جدول جو
جدول جو

معنی مغبار - جستجوی لغت در جدول جو

مغبار(مِ)
شتر ماده ای که بسیارشیر گردد سپس ناقه های دیگر که با او بچه آوردند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ماده شتری که شیر آن پس ازهمه شترانی که با وی بچه آورده اند بسیار گردد. (ازاقرب الموارد) ، خرمابن غبار برنشسته. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغبات
تصویر مغبات
مغبه ها، پایان کارها، پایان چیزها، جمع واژۀ مغبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغار
تصویر مغار
غار، شکاف معمولاً وسیع و عمیق در زیر زمین یا داخل کوه که در اثر انحلال مواد داخلی آن یا حرکات پوستۀ زمین به وجود می آید، گاباره، مغاره، دهار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبار
تصویر مبار
رودۀ گوسفند که آن را از گوشت قیمه کرده و برنج پر می کردند و می پختند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبار
تصویر مبار
مبرت ها، عطایا، بخششها، جمع واژۀ مبرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغبر
تصویر مغبر
غبار آلوده، گردآلوده، تیره رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غبار
تصویر غبار
خاک نرم، گرد، کنایه از آزردگی
غبار خاستن: بلند شدن گرد، کنایه از به وجود آمدن آزردگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسبار
تصویر مسبار
میل جراحی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
بغپور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صورتی از بغپور و فغفور: البغبور،هوالملک الاعظم و انما سمی البغبور و معناه ابن السماء و نحن نسمیه المغبور. (اخبار الصین و الهند ص 20، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به فغفور شود
لغت نامه دهخدا
(مُمْ)
مونتبارد. مرکز ولایتی در ایالت ’کت دور’ که برکنار کانال ’بورگونی ’ واقع است و 7332 تن سکنه و کار خانه ذوب فلزات دارد و موطن بوفون نویسندۀ فرانسوی است. این ولایت از 12 بخش و 245 دهستان تشکیل یافته و 73222 تن سکنه دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(دَ خوَرْ / خُرْ)
بارندۀ ماه. چیزی که از آن ماه بارد، کنایه از روشن و درخشان:
هم ماه بارد از لب خندانش
هم مهر ریزد از کف مهبارش.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 209)
لغت نامه دهخدا
(مِءْ)
سوزن دان. مئبر. (از اقرب الموارد). و رجوع به مئبر شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بسیارشیر. (از اقرب الموارد) : ناقه مغزار، ماده شتر پرشیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مغثر. مغثور. (اقرب الموارد). رجوع به مغثر شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
صمغ درخت. (مهذب الاسماء). نوعی از رمث و سلم و طلح و جز آن یا شلم مانندی است شیرین که از گیاه یز و عشر و رمث برآید. مغفر یا مغفر. مغفور. مغفیر. ج، مغافیر. (منتهی الارب). شلم مانندی شیرین و گنده بوی که از درخت عشر و رمث و جز آن برمی آید و آن را می خورند. ج، مغافیر. (ناظم الاطباء). سکرالعشر. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مَ غَبْ با)
جمع واژۀ مغبّه. پایانها. عاقبتها: تا در آیینۀ فکرت مغبات احوال و مغیبات مآل تمام مطالعه کند. (مرزبان نامه). و رجوع به مغبه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نوعی از صمغ که از درخت عرفط و رمث یاثمام برآید. (منتهی الارب). نوعی از صمغ که از درخت ثمام و عشر و رمث برآید. (ناظم الاطباء). لغتی است درمغثور. (از اقرب الموارد). و رجوع به مغثور شود
لغت نامه دهخدا
(مِغْ)
بسیارغیرت. (دهار). مرد سخت رشک برنده. ج، مغاییر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : رجل مغیار، مرد بسیار غیور و نیک بارشک و غیرتمند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
میل جراحت. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). میلی که عمق زخم را بدان معلوم کنند. (اقرب الموارد). میل که به جراحت فرو برند تا عمق آن معلوم کنند. مسبر. فتیلۀ جراحت. (زمخشری). محجاج. محرف. محراف. تک یاب. قاثاطیر، کسی که عمق جراحت را تعیین می کند. ج، مسابیر. (اقرب الموارد) ، قلم و مداد که بدان نویسند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بارر)
نکوئی کننده با همدیگر. (آنندراج). با هم نیکوئی و احسان کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبار شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زمین زود رویانندۀ نبات: ارض محبار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). زمین محبار، رویانندۀ گیاه
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غبر، باقی شیر در پستان و بقیۀ هر چیزی. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بقیۀ هر چیزی و باقی ماندۀ شیر در پستان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ زا)
کوشش نمودن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : اغبر فی طلبه، کوشش نمود. (منتهی الارب). کوشش کردن در طلب چیزی. (از اقرب الموارد) ، سخت فروبردن دم در زفیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تمام فروبردن نفس در زفیر: اغترق النفس، استوعب فی الزفیر. (از اقرب الموارد) ، مشغول داشتن خوبی زن نظر را. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال: فلانه تغترق نظرهم، ای تشغلهم بالنظر الیها عن النظر الی غیرها لحسنها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال: ’فلان یغترق العین’، ای لحسنه یشغلها بالنظر الیه فلاتمتد الی غیره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِغْ)
بسیارغارت. ج، مغاویر. (مهذب الاسماء) : رجل مغوار، مرد سخت غارتگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد جنگجوی بسیار غارتگر. مغاور. (از اقرب الموارد). یغماگر. بسیار تاراج کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، فرس مغوار، اسب تیزرو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اغبار
تصویر اغبار
کوشش نمودن، کوشش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
زخم کاو، گمانه کاویانه نگرید به مسبار آلتی که بدان غور و ژرفای محلی را اندازه گیرند: و بمسبار استقصاغور محاسن و مقابح همه بشناختم، میل جراحت
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مبره، بخشش ها چرب روده چرغند جگر آکند عصیب: تا هفته و سال باشد و لیل و نهار ده چیز بخانه تو بادا بسیار: نان و عسل و روغن و دوشاب و برنج مخسیر و قدید و دنبه و پیه و مبار. (بسحاق اطعمه) جمع مبرت عطایا بخششها: و از جانب سلطان بانواع مبار و انعامات بسیار اختصاص یافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبار
تصویر غبار
گرد، خاک نرم، گرد و غبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمبار
تصویر غمبار
اندوهگین
فرهنگ لغت هوشیار
گرد آلوده تیره رنگ، گرد آلوده غبار آلوده مغبر} خود عدل خسروان را جز عدل چیست حاصل زین جیفه گاه جانی زین مغ سرای مغبر) (خاقانی. سج. 189) غبار آلود، تیره رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغوار
تصویر مغوار
تازنده: مرد، تیزتک: اسپ سخت جنگجو و غارتگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغباه
تصویر مغباه
تله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغبات
تصویر مغبات
جمع مغبه، پایان ها، سرانجام ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغوار
تصویر مغوار
((مِ))
سخت جنجگو و غارتگر
فرهنگ فارسی معین
اندوهبار، اندوه زا، تاثرآور، تاثربار، حزن آور، درام، غم آلود، غم انگیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد