ معین ص 21)
بسیارگوی. (مهذب الاسماء). بسیارسخن. مِکثیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کثیرالکلام و بسیارگو. (غیاث). پرگو و بسیارسخن. (ناظم الاطباء). پرسخن. بسیارگو. پرگو. پرچانه. روده دراز. پرروده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : زیرا که هرگاه معانی متابع الفاظ افتد سخن دراز شود و کاتب را مکثار خوانند. (چهار مقاله چ معین ص 21). نخواستم که من مهذار گزاف گوی و مکثار بادپیمای باشم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 131). بیار رطل گران تا خمش کنم پی آن نه لایق است که باشد غلام تو مکثار. مولوی. - امثال: المکثار کحاطب اللیل، پرگوی چون خار کن به شب باشد. (امثال و حکم، ج 1 ص 273). تمثل: کردم اطناب و گفته اندمثل حاطب اللیل مطنب المکثار. خاقانی (از امثال و حکم ص 273). مکثار گرچه حاطب لیل است فی المثل هرگز نبود و نیست از این معشر آینه. ادیب (از امثال و حکم ص 273). المکثار مِهْذار. (چهارمقاله چ معین ص 21)
روان شدن مغثور از رمث: اغثر الرمث. (منتهی الارب). شلم روان گردیدن از درخت رمث: اغثر الرمث اغثاراً. و کذلک اغثر العشر و الثمام. (ناظم الاطباء). اغثر الرمث، سال منه صمغ حلو یوکل و ربما سال علی الثری مثل الدبس و له ریح کریهه. (تاج العروس). مغثور از درخت رمث روان شدن. (از اقرب الموارد) ، نصر گوید: اغر، کوهی است در بلاد طی و در آنجا آبیست که درختان نخل را آبیاری میکند. (از معجم البلدان)
روان شدن مغثور از رمث: اغثر الرمث. (منتهی الارب). شلم روان گردیدن از درخت رمث: اغثر الرمث اغثاراً. و کذلک اغثر العشر و الثمام. (ناظم الاطباء). اغثر الرمث، سال منه صمغ حلو یوکل و ربما سال علی الثری مثل الدبس و له ریح کریهه. (تاج العروس). مغثور از درخت رمث روان شدن. (از اقرب الموارد) ، نصر گوید: اغر، کوهی است در بلاد طی و در آنجا آبیست که درختان نخل را آبیاری میکند. (از معجم البلدان)
شتر ماده ای که بسیارشیر گردد سپس ناقه های دیگر که با او بچه آوردند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ماده شتری که شیر آن پس ازهمه شترانی که با وی بچه آورده اند بسیار گردد. (ازاقرب الموارد) ، خرمابن غبار برنشسته. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
شتر ماده ای که بسیارشیر گردد سپس ناقه های دیگر که با او بچه آوردند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ماده شتری که شیر آن پس ازهمه شترانی که با وی بچه آورده اند بسیار گردد. (ازاقرب الموارد) ، خرمابن غبار برنشسته. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
صمغ درخت. (مهذب الاسماء). نوعی از رمث و سلم و طلح و جز آن یا شلم مانندی است شیرین که از گیاه یز و عشر و رمث برآید. مغفر یا مغفر. مغفور. مغفیر. ج، مغافیر. (منتهی الارب). شلم مانندی شیرین و گنده بوی که از درخت عشر و رمث و جز آن برمی آید و آن را می خورند. ج، مغافیر. (ناظم الاطباء). سکرالعشر. (از فهرست مخزن الادویه)
صمغ درخت. (مهذب الاسماء). نوعی از رمث و سلم و طلح و جز آن یا شلم مانندی است شیرین که از گیاه یز و عشر و رمث برآید. مِغفَر یا مُغفُر. مُغفور. مِغفیر. ج، مغافیر. (منتهی الارب). شلم مانندی شیرین و گنده بوی که از درخت عشر و رمث و جز آن برمی آید و آن را می خورند. ج، مغافیر. (ناظم الاطباء). سکرالعشر. (از فهرست مخزن الادویه)
شلم مانندی گنده بوی و شیرین. ج، مغاثیر. (ناظم الاطباء). مغثر. (منتهی الارب). مغثر. مغثار. لغتی است در مغفور. (از اقرب الموارد). و رجوع به مغثر و مغفور شود
شلم مانندی گنده بوی و شیرین. ج، مغاثیر. (ناظم الاطباء). مِغثَر. (منتهی الارب). مِغثَر. مِغثار. لغتی است در مُغفور. (از اقرب الموارد). و رجوع به مغثر و مغفور شود