جدول جو
جدول جو

معنی معییه - جستجوی لغت در جدول جو

معییه
(مُعْ یِ یَ)
شتر درمانده. (منتهی الارب). شتران درمانده. یقال ابل معییه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
معییه
(مُعَیْ یَ)
مصغر ابومعاویه یعنی یوز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(پَ اَ تَ)
همراهی. (آنندراج). و رجوع به معیت شود، گاهی از این لفظ اشاره باشد به این آیت: ان اﷲ مع الصابرین. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زرع معیه، کشت آفت رسیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَیْ یَ)
تصغیر ابومعاویه یعنی یوز. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ یی ی)
منسوب به معی یعنی معوی ّ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مانده و درمانده در کار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معییه (م ی ی ) شود
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
شتر ماده ای که در وی شک باشد شیردار است یا نه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). میشی که شک باشد آیا شیر دارد یا نه و راغب گوید معسیات به شترانی گویند که شیر آنها قطع شده است و امید هست که باز گردد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ / مَ نی یَ)
لغتی است در معنی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مضمون و مفهوم و مقصود از کلام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ بَ)
جای بی حرمتی و بی آبرویی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چیزی که بی آبرویی آورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
رسوایی و بی آبرویی و بدنامی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
ژرف و دورتک. (ناظم الاطباء). بئر معیقه، چاه دورتک. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
مؤنث معیل. زن بسیارعیال. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُعْ یِ لَ)
رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَیْ یَ نَ / مُ عَیْ یِ نَ)
نیه معینه، نیت معلوم و آشکار. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَیْ وَ)
مصغر ابومعاویه یعنی یوز. (از منتهی الارب) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ دی یَ / مُ عَدْ دی یَ)
به لغت اهالی مراکش رمث و چوبهای به هم بسته که بر آن نشسته از آب عبور کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَدْ دی یَ)
منسوب به گروه معدّ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معد شود، لبسه معدیه، جامۀ خشن و درشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُحْ یی یَ)
تأنیث محیی. زنده کننده و حیات بخش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ صَ مَ)
سخن دشوار آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ یی یَ)
سخن و کار دشوار درمانده کن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معیه
تصویر معیه
معیت در فارسی اپاکی پتیش همراهی با همی همپایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معصیه
تصویر معصیه
معصیت در فارسی: نا فرمانی، گناهکاری گناه ورزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معیشه
تصویر معیشه
زندگانی، زیستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معینه
تصویر معینه
معینه در فارسی مونث معین بنگرید به معین مونث معین: (امور معینه)
فرهنگ لغت هوشیار
پستان زن شیردهی که در اثر بدن خوابیدن سفت شده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی